زیتون سرخ (65)

زیتون سرخ (۶۵) خاطرات‌ناهید‌یوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسم‌یاحسینی انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر(وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. فصل نوزدهم همان سال 1363 خودم را از تهران به شاهرود منتقل كردم. محل زندگي محمد و خانواده‌اش در اين شهر بود. در تابستان اين سال دچار ناراحتي شديد روحي شدم. يك روز رخت مي‌شستم كه ناگهان احساس كردم دارم گُر مي‌گيرم! به محمد گفتم: «دارم خفه...

زیتون سرخ (64)

زیتون سرخ (۶۴) خاطرات‌ناهید‌یوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسم‌یاحسینی انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر(وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. يك نفر را استخدام كن كه از اين دو نگه‌داري كند.» اما ديدم كه هيچ‌كس به جز خودم، از عهده تربيت درست آن‌ها برنمي‌آيد. اگر بد بار بيايند، عذاب وجدان خواهم داشت. نمي‌خواستم بچه‌هايم را فداي درس و تحصيل خود كنم. روي همين اصل به كار خوب و پردرآمد...

زیتون سرخ (63)

زیتون سرخ (۶۳) خاطرات‌ناهید‌یوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسم‌یاحسینی انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر(وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. اذيت‌هاي لاله كه زياد شد گفتم: «لاله! ‌از دستت خسته شدم. روزبه بلافاصله گفت: «مامان‌ برو لاله را بگذار در كوچه! آن‌وقت من مي‌روم و او را براي خودم برمي‌دارم و خودم هم بزرگش مي‌كنم. برو او را در كوچه بينداز.»خواهر كوچک علي اصرار داشت كه لاله...

زیتون سرخ (62)

زیتون سرخ (۶۲) خاطرات‌ناهید‌یوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسم‌یاحسینی انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر(وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. روزبه هميشه آخرين مد لباس‌ها را مي‌پوشيد. تا هفت سالگي، همه لباس‌هاي روزبه را عمويش، شاهپور تهيه مي‌كرد. آن ايام شاهپور، در كارخانه ذوب‌آهن شاهرود كار مي‌كرد و خرج مادرش و محمد را هم او مي‌داد.پانزده روز تعطيلي را در شاهرود مانديم و روز...

زیتون سرخ (61)

زیتون سرخ (۶۱) خاطرات‌ناهید‌یوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسم‌یاحسینی انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر(وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. من از مكانيک عملي سر درنمي‌آوردم. محمد گفت: «به پيكان رسيدگي مي‌كني؟»ـ يعني چه؟ـ آب در آن مي‌ريزي؟ـ آب؟ مگر پيكان آب مي‌خواهد؟ـ روغن چه؟ـ روغن؟ نه. مگر روغن لازم دارد؟ـ روغن‌ترمز چه؟ـ نه. من از اين‌ها سر در نمي‌آورم. اما بنزين مي‌ريزم....

زیتون سرخ (60)

زیتون سرخ (۶۰) خاطرات‌ناهید‌یوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسم‌یاحسینی انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر(وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. يك بار آن‌قدر برف آمد كه سه روز تهران تعطيل شد. همه در يك اتاق جمع شده بوديم تا گرم شويم. در خانه يك ران مرغ و مقداري سيب‌زميني داشتم. آن‌ها را سرخ كردم و به روزبه و لاله دادم. غذا كم آمد و چيزي براي خودم نماند. از اينكه دو بچه‌ام سير شده‌اند...

زیتون سرخ (59)

زیتون سرخ (۵۹) خاطرات‌ناهید‌یوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسم‌یاحسینی انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر(وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. فيزيك درس مي‌دادم، گاهي هم رياضي. گاهي وقت‌ها كه يك زنگ كلاس تعطيل بود، به خانه مي‌رفتم و كارهاي عقب‌مانده خانه و رفت و روب و شست و شو را انجام مي‌دادم و به مدرسه برمي‌گشتم. از صبح كه بيدار مي‌شدم تا شب كه مي‌خوابيدم دائم در كار و تلاش و...

زیتون سرخ (58)

زیتون سرخ (۵۸) خاطرات‌ناهید‌یوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسم‌یاحسینی انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر(وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. رانندگي كردن هم خود مصيبتي بود. لاله دائم بايد شير مي‌خورد. حال روزبه هم كه معلوم بود. روزبه را جلو، كنار خودم، مي‌نشاندم و لاله را در بغلم، زير سينه‌ام مي‌گذاشتم. لاله شير مي‌خورد و من رانندگي مي‌كردم! به خاطر آنكه راحت باشد مقنعه بلندي...

زیتون سرخ (57)

زیتون سرخ (۵۷) خاطرات‌ناهید‌یوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسم‌یاحسینی انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر(وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. دستپاچه شدم و نمي‌دانستم چه كار كنم. مأمور راهنمايي آمد و گفت: «خانم! چرا حركت نمي‌كنيد؟‌ برويد!» شوهر خاله‌ام گفت: «آقا! اين خانم هنوز ناشي است!» خوشبختانه در همين موقع ماشين روشن شد و حركت كردم. برايم خيلي سخت بود. هرطور بود رسيديم منزل...

زیتون سرخ (56)

زیتون سرخ (۵۶) خاطرات‌ناهید‌یوسفیان گفت و گو و تدوین: سیدقاسم‌یاحسینی انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر(وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری) دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است. در همين ايام وزارت نيرو موافقت كرد كه به وزارت آموزش و پرورش منتقل شوم، به شرطي كه وزارت آموزش و پرورش مرا بخواهد و بپذيرد. با خودم گفتم: «من فوق‌ليسانس فيزيك هسته‌اي هستم. در دبيرستان‌ها ليسانس باشي كافي است. خيلي هم استقبال مي‌كنند.»به...
...
58
...
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 94

حادثه دیگر که باعث شد تصمیم آخرم را برای پیوستن به نیروهای شما بگیرم حماسه‌ای بود که آن سرباز گم شده آفرید. روزی یکی از گروههای گشتی ما یک سرباز شما را که گم شده بود اسیر کرد به موضع آورد سرباز جوانی بود در حدود بیست تا بیست و دو ساله. محاسن زیبایی داشت، وقتی سرباز را به موضع آوردند چند نفر جمع شدند. سرباز آرام بود و حرف نمی‌زد اما نارضایتی از اسارت کاملاً از چهره‌اش پیدا بود. سعی می‌کرد خونسردی خود را از دست ندهد. در همان ساعت یک کامیون ایفا آماده بود که چهل پنجاه تن از پرسنل را به مرخصی ببرد. مقصدش بصره بود.