روایت و واقعیت


چکیده:
مقاله حاضر به واکاوی ساخت رواییِ واقعیت در داستان‌های مربوط به زندگی یا زندگی‌نامه‌ها می‌پردازد. نخست، بافت و بستر تحقیق معرفی می‌شود و در مرحله بعدی، مفهوم «واقعیت» مورد بحث و بررسی قرار می‌گیرد. در مرحله سوم نیز ساخت روایی یک زندگی‌نامه را تجزیه و تحلیل نموده و به رابطه بین کنش و محتوا پرداخته می‌شود. ما محققان راهی برای دسترسی به واقعیت رویدادهای گذشته نداریم، و سر و کارمان  فقط با خاطرات، داستان‌ها و اسناد است. باید گفت که ارزش و اهمیت اطلاعاتِ واقعیت‌بنیاد در تاریخ شفاهی با معانیِ منتسب به گذشته توسط مردمی که در آن دوران زیسته و تجاربی کسب کرده‌اند، برابر است و با مداخله عاطفی و نمادین نویسندگان این زندگی‌نامه‌ها ساخته و پرداخته می‌شوند.

محققانی که روایت‌ها را تجزیه و تحلیل می‌نمایند با چالش‌های مختلفی روبه‌رو می‌شوند. یکی از بزرگ‌ترین چالش‌های آنان این است که در ورود به مسئلة ساخت واقعیت اجتماعی از طریق زندگی‌نامه‌هایی که افراد تعریف می‌کنند دچار سردرگمی شده و نمی‌دانندکه چگونه به این مسئله بپردازند. نحوه ارتباط این عملکردها و کنش‌ها با واقعیات چگونه است؟ از آنجایی که کارشناسان تاریخ شفاهی به واقعیت اجتماعی و تاریخ اجتماعی(رویدادها، حقایق) علاقمند هستند، مسئله مذکور اهمیت به‌سزایی می‌یابد. نقل قولی از مورخ شفاهی برجسته ایتالیایی، آلساندرو پورتِلی، در اینجا خالی از لطف نیست که گفته است:«تاریخ شفاهی بین روایت کنش‌محور و سند محتوامحور دست به دست می‌شود» (1998:26). مصاحبه‌گر در خلال تحقیق میدانی غالباً گوش خود را به روایت‌ها می‌سپارد و رشته داستان یا حکایتی را که راوی برای او تعریف می‌نماید دنبال کرده و محو داستانش می‌شود. اما آنگاه که این داستان‌های جذاب و شگفت‌انگیز را پیاده نموده و به متن مکتوب تبدیل می‌کند، غالباً بر مصاحبه‌گر مکشوف می‌شود که اطلاعات واقعیت‌بنیاد در بسیاری از آنها اندک است، و همین اطلاعات ناچیز هم پراکنده و حتی آشفته بیان شده‌اند؛ ضمن آنکه از زبان رسمی و کتابی یا حتی دستور زبان درست و قابل قبولی در بیان آنها استفاده نشده است. شاید برخی از داستان‌ها و روایت‌ها به شیوه‌ای گویا و سحرانگیز بیان شده باشند اما بعد از پیاده کردن نوار روی کاغذ معلوم می‌شود که نظم و ترتیب معقولی ندارند، و تنها چند پاراگراف کوتاه در آنها علاقه محققان را به خود جلب می‌کند. من شخصاً در مطالعه زندگی‌نامه و داستان زندگی افراد اغلب با این مشکل روبه‌رو می‌شوم که نمی‌دانم با روایت‌های حاوی اطلاعات جالب و مفیدی که در پشت بیانی آشفته و ظاهراً هنرمندانه مدفون شده‌اند چه کنم.
در این مقاله کوشیده‌ام تا ساخت رواییِ واقعیت در داستان‌های زندگی و رابطه بین قصه‌گوییِ کنش‌محور و شرحِ محتوامحور را واکاوی نموده و مورد تجزیه و تحلیل قرار دهم. نخست درباره بستر و بافت تحقیق توضیحاتی ارائه خواهم داد؛ سپس به مفهوم «واقعیت» خواهم پرداخت. و در مرحله آخر نیز ساخت روایی یک زندگی‌نامه را از منظر رابطه کنش و محتوا مورد تجزیه و تحلیل قرار خواهم داد.


پروژه تحقیقاتی تاریخ شفاهی ملی
یک پروژه تحقیقاتی به نام تاریخ شفاهی ملی(National Oral History) در کشور لتونی اجرا شده بود که به گردآوری زندگی‌نامه افراد اختصاص داشت. علاقه من به ساخت روایی واقعیت از زمانی شروع شد که به این زندگی‌نامه‌ها گوش می‌دادم و آنها را تجزیه و تحلیل می‌کردم. اجرای این پروژه را مؤسسه فلسفه و جامعه‌شناسی دانشگاه لتونی برعهده داشت که بنا بود تنوع زندگی اجتماعی کشور لتونی را در چارچوب یک دیدگاه تاریخی فراگیر و مبسوط مورد تحقیق قرار دهد یعنی زندگی‌نامه‌های نسل پیشین را که تجارب‌شان حاوی مهم‌ترین تحولات اجتماعی و رویدادهای تاریخی دوران معاصر لتونی بوده است، ضبط و ثبت نموده و مورد تجزیه و تحلیل قرار دهند. اینها زندگی‌نامه‌هایی هستند که تقریباً روی سه هزار نوار صوتی ضبط شده و در بایگانی تاریخ شفاهی ملی نگهداری می‌شوند.
پروژه مذکور در سال 1992 آغاز شد. در اوایل دهه 1990 زندگی‌نامه‌ها برای عموم کشورهای رهاشده از نظام سوسیالیستی و بالاخص کشور لتونی اهمیت ویژه‌ای یافته بودند. برای ایجاد و القای حس پیوستگی به نخستین دوره تشکیل کشور لتونی(1940-1918) از خاطرات استفاده می‌کردند؛ خاطراتی که در حکم گواهی یا شواهدی از سال‌های اشغالگری شوروی(1941-1940 و 1991-1941) بودند؛ نقش خاطرات در فرایند تجمیع شعور و آگاهی قومی و شکل دادن به هویت‌های جدید فردی و ملی را نمی‌توان نادیده گرفت(تیسِنکوپف 1993:4)؛ و در جایی که تاریخ رسمی دوران اتحاد شوروی چیزی جز روایتی ناقص، اگر نه دروغین، از گذشته را ارائه می‌داد خاطرات افراد بستری را می‌گسترد تا مضامین جدید و تفاسیر تازه‌ای از رویدادها وارد عرصه شوند. همان‌طور که خاطرات فردی در قالب گواهی و شواهدی از گذشته و بخشی از تاریخ ملی بیان می‌شدند، مسئله اصالت تجارب و حقیقی بودن ماجراها و داستان‌ها اهمیت زیادی یافته بود.
