با خاطرات علی فدایی

فقط خربزه مانده است!

چون گلوله‌های زیادی شلیک کرده بودم، چیزی نمی‌‌شنیدم. مدام می‌پرسیدم صدای تانک از کجا می‌آید و او به سمتی اشاره می‌کرد و من شلیک می‌کردم. در آن تاریکی مطلق‌، گلوله را به برجک تانکی زدیم. منفجر شدن این تانک باعث شد که...

دویست‌ونودودومین برنامه شب خاطره

خاطره‌گویی درباره دکتر چمران و دستمال‌سرخ‌ها

قرار شد همراه کُردهایی که به منطقه وارد بودند، برای شناسایی مناطق مرزی مریوان بروند. از من پرسید که می‌خواهم با آنها بروم؟ بسیار مشتاق بودم و قبول کردم. موقع رفتن، به اصغر وصالی گفت: زنده تحویلت دادم، زنده تحویلم می‌دهی...

دویست‌ونودویکمین برنامه شب خاطره

خاطراتی از دو عملیات، هوانیروز و شهیدان

گفت: می‌دانم اگر این عملیات را در دفتر پروازت ثبت کنی، تو را برای پرواز این همه انسان تنبیه می‌کنند، ثبت نکن و به کسی هم نگو. من بعد از سال‌ها، برای اولین بار در اینجا به طور رسمی این خاطره را تعریف کردم.

با راویان دویست‌وهشتادوهفتمین شب خاطره

«یعقوبیان» از اسارت گفت و «جهانگیری» از شهیدان مدرسه مفید

نمی‌توانستم حتی در مورد یک نفرشان هم ننویسم؛ گروهی که با اعزام دانش‌آموزی در سال سوم دبیرستان به جبهه رفتند و در دانشگاه طوری درس می‌خواندند که زمان عملیات بتوانند خودشان را به منطقه جنگی برسانند. آنان کسانی هستند که در جبهه، درس‌خواندن را راه انداختند و اعزام دانشجویی به جبهه‌ها را پایه‌گذاری ‌کردند.

خاطره‌گویی در گردهمایی سالانه رزمندگان گردان انصار

شوخ‌طبعی‌های جبهه به روایت نویسنده جنگ

یک‌تنه سلاح دوشکا را روی دوش می‌گذاشت و از بلندی‌ها بالا می‌رفت. وقتی دشمن به سوی گردان ما گلوله‌های شیمیایی شلیک کرد، آن‌قدر بچه‌ها با او شوخی کرده بودند که باور نمی‌کرد واقعاً شیمیایی زده‌اند. به عارضه شیمیایی دچار شد و مدت‌ها در بیمارستان تنها بود، زیرا...

خاطره‌گویی ماشاءالله آخوندی، مرتضی سرهنگی و مسعود ده‌نمکی

سنگر پلنگ‌ها و استثنا‌‌هایی که همیشه دیده می‌شوند

شاید جنگ ما تنها جنگی باشد که فرمانده در آن محبوب است. شما اگر آثار جنگ‌های دیگر را بخوانید، می‌بینید که سرباز از فرمانده‌اش متنفر است، چون می‌گوید که او در آخر من را به کشتن خواهد داد.

می‌خواهم فارسی یاد بگیرم!

نزدیک غروب روز دوشنبه 15 آبان 1396 در عمود 35 از نجف به کربلا، ابواحمد راه‌مان را سد کرد. راستش این که قبل از وی نیز سه نفر دیگر از ما خواسته بودند مهمان آنها شویم. حرف همه آنها این بود: «حمامات، وای‌فای، منام موجود، استراحت.» که نپذیرفته بودیم، ولی این آخری چنان برخورد کرد که دیگر نمی‌شد درخواستش را نپذیرفت.

نمایشگاه مطبوعات، شب خاطره داشت

خاطرات دو خبرنگار و عکاس از میدان جنگ

به خاطر فرشید تا تبریز رفتم و خانواده‌اش را پیدا کردم. پدرش پیر بود. وقتی وارد منزل‌شان شدم، عکس امام خمینی(ره)، عکس شهید بهشتی و... به دیوار بود. پدرش از جامانده‌های مشروطه بود. من از او پرسیدیم که...

برگزاری برنامه 285 شب خاطره دفاع مقدس

مهارت و شجاعت خلبانان به روایت خاطرات

در روز موعود با رادار هواپیمای خفاش، حرکت میگ ‌25 را تشخیص دادیم. زمانی که از مرز رد شد، 12 دقیقه زمان داشتیم تا برسد و از آن 12 دقیقه تنها 4 دقیقه برای انجام کارهای‌مان فرصت داشتیم. در آن 4 دقیقه تنظیمات لازم را انجام دادیم و...

خاطره‌گویی غلامرضا امامی در نشست‌های 22 و 23 «تاریخ شفاهی کتاب»

تاریخ شفاهی، ارتباط ما را با گذشته برقرار می‌کند

علی شریعتی با دیدن یادداشت جلال آل‌احمد در آن دفتر، خواست تا زمینه دیدارش را با جلال فراهم کنم. من به جلال گفتم و روز بعد به همراه دکتر شریعتی به دیدن جلال رفتیم. در این دیدار، علی شریعتی از فعالیت‌هایش در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی گفت و...
...
33
...
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 93

یک‌بار از دور یک جیپ ارتشی آواره در جاده اهواز ـ آبادان نمایان شد آن را متوقف کردیم. سرنشینان آن سه نفر سرباز و سه نفر شخصی بودند. دو نفر از سربازها پایین آمدند و از ما پرسیدند «شما کی هستید و چرا جلوی ما را گرفته‌اید؟» وقتی متوجه شدند که ما عراقی هستیم و تا اینجا آمده‌ایم بهت‌زده به هم نگاه کردند. به آنها دستور دادیم به آن طرف جاده بروند تا ماشین بیاید و آنها را به بصره ببرد.