یادش بخیر قدیما...


زندگی‌های سخت و ساده دیروز و خانواده‌های مصرف‌گرای امروز

ابرکوه - خبرگزاری مهر: مردم این روزها مشغول خریدهای نوروزی هستند اما در چهره اغلب آنها رضایت و لذتی از این خریدها احساس نمی شود زیرا بیشتر مردم خود نیز متوجه اسرافی که می کنند هستند ضمن اینکه تقریبا همه آنها با وجود ریخت و پاش‌های امروز، همواره با حسرت از روزهای خوش قدیم یاد می کنند.

به گزارش خبرنگار مهر، این روزها خیابانها مملو از مردمی است که برای خرید عید نوروز در جنب و جوش هستند و مشکلات اقتصادی هم نتوانسته چندان تأثیری بر این مسئله داشته باشد اگر چه قدرت خرید به خصوص در برخی از اقشار جامعه نسبت به دو یا سه سال پیش پایین تر آمده است.

در این میان جمعی از مردم نیز به خرید اسراف گونه روی می آورند و با نظری در زندگی این دوران، به وضوح آثار تجمل گرایی در جامعه مشهود است و متأسفانه رسانه های جمعی نیز با برنامه ها ی خود به آن دامن زده اند.

در سده های گذشته اقتصاد کشور مبتنی بر کشاورزی بود و کشاورزی سنتی نیز به دلیل پایین بودن بهره وری در آن و زحمات طاقت فرسایی که به بهره وران وارد می کرد، زندگی پر مشقتی را برای هموطنان رقم می زد.

زندگی در قدیم طاقت فرسا بود

در گذشته اقتصاد بسته کشور وقتی با سوء مدیریت حاکمان زمان و ظلم و جور و باج خواهی آنان همراه می شد، مشکلات مردم را بیش از پیش سخت تر و غیر قابل تحمل تر می کرد.

برای آشنا شدن با گوشه ای از وضعیت اقتصادی مردم نه چندان دور شهرستان ابرکوه که در دیگر نقاط کشور و به خصوص مناطق محروم نیز عمدتأ دست کمی از این گوشه از کشور نداشت خاطراتی را از وضعیت اقتصادی مردم و نحوه زندگی اجداد و اقوام خود به رشته تحریر درآورده ایم تا از این طریق تلنگری نیز به خود زده باشیم.

علی آقا قیومی، 70 ساله، کارمند بازنشسته آموزش و پرورش ابرکوه که حافظه ای عجیب دارد، قبل از این در گزارشی با عنوان "خاطراتی از اجرای طرح کشف حجاب در ابرکوه/ ژاندارمی که در آتش نفرین سوخت" برای اولین بار به مسئله کشف حجاب در ابرکوه پرداخت که با استقبال روبرو شد.

در این گزارش، علی آقا قیومی برگی از خاطرات و شنیده های خود از اوضاع اقتصادی مردم سال های نه چندان دور این شهرستان را در گفتگو با خبرنگار مهر به تصویر کشیده است.

لوح فلزی جایگزین کاغذ می شد

مرحوم پدرم (محمد جواد قیومی) نقل می کرد که در دوران کودکی (مقارن با اواخر دوران سلطنت قاجاریه) برای یادگیری سواد به محله دروازه میدان و نزد آقای مقدس که سید بزرگواری بود، می رفتیم.

در آن زمان، گرانی کاغذ و در دسترس نبودن آن باعث شده بود که دانش آموزان مکتبخانه، یک قطعه ورق حلبی را پیش مسگر می بردند تا روی آن را با قلع اندود کند که به این حلبی قلع اندود، لوح می گفتند.

اعضای مکتبخانه از این لوح به جای کاغذ استفاده و با جوهر و مرکب بر روی آن مشق خط و تمرین الفبا می کردند. هنگاهی هم که دیگر صفحه لوح آنان جایی نداشت بر سر جوی آب می رفتند، لوح را می شستند و بعد از خشک کردن برای نوشتن دوباره آماده می شد.

در حقیقت وضعیت اقتصادی عامه مردم در آن دوران به نحوی نبود که بتوانند هزینه خاصی را برای آموزش کودکان خود بپردازند و به همین دلیل با به کارگیری خلاقیت خود، از حداقل امکانات برای تعلیم و تعلم بهره می بردند.

مردم به درآمد خود بسنده می کردند

یکی از فرزندان شخصی به نام جعفر به خدمت اجباری رفته بود و مادر او از فرط دلتنگی به مغازه محل مراجعه کرده و کاغذ و پاکتی را به قیمت پنج شاهی قرض می گیرد تا بتواند نامه ای به فرزند به غربت رفته خود بنویسد و خبری از او بگیرد. شب که جعفر به منزل بر می گردد و متوجه خرید کاغذ و پاکت می شود از این کار همسر خود ناراحت شده و به او می گوید: ما باید فقط از هر چه از آب قنات بَله (یکی از قناتهای صحرای نعمت آباد ابرکوه) به عمل می آید، مصرف کنیم.

منظور وی این بود که باید به هرچه از دسترنج خودمان در زمین و صحرای محل به دست می آوریم قانع باشیم و با اجتناب از هزینه های غیرضروری، راه را بر مقروض شدن و اضافه شدن گرفتاری های دیگر بر زندگی ببندیم.

آن روزها سربازانی که به خدمت اعزام می شدند اکثرأ به واسطه هزینه و راه طولانی، تا پایان دوران سربازی به خانه نمی آمدند.

هر دانه گندم به اندازه یک گوش موش نان دارد!

