تدوین ضعیف، واقعیت‌های تاریخی را پنهان می‌کند

اکرم دشتبان

18 تیر 1399


آسیب‌های پیاده کردن متن در مصاحبه تاریخ شفاهی، یکی از مباحث مهم و جدی در حوزه تدوین و نگارش است؛ تا آنجا که می‌تواند بخشی از واقعیت‌های تاریخی را برای همیشه پنهان کند. آنچه پیشِ رو دارید گفت‌گویی کوتاه با سیدقاسم یاحسینی، از چهره‌های شناخته شده حوزه تاریخ شفاهی است که در نگاهی کلی به آسیب‌های پیاده کردن متن در مصاحبه پرداخت. 

یاحسینی درباره آسیب‌های پیاده کردن متن در مصاحبه تاریخ شفاهی گفت: به طور کلی شیوه  رایج تدوین تاریخ شفاهی در کشور ما اول‌شخص مفرد است. در این روش، تدوین‌گر، با حذف پرسش‌ها، متن را به صورت اول‌شخص مفرد تدوین و روایت می‌کند. این نوع کتاب‌ها بیشتر از سوی انتشارات سوره مهر منتشر می‌شوند. شیوه نسبتاً نادر دیگری هم وجود دارد که متن را در قالب مصاحبه و به صورت پرسش و پاسخ تدوین می‌کنند.

یا حسینی معتقد است‌: در هر دو شیوه، تدوین‌گر ناچار به دخل و تصرف در متن است. در واقع این‌گونه نیست که عین گفته‌های راوی پیاده شود؛ زیرا بیشتر راویانی که خاطرات را روایت می‌کنند، تسلط چندانی بر گفتار و ادبیات نوشتاری ندارند. پیاده کردن متن به شیوه روایتِ راوی، کاری ملال‌آور و خسته‌کننده است و خواننده را راغب به خواندن نمی‌کند. در اینجا پرسش و پاسخ با معیارهای ادبی و هنری و میزان قراردادنِ لحن راوی موجب می‌شود تا متن راوی به صورت اول‌شخص مفرد بازنویسی شود.

یا حسینی با بیان اینکه برخی افراد معتقدند در تاریخ شفاهی، تدوین‌گر باید متن را عین صحبت‌های راوی پیاده کند، افزود: بنده برای نشان دادن آسیب‌های این نوع نوشتار، 12 دقیقه از یک مصاحبه را عین به عین با تمام تپق‌ها و کلمات و جملات شکسته پیاده کردم و طرف مقابل مجاب شد که نمی‌شود به این شیوه کار کرد.

وی ادامه داد: تدوین‌گر باید با حفظ لحن و کلمات، واژگان راوی را بازآفرینی کند؛ همچنین قوانین دستوری و سجاوندی را هم با دقت رعایت کند. البته بخشی از این کار توسط ویراستار انجام می‌گیرد، اما تدوین‌گر هم باید ویراستاری بلد باشد و این قواعد را روی متنِ اولیه پیاده کند. یکی از آسیب‌هایی که در متن‌ مصاحبه‌ها دیده می‌شود، آن است که تدوین‌گر به اصطلاح «حرف در دهانِ» راوی می‌گذارد. یعنی اگر راوی پنجاه کلمه صحبت کند، تدوین‌گر در پردازش و تدوین، متن را به 150 کلمه تبدیل می‌کند و این بزرگترین آسیب در خاطره‌نگاری است. البته تدوین‌گر دلایلی را هم برای این امر بیان می‌کند؛ مثلاً می‌خواهد متن، جذاب باشد. از نظر من جذابیت متن با وارد شدن تخیل و ذهنیت روای در متن متفاوت است. در واقع اگر تدوین‌گر به کار خود تسلط داشته و به مهارت کافی رسیده باشد، روایت را به‌گونه‌ای بیان می‌کند که به فضای گفتاری و اصالتِ کار آسیب نرسد.

وی با اشاره به برخی آثار تصریح کرد: در یکسری کتاب‌های خاطره‌نگاری و تاریخ شفاهی می‌بینیم که به دست بعضی افراد و نهادها، خاطره «اکنون‌نویسی» می‌شود. یعنی ما از زمان تاریخِ آن روایت عبور کرده‌ایم و چیزی را می‌نویسیم که به مذاق افراد امروز خوش بیاید. در بسیاری از موارد می‌بینیم سلیقه سیاسی راوی مرکز ثقل روایت قرار گرفته است.

یاحسینی افزود: یکی دیگر از آسیب‌های متن مصاحبه، این است که پرسش‌ها و پاسخ‌ها بر اساس ذهن راوی و مصاحبه‌گر شکل گرفته است، در حالی که مصاحبه‌گر در مقام پرسش باید بداند که نمی‌داند و برای یافتن ندانسته‌ها تلاش کند. اما می‌بینیم دو طرفی که در حال مصاحبه هستند، مطالب را براساس ذهنیت خود دنبال می‌کنند و در نتیجه ممکن است راوی، صد درصد اتفاق را روایت نکند و تدوین‌گر هم تمام خاطرات گفته شده را نیاورد و نهایتاً از صد درصد واقعه، 30 درصد آن منتشر می‌شود و مابقی نادیده انگاشته خواهد شد.

وی در پایان گفت: می‌دانم که این آسیب‌ها به مرور زمان منجر به تحریف تاریخ می‌شوند و تاریخ را به شکل پاستوریزه ارائه می‌دهند! در حالی که وقایع جنگ بسیار خشن‌تر و با ناملایمت‌های بیشتری همراه بوده است. کسانی که به جنگ می‌رفتند، انسان‌های عادی بودند که شاید گاهی مرتکب بعضی اشتباهات و خطاها هم می‌شدند، چه بسا به هم حسادت ‌می‌ورزیدند، یا کینه هم را به دل می‌گرفتند، یا با یکدیگر رقابت می‌کردند و... اما در روایت‌ها می‌بینیم محیط جنگ، محیطی پاستوریزه، بدون هیچ یک از اشتباهاتِ انسان‌های عادی روایت می‌شود، گویی همۀ آن‌ها انسان‌هایی دست‌نیافتنی و فرا زمینی بوده‌اند.



 
تعداد بازدید: 4821


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.