حدود ده سال پیش در حکم مصاحبه‌گر و دستیار همکاری خود را با این پروژه آغاز کردم. از آن زمان تاکنون افزون بر صد زندگی‌نامه روی نوار ضبط شده است. من پایان‌نامه دکترای خود را چند سال پیش درباره ساخت اجتماعی زندگی‌نامه‌ها نوشتم. اما هنوز هم از رابطه ظریف بین زندگی، تجربه و داستان و همچنین تکلیف شاق حل این معما به هیجان می‌آیم و این موضوع برایم شگفت‌انگیز است.


«واقعیت» در بافت تاریخ شفاهی
ما با استفاده از بیوگرافی اشخاص به عنوان منبع و مبنای تحقیقات خود، ارتباط بین بیوگرافی و تاریخ و تجارب فردی و تحولات اجتماعی را مورد بررسی و کنکاش قرار می‌دهیم. تحقیق و پژوهش در عرصه تاریخ شفاهی حساسیت خاصی به تاریخیت تجارب شخصی و نقش فرد در تاریخ جامعه و در رویدادهای همگانی دارد(پورتِلی 1998:26). نکته بسیار حائز اهمیت در تحقیقات تاریخ شفاهی این است که بین بیوگرافی شخصی و اجتماعی و تاریخ نوعی موازنه و تعادل برقرار باشد.
با این وجود، اجماع و اتفاق نظری در باب متدولوژی وجود ندارد یعنی روشن نیست که این موازنه و تعادل چگونه تحقق می‌یابد. در اینجا منظور نقش مورخ و نوع واقعیتی است که از طریق زندگی‌نامه‌ها برملا می‌شوند و پس از آن نیز در متن مورخ از شکل و ریخت و ساخت مخصوص به خود برخوردار می‌گردند. واژه «واقعیت» را می‌توان به انحاء مختلف تعریف نمود و از لحاظ زبان‌شناختی نیز تاریخ طولانی و پیچیده‌ای را پشت سر گذاشته است. رئالیسم یا واقع‌گرایی در عصر افلاطون، مفهومی کاملاً مرتبط با حوزه وجود عینی و مطلق امور جهانی بود در حالی که واژه انگلیسی «رئال» در قرن پانزدهم به پدیده‌ای که موجودیت بیرونی و محسوس دارد اطلاق می‌شود. مفهوم این واژه از قرن شانزدهم به بعد عمومیت بیشتری یافته و در برابر مفهوم «خیال» و «ظاهر» نهاده و رئالیسم به عمل یا حرکتی گفته می‌شود که هدف از آن نمایاندن پدیده‌ها به همان شکلی است که در واقعیت ظهور یافته‌اند(ویلیامز 1988). این مفاهیم برای مورخانی که به قاب بزرگ و جامع تصویر گذشته علاقمند هستند کاملاً آشناست. اما حتی واژه «تاریخ» نیز در زبان انگلیسی حامل معنایی دوگانه است زیرا هم به وقایع و رویدادهای واقعی گذشته اشاره می‌کند و هم معنای روایت یا شرح وقایع گذشته از آن مستفاد می‌شود(تانکین 1992:117)؛ مرز بین آنچه که عملاً اتفاق افتاده و چیزهایی که در برابر چشم بینندگان ظاهر و نموده یافته‌اند مبهم است. از آن گذشته بر اساس هشداری که یکی از مورخان اجتماعی به نام پال تامسون(Paul Thompson 1988) به ما می‌دهد، تاریخ هیچ‌گاه فی‌نفسه دانش محسوب نمی‌شود و همواره بر هدف اجتماعی خود متکی می‌باشد. مسئله ما با این بیان به مراتب پیچیده‌تر می‌شود، زیرا بدین معناست که ما در خاطرات خود نه تنها برخی از وقایع را یادداشت نموده و مابقی را کنار می‌زنیم، بلکه مورخ نیز در ثبت وقایع گذشته می‌تواند دست به همین عمل بزند.
مورخان عموماً به وقایع گذشته و نحوه وقوع واقعی آنها علاقمند هستند و به عبارتی مایلند تا تصویر دقیقی از گذشته را به ما نشان بدهند. لذا کار مورخ شفاهی در دهه 1960 بر اساس برنامه و فرمول مشخصی انجام می‌شد، بدین ترتیب که برای بازسازی گذشته به سراغ شاهدان می‌رفت و با آنان مصاحبه می‌کرد. تعیین مرز دقیق بین تاریخ و مدارک حقیقی و جدا کردن آنها از بدلی‌ها یا جعلیات دارای اهمیت به‌سزایی بود. با وجودی که امروزه مورخان شفاهی به جای به کار بردن لفظ «بازسازی» گذشته از لفظ و مفهوم «ساخت گذشته» استفاده می‌کنند، ولی مسئله حقیقت همچنان تا به امروز جزء دغدغه‌های مهم آنان باقی مانده است. مثلاً، پال تامسون در مبحثی که از دستاوردهای خود در حوزه تاریخ شفاهی سخن رانده است، می‌گوید:«شواهد شفاهی با تبدیل «هدف» مطالعه و تحقیق به «موضوع» تحقیق درواقع تاریخی را می‌سازند که نه تنها غنی‌تر، شفاف‌تر و تأثرانگیزتر بلکه به معنای واقعی کلمه «حقیقی‌تر» است.(تامسون 1988:99). «حقیقی» که شکل وصفی واژه «حقیقت» است ما را با لفظی به مراتب ظریف‌تر و جانبدارانه‌تر در قیاس با واژه واقعیت مواجه می‌سازد. آنچه که در فرهنگ‌های لغت درباره تعریف حقیقت گفته‌اند اشاره به امری دارد که «با بدیهیات و امور مسلم یا بر واقعیت منطبق باشد»(ویکیپدیا) یا حقیقت را «مجموعه‌ای از پدیده‌ها، چیزها، رویدادها و بدیهیات واقعی» تعریف نموده‌اند(فرهنگ لغت میریام-وبستر و تزاروس)، اما در محافل و مباحث فلاسفه هیچ تعریف واحد و توافق کاملی درباره معنای «حقیقت» به دست نیامده و حاصل نشده است.
