اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 116
مرتضی سرهنگی
01 مهر 1403
به چهره تکتک آنها نگاه کردم. همه ریش داشتند و آرام و ساکت دور یک میز مشغول خوردن ناهار بودند. چند تکه کباب، گوجهفرنگی، سبزی خوردن و نان روی میز آنها به چشم میخورد. میز و صندلیها از اموال صدا و سیمای آبادان بود که به غنیمت گرفته بودیم. وزیر نفت حالش خیلی عادی بود و من در سیمای جوان و دوستداشتنی او نگرانی یا اضطرابی ندیدم. او با خیال آسوده مشغول خوردن ناهار بود.
بعد از ناهار به طرف دستشویی رفت. کفش نداشت. یک جفت از دمپاییهای خودمان پای او بود. جوراب داشت. یک ساعت معمولی هم به دستش بود که توجهم را جلب کرد.
این منطقه که وزیر نفت و همراهان او در آن بودند در واقع پشت جبهه ما محسوب میشد. منطقه شلمچه بود.
اسرا لباس معمولی به تن داشتند. یکی پیراهن آبی، یکی پیراهن زرد رنگ و دو نفر دیگر اورکت و بلوز پوشیده بودند. راستش من تا به حال وزیر با این شکل و شمایل ندیده بودم که اینقدر ساده و معمولی باشد.
آنها تا ساعت سهونیم در مقر بودند. بعد با لندکروز سفید رنگی به اتفاق چند نفر مراقب مسلح به مقر لشکر شش (منطقه تنومه از نواحی بصره) اعزام شدند.
پسرخالهام که استوار است در دستگیری وزیر نفت و همراهان او شرکت داشت. به تازگی از اسرا شنیدم او در حملهای کشته شده است. بعد از چند روز از پسرخالهام که به پشت جبهه آمده بود پرسیدم «چطور وزیر نفت ایران و همراهان او را اسیر کردید؟» او واقعه را برایمان تعریف و حالا من برایتان میگویم.
پسر خالهام میگفت ساعت هفتونیم یا هشت صبح دو اتومبیل به موضع ما آمدند. یکی از آنها یک شِورلت سبز رنگ بود و دیگری یک جیپ لندرور. نیروهای ما به طرف آنها شلیک کردند و متقابلاً از طرف آنها نیز شلیک شد. در هین اثنا جیپ لندرور توانست فرار کند ولی شورلت نتوانست. ما به طرف شورلت هجوم بردیم و چهار نفر را که داخل آن بودند به اسارت گرفتیم. چند گلوله به شورلت اصابت کرده بود. فهمیدیم یکی از سرنشینان شورلت، اما کدام یک؟ بعدها معلوم شد وزیر نفت است. او همان کسی بود که در لحظه اسارت با عصبانیت به سربازان ما پرخاش کرد و گفت: «شما متجاوز هستید شما در خاک ما چه میکنید؟ این خاک ماست و شما حق ندارید پایتان را به خاک ما بگذارید.» چند فحش هم به فارسی داد که ما متوجه نشدیم ولی از لحن او فهمیدیم که فحش داده است. آنها را به مقر فرمانده گردان المقداد آوردیم. از آنجا با مقر فرمانده تیپ شش تماس گرفتیم و آنها دستور دادند که وزیر نفت را فوراً به پشت جبهه منتقل کنند. البته آن موقع فرمانده گردان در زندان بود و معاون او سمت فرماندهی داشت.
آنطور که پسرخالهام میگفت راجع به محل دستگیری ایشان سؤال کردم. گفتند «آنها از جاده شیخ بدیر آبادان منحرف شده و ندانسته به موضع گردان المقداد از تیپ شش، لشکر سه، نزدیک شده بودند. افراد گروهان یک از گردان یک همین تیپ با دیدن این دو ماشین به طرف آنها تیراندازی و متوقفشان کرده بودند. جیپ لندرور فرار میکند ولی ماشین وزیر نفت نمیتواند. شورلت سبز رنگ وزیر نفت را صدام به عنوان هدیه به فرمانده تیپ شش داد.
ندیدم که وزیر نفت و همراهان او را اذیت یا شکنجه کنند اما وقتی تلویزیون ما خبری درباره وزیر نفت پخش میکرد و عکسش در زمینه تلویزیون بود متوجه شدم که او چهره بیماری دارد. چون خودم شخصاً او را دیده بودم این تفاوت برایم کاملاً محسوس بود. ناگفته نگذارم، یکی از دکترهای اردوگاه که خودش هم در این جا در زمره اسرا است به ما گفته است که یکی از دوستان دکترش که در بیمارستان الرشید بغداد است برایش گفته که وزیر نفت شما را برای عمل جراحی به آن بیمارستان آوردند. بر اثر شکنجه طحال او ترکیده بود و اوضاع جسمی خوبی نداشت.
هر گاه تلویزیون بغداد خبری از وزیر نفت میداد تأکید میکرد «اکنون ایرانیها نه وزیر نفت دارند و نه نفت.»
مطالبی که برایتان گفتم تمامی آن چیزی بود که درباره وزیر نفت اسیر شما میدانستم. چیز دیگری نمیدانم که برایتان تعریف کنم.
حادثه دیگری که خودم شاهد آن بودم در کاخ ریاست جمهوری صدام حسین اتفاق افتاد. سرباز وظیفه بودم و جزو افراد گارد کاخ محسوب میشدم.
کاخ ریاست جمهوری صدام، در بغداد، در محله کراد، نزدیک پل معلق قرار دارد. آن روز 79/8/16 در کاخ نگهبان بودم و میدانستم که مراسمی برپاست. قسمت غربی کاخ را میز و صندلی گذاشته بودند و ما هم آمادهباش بودیم. از صبح دستهدسته میهمانان میآمدند و در همان محل تعیین شده جمع میشدند. همه از شخصیتهای بزرگ عراق و سران حزب بعث بودند. چند وزیر هم در میان آنها دیده میشدند. راستش من از حقیقت این برنامه خبر نداشتم و تنها به عنوان یک سرباز محافظ کاخ به این رفتوآمد نگاه میکردم. از این شخصیتها تنها نام برزان برادر صدام حسین، نعیم حداد رئیس مجلس، عزتالدوری وزیر کشور، عبدالکریم وزیر نفت، حسن العامری وزیر بازرگانی، سرهنگ طارق فیزی الهزاع، فرمانده تیپ حراست کاخ به یادم مانده است و این چند نفر که برایتان نام بردم در جایگاه مخصوصی نشسته بودند.
ادامه دارد
تعداد بازدید: 404