در فرهنگ اسلامی اسراف حرام دانسته شده است. مردم آن دوران نیز که به دلیل فقر اقتصادی به شدت در مضیقه بوده اند، نسبت به اسراف بسیار حساس بوده و در حد توان سعی می کردند جلوی اسراف را بگیرند.

مرحوم آقای حاج سید علی سید ملک (ملکی) که مالک بوده و وضع اقتصادی مناسبی نیز داشته است به رعایای خود برای جلوگیری از اسراف نصیحت جالبی کرده بود. او گفته بود که هر دانه گندم به اندازه یک گوش موش، نان دارد و نباید هدر برود.

هیچ چیز دور ریخته نمی شد

در آن زمان تقریبا در هر صحرایی (مثلا صحرای ابرجامه، برزن، عزآباد، فخرآباد،حمبر) کارگاه شیره پزی انگور (دوشاب) وجود داشت و اهالی آن صحرا، محصول انگور خود را در آن محل تبدیل به دوشاب می کردند.

مردم عامه، پس از اتمام دوشاب گیری، حتی از تفاله به جا مانده از انگور نیز استفاده می کردند، آنان تفاله انگور را درون کوزه می کردند و اندکی آب روی آن می ریختند و در زمستان درب کوزه را باز و محتوی آن را به عنوان ترشی استفاده می کرده اند که به این ترشی "ساس" گفته می شد.

تجمل گرایی مرسوم نبود

از مغازه دار محله دربقلعه نقل است که ایشان گفته بود: 12عدد قوری کوچک چینی به قیمت شش زار(ریال) و 12 عدد قوری بزرگ چینی به قیمت 12 زار به مغازه آورده بودیم و دو سال تمام این اجناس در مغازه بود و کسی یک دانه از آنها را نخرید.

عامه مردم برای دم کردن چای و یا داروهای گیاهی از کتری های مسی استفاده می کردند و چون سطح درآمدها بسیار پایین بود و تجملاتی نیز در کار نبود، به حداقل ها بسنده می کردند و به طور مثال احساس نیازی نیز به خرید قوری چینی نمی کردند.

یکی از اهالی محل نقل کرده بود: زمانی در معیت دوستان پیاده از سورمق به سمت ابرکوه می آمدیم که در بین راه یک عدد سرگین الاغ پیدا شد و آن را با خود برداشتیم.

بین چند نفری که در این سفر همراه هم بودیم، تنها یک نخ کبریت وجود داشت که به کمک آن ُچپُق (وسیله ای برای استعمال دود حاصل از تنباکو) خود را روشن کردیم. هنگامی که آتش چپق رو به خاموشی می رفت آتش را به روی سرگین الاغ می گذاشتیم تا خاموش نشود و پس از طی مسافتی دیگر، مجددا آتش را از سرگین به چپق بعدی منتقل می کردیم و این کار را ادامه دادیم تا با همان آتش کوچک به ابرکوه رسیدیم.(برای صرفه جویی در یک چوب کبریت ساده)

سرگین الاغ برای سوختن بسیار مناسب است و چون آرام آرام می سوزد برای حفظ شعله کوچک آتش مورد استفاده قرار می گرفته است.

وسایل زندگی را به یکدیگر قرض می دادند

اقتصاد ضعیف خانوارها و نبود وسایل و تجهیزات اولیه زندگی باعث شده بود که قرض دادن وسایل زندگی به همدیگر به یک سنت رایج تبدیل شود.

 به طور مثال ظروف مورد نیاز در مطبخ، لباس، نمد و پالتو و حتی لحاف و بالش نیز به یکدگر قرض داده می شد تا با کمک هم اندکی بر مشکلات زندگی فائق آیند.

حتی چون همه خانواده ها توان حفر چاه آب آشامیدنی در منزل نداشتند، گاهی چند همسایه به طور مشترک نسبت به حفر یک چاه اقدام می کردند و به طور مشترک نیز از آن بهره می بردند.

به اشتراک گذاری وسایل اولیه زندگی، راهی برای حل برخی از مشکلات روزمره بود.

اما این روزها حال و هوای مردم عوض شده و بسیاری از آنها با آن روزها بیگانه اند روزهایی که سخت و طاقت فرسا بود اما آرامش روحی بر خانواده ها حاکم بود.

حالا عید که می شود به جای خانه تکانی دلها، خانه ها از اسباب نه چندان کهنه تکانده می شود و به رغم اوضاع اقتصادی نه چندان مطلوب، دکوراسیون جدید جایگزین می شود.

آن روزها مبلمان و فرش و لوسترها، آجیل و شیرینی و غذاها آنچنانی نبود اما محبت ها و برادری ها آنچنانی بود.

کاش این روزها که به ایام پایانی سال نزدیک می شویم، اندکی به یاد روزگاران قدیم، اسراف را از زندگی ها دور کنیم و حواسمان باشد که شاید همسایه ای، دوستی یا فامیلی از ما امکان خرید نداشته باشد و با تغییرات و دگرگونی های زندگی ما، حال او و خانواده اش دگرگون شود.

گردآوری تاریخ شفاهی کاری ارزنده است

بدون شک جمع آوری تاریخ شفاهی کاری بس ارزشمند و ماندگار است و می تواند به روشن شدن گوشه ها و زوایای مبهم بسیاری از مسائل تاریخی و اجتماعی بیانجامد.

مکتوب سازی تاریخ نه تنها می تواند برای مخاطبان و آیندگان درس آموز و عبرت انگیز باشد بلکه می تواند به خوانندگان برای رسیدن به درک درستی از واقعیات اجتماع نیز کمک کند.

گزارش: رحیم میرعظیم



 
تعداد بازدید: 5559


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.