در باب مواجهه با ماهیت یا خصلت مسئله‌ساز حقیقت و واقعیت در حوزه علوم اجتماعی، دو رویکرد عمده وجود دارند. یکی از این دو دیدگاه بر رویکرد اثبات‌گرایانه مبتنی است که ارتباط تنگاتنگی با علوم طبیعی دارد یعنی معتقد است که واقعیت یا حقیقت فی‌نفسه از وجود عینی و بیرونی برخوردار است(ضمن آنکه صرفاً یک حقیقت را می‌توان ممکن و قطعی دانست)، و دانشمند پای به میدان تحقیق گذاشته و آن حقیقت را کشف می‌نماید(نظریه انطباق).(1)  دیدگاه دیگر که به رویکرد ساختگرانه(2)  موسوم شده معتقد است که اصولاً بین طبیعت و جامعه انسانی تمایز و تفاوت آشکاری وجود دارد، بدین معنا که واقعیت در جامعه انسانی همواره به دست اجتماع و در چارچوب جامعه در زمان و مکان مشخصی ساخته می‌شود(نظریه ساختگرایی). مثلاً در هر عصر و دورانی به وقایع گذشته از زاویه متفاوتی نزدیک می‌شوند و تفسیر و تحلیل متفاوتی نیز از آنها ارائه می‌دهند(کارماز 2002)(3) نمونه بارز و روشن این نوع تحلیل و تفسیرهای متفاوت را در تاریخ مکتوب یا رسمی حکومت‌های استبدادی اعصار گذشته یا کنونی می‌توان مشاهده نمود. با این وجود، حتی در محیط آزاد و غیر نظارتی نیز واقعیت اجتماعی همچنان به دست اجتماع و در چارچوب جامعه ساخته می‌شود و رأی و نظر انسان‌ها تنها زمانی حقیقی انگاشته می‌شود که بر سر آن تفاهم و توافق حاصل شده باشد. در چنین شرایطی چه بسا مردم قادر به حصول توافق بر سر روایت واحدی از حقیقت (یا گذشته) نباشند، و هر گروه و دسته اجتماعی نظر خاص خود را درباره وقایع گذشته ابراز نماید و رأی خود را-درباره عینی بودن یا نبودن حقیقت پدیده‌ها و وقایع- صائب بداند. تاریخ شفاهی تا حدود زیادی مولود پسامدرنیزم و تکثرگرایی است و منظری از گذشته نزدیک را می‌نمایاند که مجالی فراهم کرد تا دیدگاه‌ها و نظرات مختلف با هم به همزیستی برسند. بدین ترتیب پیچیدگی و انعطاف‌ناپذیری موضوعی به نام واقعیت عینی را آن طور که در عمل وجود دارد، به ما نشان داد.
امتیاز تاریخ شفاهی در این است که برخلاف بسیاری از منابع مستند تاریخ، دیدگاه‌های گوناگونی از یک واقعه یا رویداد واحد را عرضه می‌کند و در برخی موارد نیز روایت رسمیِ مورد قبول اکثریت را به چالش می‌کشد. دنیا از دریچه نگاه تاریخ شفاهی آکنده از تفاوت‌ها و دگرگونی‌های مهم و قابل توجه است، اما حتی همین موضوع نیز ظرافت و پیچیدگی زیادی دارد زیرا مورخ در میدان تاریخ شفاهی، هم باید با تاریخ سر و کله بزند و هم با خاطرات مصاحبه‌شونده. باید اعتراف کنیم و البته می‌دانیم که واقعیت و ادراک و تجربه ما از این امر و همچنین نحوه یادآوری و روایت ما از آن در هر موقعیت و شرایطی تفاوت می‌کند(برونر 1986؛ رایسمان 1993).(4) مورخ شفاهی با شواهد کار می‌کند یعنی روایت‌هایی که اساساً تفسیر و تحلیل تجربه‌های انسانی در قالب الفاظ و کلمات است و شکل گیری یا ساختمندی آنها همواره منطبق با عرف و سنت صورت می‌گیرد. اما هدفش پرده برداشتن از واقعیت و ارائه تصویر حقیقی‌تری از آن به مخاطبان است.
همان‌طور که پیش‌تر نیز گفتیم، تاریخ شفاهی بین «روایت» کنش‌محور و «سند» محتوامحور دست به دست می‌شود. داستان زندگی یا زندگی‌نامه‌ای که در خلال یک مصاحبه بیوگرافیکال ضبط می‌شود روایتی کنش‌محور است، حال آنکه محصول تحقیق و پژوهش مورخ را باید سندی محتوامحور تلقی نمود که واقعیت وقایع و رویدادهای گذشته را ساخته یا بازسازی می‌نماید. مرز بین ژانرها در داستان زندگی افراد معمولاً مغشوش و مبهم است بدین معنا که راویان هیچ مرز روشنی بین داستان حقیقیِ واقعیت‌بنیاد و روایت خوبی که با احساسات بیان می‌شود، ترسیم نمی‌کنند. این احتمال منتفی نیست که راویان از بیان خاطرات خود و لذتی که از این کار می‌برند الهام بگیرند و به وجد بیایند، اما مورخ به دنبال اطلاعات واقعی و مستدل است. برای پورتلی، نوع حقیقتی که در روایات می‌توان یافت جای سؤال دارد. از نظر او پاسخ به این سؤال در این احتمال مستتر است که زیبایی‌شناسی روایت از طریق نمادها و احساساتی که در آن نهفته است یا جای می‌گیرد می‌تواند موجب تنویر درک ما از تاریخ بشود(پورتلی 1998). پس بدین نتیجه می‌رسیم که وظیفه مورخ شفاهی بسیار فراگیرتر و سنگین‌تر از صرفاً ارائه تحلیل‌های منطقی یا خردورزانه از گذشته است. اگر هدف ما درک معانی و مفاهیمی است که انسان‌ها به وقایع و رویدادهای گذشته منتسب ساخته‌اند و مایلیم نحوه ساخت یا شکل گیری این معانی را بفهمیم باید بدانیم که یک روایت نمادین و زیبایی‌شناختی نیز ممکن است اهمیتی همانند اطلاعات واقعیت‌بنیاد بیابد. یادمان باشد این معانی را مردمی بیان می‌کنند که در همان گذشته زیسته‌اند.


مقدمه داستان اِلویرا
آنچه در پی می‌آید تحلیلی از ساخت یک داستان ویژه با هدف واکاوی و کنکاش شبکه پیچیده روایت و واقعیت‌هاست(چیزی که وجود خارجی دارد). تجزیه و تحلیل روایت‌های روشن، خوش‌ساخت و واقعیت‌محور در تحقیقات تاریخ شفاهی نسبتاً ساده است. اما کم پیدا می‌شود که شخص راوی داستان خود را برای جلب نظر یا رضایت محقق بیان کند، و چنانچه صرفاً روایات راویان شاخص و برجسته مورد مطالعه قرار گیرند، حوزه تخصصی تاریخ شفاهی نیز دچار نقصان و خلل می‌شود. مایلم مصاحبه‌ای معمولی را که داستان زندگی یک انسان از روی آن ضبط و ثبت شد را به شما تقدیم کنم؛ مصاحبه‌ای سه ساعته در سال 1996 که توسط محققان پروژه تاریخ شفاهی ملی در روستای کوچک واداکسته(5)  کشور لتونی انجام شد. اِلویرا در سال 1935 به دنیا آمد و یک ساله بود که خانواده‌ای او را به فرزندی پذیرفت. وی که مدرک تخصصی مهندسی کشاورزی داشت، تمام دوران شغلی‌اش را در مزرعه‌ای اشتراکی و عموماً به عنوان کارگر ساده مزرعه گذرانده بود، اما گاهی وقت‌ها هم فرصتی برایش پیش می‌آمد تا از تخصصش استفاده کند. درون‌مایه روایت بر دوران مزارع اشتراکی نظام کمونیستی متمرکز است و در قالب مجموعه‌ای از موقعیت‌های حکایت‌آمیز و داستان‌گونه بیان می‌شود. داستان اِلویرا درواقع کنشی بسیار هیجانی است که لحن صدا بسیار دچار نوسان می‌شود، سرعت بیان و شیوه بروز احساسات و نمایش هیجان نیز با تغییرات فراوانی همراه است. همچنین اطلاعات شفافی را درباره تأسیس مزارع اشتراکی و خصوصیات کار در این مزارع ارائه می‌کند. با این وصف، ساختاری آشفته دارد، شیوه و حالت روایت با شیوه واقعی مخلوط شده، و مقاطع قابل ملاحظه غالباً در میان روایات  پراکنده پنهان شده است.
توالی قسمت‌ها بیش از هر چیز با متون جریان سیال ذهن شباهت دارد تا زندگی‌نامه‌ای که به ترتیب زمانی روایت شده باشد. به طور موجز، ساختاری که در خلال چهل و پنج دقیقه اول مصاحبه آشکار می‌شود امکان تفکیک و تشخیص بیست و چهار قسمت یا قطعه را فراهم می‌سازد که چند فقره آنها عبارتند از: نَسَب اِلویرا؛ ناپدری و نامادری‌اش و تغییر محل زندگی؛ آغاز تحصیل؛ پدرش، تحصیلاتش؛ تحصیل در سال‌های جنگ؛ خودشناسی(روستانشین متعصب)؛ نگرش درباره آموختن؛ نگرش درباره کار در زمان‌های قدیم و اکنون. برخی مقاطع از یک دقیقه هم تجاوز نمی‌کنند و برخی دیگر بیش از پنج دقیقه به طول می‌کشند. قطعات یا قسمت‌های کوتاه حاوی جزئیات جالب، اطلاعات شخصی یا تکه‌ای از اطلاعات واقعیت‌بنیاد و همچنین آکنده از اندیشه و ارزیابی می‌باشند. با وجودی که این روایت در مجموع یک توالی خطی را در تکوین وقایع دنبال می‌کند(از دوران کودکی شروع می‌شود، به سال‌های تحصیل در مدرسه و اشتغال می‌رسد و با دورانِ پس از استقلال لتونی به پایان می‌رسد)، اما گره خوردن این مقاطع و قسمت‌ها به هم بیش از آنکه به ترتیب زمانی باشد القاگر نوعی تداعی ذهنی است.
مثلاً، وقتی که الویرا داستان سال‌های تحصیلش در مدرسه را روایت می‌کند، آنجایی که شکل و شیوه آموزش ابتدایی در سال‌های پیش از جنگ جهانی دوم یعنی در زمان استقلال کشور لتونی را بیان می‌کند و از سطح سواد پدرش(که فقط سواد ابتدایی داشت) سخن می‌گوید، نقبی هم به آینده می‌زند و آن را با سطح دوره‌های آموزشی در مدارس حرفه‌ای کشاورزی در سال‌های دهه 1950 مقایسه می‌نماید و خاطرنشان می‌سازد که پدرش علیرغم سواد ظاهراً پایینش، وظیفه نظارت بر کار دیگر کارآموزان دوره‌های کار با تراکتور را برعهده داشت. سخن به خود او که می‌رسد از کار در مزرعه‌ای اشتراکی تعریف می‌کند که پس از دوران ابتدایی بدان مشغول شد و با گذشت سه سال از این کار و کسب تجربه شغلی در مزرعه به تحصیلاتش ادامه داد؛ سپس حرف پسرش را به میان می‌کشد که به آموزشگاه حرفه‌ای رفت اما در همان سال اول به این فکر افتادند که تحصیلاتش را در آنجا رها کند. دو عامل در پیوند قسمت‌ها دخالت دارند که عبارتند از مکان جغرافیایی واحد و از همه مهم‌تر نیز روحیه واحد؛ یعنی اعتقاد به اینکه کار ساده باعث می‌شود تا انسان قدر تحصیل و درس خواندن را بداند. با وجودی که روایت الویرا منسجم و خطی نیست، اما با همین روایت به کشف حقایقی درباره زندگی راوی و خویشاوندان نزدیکش نائل می‌شویم. اما مهم‌ترین دستاورد ما این است که با تجزیه و تحلیل روایت او می‌توانیم ارزش‌ها و جهان‌بینی‌اش را نیز کشف نماییم.

دانش یا درک

به منظور تبیین پیچیدگی ساخت رواییِ واقعیت، در اینجا قسمت کوتاهی از متن نوار مصاحبه را که درباره فضیلت کار بیان شده است می‌آوریم چراکه نمونه خوبی برای مخاطب می‌باشد. این قطعه درواقع نقبی بود که الویرا در تعریف ماجراهای زندگی‌اش به نخستین تجربه شغلی خود زد: قطعه مذکور با شاراه‌ای به نخستین تجربه شغلی او در مزرعه اشتراکی آغاز می‌شود و با همین اشاره نیز پایان می‌یابد اما در میانه روایتش فضیلت انسانی سعی و کوشش‌گری را به زبان خود قیاس می‌نماید؛ ظاهراً به نظر می‌رسد که تغییران دوران شوروی را توضیح می‌دهد اما همزمان با کنار هم گذاشتن خاطرات و چیزهایی که برایش تداعی می‌شود تصور یا ادراکی را که راوی از مفهوم کار در ذهن خود دارد برای ما روشن می‌سازد. در جریان پیاده کردن متن از روی نوار می‌توان ساخت پیچیده زمان را که ویژگی بارز روایت‌های سرگذشت‌وار است مشاهده و احساس نمود؛ یعنی وقایعی که از لحاظ زمانی با یکدیگر فاصله دارند(دهه 1950، دهه 1970 و دهه کنونی 1990) در کنار هم چیده می‌شوند و در یک قسمت یا مقطع با یکدیگر مقایسه می‌گردند. مدت زمان این روایت کوتاه هفتاد و هفت ثانیه است که مسلسل‌وار و با آهنگی سنگین از دهان گوینده خارج می‌شود. در اینجا از اختصارات استفاده نشده است؛ هر جا مکثی صورت گرفته با نقطه مشخص شده و جایی با تأکید بیشتری بیان شده جمله را به حروف ایتالیک نوشته‌ایم، اما جایی که آهنگ کلام کم شده از علامت خاصی استفاده نکرده‌ایم. واضح است که تبدیل متن از زبان لتونی به انگلیسی نیز مشکلات خاص خود را دارد که البته در اینجا چندان جدی نبوده است.
-:«می‌بینین، من مدتی توی یه مزرعه اشتراکی کار می‌کردم، می‌دونین که.
اما اونوقت... خب چطوری بگم... اون موقع کار کردن ما با الآن فرق داشت، یعنی امروز که مردم کار می‌کنن مثل اون وقتا نیست. راستش باید بگم، چطوری بگم، بذارین از یه مزرعه اشتراکی در اواخر دهه 1970 یا 1980 براتون بگم، یعنی... قبلاً می‌گفتم:«اگه فرضاً اوایل دهه 1950 که مزرعه‌های اشتراکی راه افتادن، ما ماشین‌های امروز و مردم اون زمان رو داشتیم، چطور می‌شد: شاید نمی‌دونستیم باهاشون چجوری کار کنیم. ما از پس همشوش برمی‌اومدیم، کشت و کار می‌کردیم و ... و ... و بعد می‌رفتیم سراغ وجین‌کاری علفای کنار جاده، حالا شما این‌طور فرض کنین.»... اما بعدش، هنوز هم یه چیزایی استتثناست...
راستش، بین ما، یه حکایتی هست که از دوران کار توی «ریگا» برامون باقی مونده: چرا ما بد... چرا ما از روسها بدمون می‌یاد، خب... جوابش اینه که... که اون رادیوی ارمنی، و باید اینجوری بگم که، راستش- چون اونها لذت کار کردن رو از ما دزدیدن... به هر حال یه جمله معروفیه. بیکارای امروز، همشون. چی بگم... چی بگم... چی بگم... مگه این طور نیست؟ ساده‌اش این می‌شه که اصلاً مردم نمی‌فهمن، حالیشون نیست که چه کار باید بکنن و باید هر کاری بلدن بکنن، صبح که می‌رن... تعمیرگاه، مگه نه اینکه همش باید بهشون بگی چیکار بکنن-... این کار رو بکن، اون کار رو بکن، مثل اینکه خودشون عقل ندارن. جوونها هم همینطور... چی بگم بابا... چی بگم؟ دنیاست دیگه/آه/... اما اون موقع من درست و حسابی کار می‌کردم، مثلاً وظیفه‌ام این بود که...»
آیا از این قطعه می‌توان عناصری از حقیقت را دریافت و یا چیزی درباره حقیقت را به ما منتقل می‌کند؟ می‌توان چنین استنباط کرد که در دهه 1950 میلادی همه کارهای کشاورزی با دست انجام می‌شده و مردم در عین حال انسان‌هایی سخت‌کوش و خودساخته و آشنا به کار و حرفه خود بوده‌اند، اما امروزه با مردمی روبه‌رو هستیم که فاقد چنین ویژگی‌ها و خصلت‌هایی هستند(بیکاران، جوانان). و لذا با قطعه‌ای از فولکلور اتحاد شوروی آشنا می‌شویم. برداشت و تصور راوی از کار و فعالیت نیز در عبارات این روایت برای شنونده روشن می‌شود یعنی قضاوت راوی درباره عادات شغلی و توضیحاتی که درباره تغییر نگرش به کار در خلال سال‌های سلطه شوروی بر لتونی به مصاحبه‌گر می‌دهد. استفاده از یک حکایت یا عبارت معروف است که نظر ذهنی او را به نظری که در جامعه‌اش شایع و رایج است پیوند می‌زند. این قطعه به خودی خود روشنگر خیلی چیزهاست و تصوری را که او از گذشته در ذهنش دارد برملا می‌سازد: چنین به ما القا می‌شود که عادات شغلی و کار و فعالیت مردم در دوران سلطه شوروی دچار تغییراتی شد که تبعاتش را حتی امروز نیز می‌توان احساس نمود. در اینجا به جای ارائه حقایقِ به اصطلاح عریان درباره واقعیت(آمار و ارقام، وقایع ملموس و عینی)، از قول معروف و حکایتی استفاده می‌شود تا شرایط و اوضاع آن عصر و زمانه و مردمش را مختصر و مفید و در عین حال دقیق وصف نماید. برای راوی خیلی مهم است که علاوه بر ذکر وظایف خود و توصیف یک روز کاری زندگی‌اش نگرش مردم آن زمان به کار را توضیح دهد و تغییراتی را که در عادات کاری عصر حاضر به وجود آمده نیز نشان دهد. آیا مورخان به چنین حقایقی علاقمند هستند؟ در یک رویکرد ساختگرایانه، درک و فهم معانیِ منتسب به حقایق و امور مسلم به همان اندازه مهم است که نسبت به وجود آن «حقایق»، علم حاصل شود.


کار ژانر
ما در تجزیه و تحلیل زندگی‌نامه‌ها صرفاً به مطالبی که گفته می‌شود توجه نمی‌کنیم،‌ بلکه به نحوه روایت آنها نیز اهمیت می‌دهیم. ضمن آنکه مردم تجربه‌های خود را با ابزار زبان روایت می‌کنند. گذشته را می‌توان به شکل متفاوتی ساخت. زندگی‌نامه را می‌توان به عنوان گزارش، گواهی، یا حتی داستان محض تعریف کرد. این ژانرها هستند که شرح ما را شکل می‌دهند و ساختارش را تعیین می‌کنند. قواعد فرم و شیوه‌های بیان درواقع ابزارهایی هستند که به وسیله آنها واقعیت (گذشته) ساخته می‌‌شود. الویرا با توسل به ذخایر فرهنگی غنی خود وقایع زندگی‌اش را همچون قصه برای ما تعریف می‌کند و حضور همین ذخایر است که امکان درک اطلاعات واقعیت‌بنیاد متن را به گونه‌ای به ما می‌دهد که گویی پرده از روی حقیقتی کنار رفته است و حس و حال دوران‌های گذشته را همان‌گونه که راوی دریافت کرده است، می‌فهمیم.
راوی غالباً از واژه «حکایت» استفاده می‌کند و منظورش علاوه بر حکایت‌هایی که ژانر فولکلور محسوب می‌شود، مقاطع گوناگون زندگی‌اش را نیز دربرمی‌گیرد یعنی نه تنها اتفاقات خنده‌دار، بلکه وقایعی که در آنها ارزش‌های فردی انسان‌ها در کنار ارزش‌های رسمی حکومت می‌نشینند. قطعات این روایت نیز غالباً مطابق با اصول ساختاری یک حکایت ساخته می‌شوند و داستان‌های کوتاهی را شکل می‌دهند که بُعد خاصی از زندگی را به وضوح و به طور شفاف به نمایش می‌گذارند؛ بُعدی که حاوی درس عبرتی برای شنونده است و در عین حال نیز لبخندی بر لبان او می‌نشاند یا آهی از نهاد او برمی‌آورد. راوی نام حکایت، داستان و حتی رمان را بر این قطعات کوچک می‌گذارد. تیموتی جی. اَشپلنت(1998)(6)  کاربرد حکایت و لطیفه به عنوان یک ژانر روایی در زندگی‌نامه‌های کارگران انگلیسی را مورد مطالعه قرار داده است؛ این روایت‌های موجز و به عبارتی مختصر و مفید به راویان امکان می‌دهد تا وصفی خنده‌دار و فکاهی از مقطع مورد نظرشان بدهند و همین احساس را به خواننده نیز القا کنند. آنگونه که اَشپلنت به ما نشان داده است(1998) روایت‌ها فرم خود را از نمایش‌های موزیکال معروف و مردم‌پسند وام می‌گیرند. این نمایش‌ها الگویی هستند که با تکیه بر آنها داستان تجارب شخصی انسان‌ها ساخته می‌شوند. مانند کارگران انگلیسی که برای روایت داستان زندگی‌شان از فرم نمایش‌های موزیکال الگوبرداری کرده‌اند، کارگر سابق مزرعه اشتراکی در لتونی نیز برای تسهیل انتقال تجربیات زندگی‌اش به شنونده، از فرم ادبیِ حکایت استفاده می‌کند. با این وجود باید خاطرنشان سازیم که برخی از اِلِمان‌های مقاطعِ روایت به هیچ وجه خنده‌دار نیستند، ولی نقیضه‌ای که در آنها وجود دارد بیان داستان و درک آن را که برهه‌های سخت و طاقت‌فرسا را نیز شامل می‌شود، آسان‌تر می‌کند(مثلاً، اسکان کارگران جدید مزرعه در مِلک آنان در سال 1940، پیوستن به یک مزرعه اشتراکی در سال 1949، پرهیز از ورود به کومسومول(7)  در آغاز دهه 1950، و مواردی از این دست). حکایت طعنه‌آمیز نیز ابزاری برای بیان وقایع زندگی است. در این مقاطع و قسمت‌ها شیوه روایی بر شیوه واقعیت‌بنیاد غلبه دارد.
به طور قطع و یقین، فرم روایت زندگی‌نامه مشتمل بر شیوه‌هایی به مراتب پیچیده‌تر از حکایت است. این داستان حاوی شیوه‌ها و حالت‌های بیانی دیگری نیز می‌باشد مانند فرمول‌های زبانی که به متن‌های فولکلوری یا تفاسیر معاصر این متون مرتبط هستند، و همچنین اِلِمان‌های معروف کلام محاوره‌ای که به روایت، روح و جان می‌بخشند(بیلا-کرومینا 2004)(8).  راوی از استعارات معناداری استفاده می‌کند مثلاً وقتی درباره کارگاه یک تکنسین سخن می‌گوید، عبارت «کلیسای اوپنیک»(9)  را به کار می‌برد- «اوپنیک» نام خانوادگی سازنده این کارگاه است. او هر گاه که تجارب شغلی‌اش را توصیف می‌کند آزادانه و بی‌هیچ قید و بندی ابزارهای بیانی متفاوتی را از خزانه فولکلورش وام می‌گیرد:«من زن زیرکی بودم» (دم‌جنبانک، زن زیرکی بود، ترانه فولکلور کشور لتونی شماره LD 2594-0)؛(10) «اون بالا به هم ریختم»(وقتی که تو جبهه به هم ریخته بودم، ترانه فولکلور کشور لتونی شماره LD 7918-4). داستان بعضی از مقاطع زندگی او غالباً یک «زمان مخصوص» را به وجود می‌آورد و با تکرار یک فرمول زبان‌شناختی آغاز می‌شود مانند «باز همون آش و همون کاسه»؛ «و بعدش اوضاع طوری بود که» («یکی بود، یکی نبود» که قصه‌های کودکانه و خیالی با آن آغاز می‌شود). وی همچنین بعضی از مقاطع روایت خود را به عناوینی قصه‌گونه مزین می‌کند مانند:«چگونه کشاورزان جدید تربیت شدند»؛ «چگونه مزارع اشتراکی تأسیس شدند». راوی از اِلِمان‌های مردمی کلام محاوره‌ای در زمانه حاضر و نوعی شیوه بیانی مزاح‌گونه استفاده می‌کند، مانند: «و منِ فلک‌زده داشتم نگاه می‌کردم!- اونها مزرعه‌های چغندرند!» و «آخه می‌دونین، چون من از مزرعه وارد اونجا شدم، و به دلایلی باید وظایف سرکارشناس رو انجام می‌دادم، مگه عیبی داره؟».
راوی با توسل به تضاد می‌کوشد تا صحنه‌هایی گویا، معنادار و دیدنی بیافریند مانند:«لعنتی! حالا من که موی سفید نداشتم، می‌دونین که؟ شاید هم داشتم، خب حالا الآن دیده نمی‌شن. سکوت ترسناکی بود.» «با اینکه با امید به زندگی ادامه می‌دادم-بالاخره شاید همه چیز درست بشه. شاید بهتر بشه، یا شایدم نشه، باید باشیم و ببینیم، مگه نه؟» راوی به قول خودش از اصطلاحات خاص خودش استفاده می‌کند:«من تموم زندگی‌ام توی مزرعه اشتراکی مثل «نخودی»(11)  بودم»؛ «راستش فرقی با خونه‌های اربابی نداره»(درباره مزرعه اشتراکی)؛ «می‌گفتم: من یه دونه خوبش رو دارم، مجبور نیستم از نو بسازمش، چون اصلاً هنوز چیزی رو نساختم!» (درباره پرسترویکا، سیاست اصلاحات اقتصادی میخائیل گورباچف).
با تکیه بر یک مصاحبه معتبر تاریخ شفاهی (و همچنین با مطالعه یک متن شفاهی معتبر) می‌توان انگیزه‌ها و مضامینی را که بر ارتباط دو سویه و پیچیده فرد و جمع تأکید می‌کند، پیدا نمود. مثلاً، راویان از داستان‌های «ایستادگی در برابر مرد قلدر» لذت می‌برند: حکایت‌های اغراق‌آمیزی از رویارویی شخصی با نمایندگان حکومت(کارگران بر ضد کارفرمایان، دانشجویان بر ضد کادر آموزشی، و مواردی از این دست)، شجاعت‌های فردی، غرور حرفه‌ای یا مقاومت سیاسی به اَشکال گوناگون و در موقعیت‌های پیچیده(پورتِلی 1998). داستان اِلویرا به هیچ وجه استثنا محسوب نمی‌شود. روایت بحث و گفت‌وگویی با دبیر کومسومول فقط یک مضمون مکرر از این نمونه‌هاست ضمن آنکه این مقطع به طور همزمان ابعاد مهم زندگی در سال‌های سلطه اتحاد شوروی را به تصویر می‌کشد و شاهدی است بر هویت یک لتونیایی در عصر حاضر:
-:«و بعدش اون تا دمِ صبح هی زور می‌زد تا به من بقبولونه که لازمه عضو کومسومول بشم. حالا خودشم بالاترین مدرک تحصیلی رو توی حزب داشت. اما تیرش به سنگ خورد و نتونست. من که یه چیزی بالای بیست سال تجربة کار تو مزرعه اشتراکی داشتم، بچه‌مچه هم که تو زندگیم نبود، به اندازه اون هم تحصیلات حزبی نکرده بودم ولی با این حال جلوش واستادم. باورتون می‌شه، تا صبح مغز من رو تکون می‌داد تا حرف خودش رو به کرسی بشونه، اما نتونست به جایی برسه. دائم به من می‌گفت که چیکار باید بکنم، اما من با تجربه‌هایی که هر روز توی زندگیم دیده بودم باهاش مخالفت می‌کردم. یادم می‌یاد سال 1937 بود که استالین دو نفر از سه عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست رو تیربارون کرد. تازه حالا اون موقع این جزو اسرار ملی بود. خودش هم قبول کرد و آخر سر کاری کردم که به گریه افتاد و گفت:«همین امروز یه تیر تو مغز من فرو کن، اما من به حرفهام اعتقاد دارم.» من هم جواب دادم:«فکر می‌کنی نمی‌دونم برای چی اومدی اینجا؟ ربطی به اعتقاداتت نداره.» قبلاً یه جورایی، هم شنیده بودم و هم دیده بودم که اونهایی که به عضویت کومسومول درمی‌یان دلایل شغلی داره، یعنی اینکه یه مزایایی به‌شون می‌رسه. گفتم:«اگه تو این سال‌های عمرم یه بار فقط دیده بودم که کسی به خاطر اعتقاداتش به عضویت کومسومول درمی‌یاد شاید خودم خیلی قبل‌تر از اینها وارد حزب می‌شدم. اما اعتقادی ندارم که باید از روی حس وظیفه‌شناسی به این حزب وارد بشم.» (...) وقتی که دید نمی‌تونه من رو از راه ایدئولوژی قانع کنه، گفت:«چرا به سهمی که بعد از اتمام مدرسه حرفه‌ای بهت تعلق می‌گیره فکر نمی‌کنی؟ مگه برات مهم نیست؟» اما من دل به دریا زدم و گفتم:«حاضرم برم غاز بچرونم اما به خاطر یه خورده سهم اضافی وارد اونجا نشم.» من که همه عمرم رو غاز چروندم. موقعی به مزرعه اشتراکی اومدم که رئیس بازرسی کشاورزی گفت:«شما تو این مزرعه اشتراکی به یه کارشناس زراعت احتیاج دارین.» سرپرست مزرعه اشتراکی می‌گه:«کارشناس زراعی که برای کار می‌یاد باید کسی باشه که بتونه دبیر حزب بشه.» خوب اگه این‌طور می‌شد شاید بعدش شغل کارشناس زراعت رو دنبال می‌کردم، مگه نمی‌شد؟ اما حالا، ببینین حرف‌هاش چجوری راست از آب دراومدن.»
در اینجا برداشت و درک رشته‌های مختلف دانشگاهی از داستان الویرا درباره «ایستادگی مقابل مرد قلدر» یا توصیف نقش و کارکرد ایدئولوژی و ابزارهای نظارتی در نظام اتحاد شوروی با یکدیگر تفاوت دارد و به مسئله مهمی در بحث نحوه آموزش این روایت‌ها تبدیل می‌شود. جامعه‌شناس و مورخ شفاهی احتمالاً توجه خاص و دقیق‌تری به توصیف و شرح وقایع خواهند داشت، در حالی که کارشناس فولکلور بر جنبه‌ها و ابعاد فرهنگی آن متمرکز می‌شود. روابط مبتنی بر قدرت، نسبت مستقیم ایدئولوژی و ارتقاء اجتماعی و سیاسی، عواقب تصمیم‌گیری‌های فردی در بستر واقعی نظام اتحاد شوروی به وضوح و با شفافیت از این روایت استخراج و استنباط می‌شوند؛ ابزارهایی که در این راه به خدمت گرفته می‌شوند عبارتند از ادبیات محاوره‌ای، مهارت‌های کنش‌مندانه و زبان‌شناختی.


یک نتیجه‌گیری محتاطانه
موضوع واقعیت در حوزه تاریخ شفاهی، امر پیچیده و درواقع واژه ابهام‌آمیزی است. دیدگاه عمومی این است که ما به واقعیتِ «آنچه که واقعاً اتفاق افتاده است»دسترسی نداریم. تمام چیزهایی که برای ما باقی مانده و در اختیار داریم خاطرات، داستان‌ها، و در بسیاری موارد نیز منابع مختلف مستندی هستند که البته ذهنیت، مفروضات و اغراض نویسندگان این اسناد و مستندات نیز بر روی آنها رنگ و لعاب کشیده است. ما فقط می‌توانیم این تکه‌ها را کنار هم بگذاریم، و سپس ساخت و شرایط کاربرد آنها در اجتماع را مورد ارزیابی و قضاوت قرار دهیم.
آنچه که در کشور لتونی به عنوان شواهد اصیل، معتبر و قابل اتکا درباره گذشته‌ای تیره و تار و فاسد مقبولیت فراوانی دارد همین زندگی‌نامه‌ها یا داستان‌های زندگی افراد است. در باب ارزش گزارش‌ها و گفته‌های شاهدان عینی غالباً هیچ اعتراض و انتقاد یا نظر مخالفی ابراز نمی‌شود و ارزش این عنصر را کاملاً بدیهی می‌دانند و روایات نیز در نگاه آنان نقش یا اثر ماندگاری از تجربه واقعی وقایع و رویدادهاست. ما در اجرای پروژه تحقیقاتی تاریخ شفاهی ملی علاقمند به گردآوری شواهد خاطرات هستیم اما رویکرد ما به این شواهد و گواهی‌ها این است که آنها را ساخت و تجسم واقعیت می‌دانیم. خاطراتی که درباره «واقعیت اتفاقات» بیان می‌شوند از یک طرف و استراتژی روایت، ژانر و خزانه زبان از طرف دیگر دست به دست هم می‌دهند و زندگی‌نامه‌ها را می‌آفرینند. در داستان الویرا، صاحب‌منصبان حزب یا کومسومول که به زبان استعاری تصویر یا معرفی شده‌اند واقعیت آن زمان را به ما می‌شناسانند، همان‌طور که تغییرات ایجادشده در اخلاق حرفه‌ای و شغلی مردم در دوران سلطه اتحاد شوروی نیز ما را با چنان تغییراتی آشنا می‌سازند و در سخنان راوی هم مورد اشاره قرار می‌گیرند. داستان مدیریت اقتصادی در دوران پس از جنگ جهانی دوم، شکل‌گیری قشر جدید کارگران زراعی و بعد از آن نیز تشکیل نظام اشتراکی در این کشور، احساسات انسان‌هایی را که درگیر این حوادث بودند و جزئیات زندگی روزمره آنان را استادانه به مخاطب نشان می‌دهد. تقریباً هر قسمت یا مقطعی حاوی پیامی هدفمند است که وقایع و رویدادهای گذشته را به روشنی تشریح می‌نماید. گرایش به نظریات شخصی را به روشنی می‌توان مشاهده نمود و واقعیت با استفاده از ابزارهایی که بیشتر از عالَم خیال مایه می‌گیرند تا گزارش‌های واقعیت‌بنیاد ساخته می‌شود. داستان الویرا نمونه‌ای از یک کنش شفاهی و پیامی معنادار و گویا برای شنوندگان است؛ راوی در بیان داستانش از حکایات، حالات هیجانی، ضرب‌المثل‌ها، و همچنین ابزارهای غیر کلامی مانند آهنگ صدا، تند و کند کردن سرعت کلام، و ابزارهایی از این دست سود می‌برد.
زبان مصاحبه‌های زندگی‌نامه‌ای، زبان شفاهی است و واقعیت را به شیوه‌ای متفاوت با زبان مکتوب و، به ویژه گفتمان علمی، به تصویر می‌کشد. علم در توصیف واقعیت به شکلی روشمند، مباحثه‌ای، سلسله‌مراتبی، نقادانه و متفکرانه عمل می‌کند. در حالی که زندگی‌نامه شفاهی از دیالوگ یا گفت‌وگویی شفاف و زنده تشکیل می‌شود؛ در اغلب اوقات آکنده از استعارات و زبان مَجاز و عواطف است و در وهله اول افشاگر قضاوت‌ها و احساسات است نه ترکیب و به هم آمیختن خنثای وقایع. با وجودی که رشته تاریخ شفاهی، مدعیِ نشان دادن چشم‌انداز وقایع و رویدادها از منظر شاهدان و نهایتاً نیز قضاوت عاطفی و توصیف نمادینی است که جزء لاینفک آن محسوب می‌شود، اما چارچوب رویه آکادمیکِ رشتة مذکور به آن سادگی که ما تصور می‌کنیم فرم یا قالب متناسب و منطبقی ارائه نمی‌کند که گفتمان عاطفی، مجازی و مستقیم نویسنده را با گفتمان نقادانه، روشمند و مباحثه‌ای علمی به هم بیامیزد و از اتحاد آنها یک «کلِ ارگانیک» بسازد. زندگی‌نامه و تاریخ شفاهی در نوع خود ژانرهایی محسوب می‌شوند که از «آنچه که واقعاً اتفاق افتاده است» دیدگاه متفاوتی ارائه می‌دهند.


1-Correspondence Theory
2-Constructivist Approach
3-Charmaz
4-Bruner and Reissmann
5-Vadakste
6-Timothy G. Ashplant
7-Komsomol
8-Bela-Krumina
9-Upeniek’s church

۱۰-شماره این ترانه در Latvju Dainas(LD)، کتابی مشتمل بر ترانه‌های فولکلوریک کشور لتونی.

۱۱-notes pulkis- این واژه، طبق تعریف نویسنده مقاله، به شخصی اطلاق می‌شود که مجبور است در هر جایگاهی و بدون تعریف مشخصی هر کاری را که به وی محول می‌شود، انجام بدهد. نویسنده مقاله معادل مناسبی در زبان انگلیسی برای این واژه پیدا نکرده بود، اما در زبان فارسی توانستیم معدل «نخودی» را که چیزی شبیه کاربرد آن در زبان لتونی است برای آن قرار دهیم.


نویسنده: بایبا بیلا
Baiba.bela-krumina@lu.lv
پژوهشگر موسسه فلسفه و جامعه شناسی دانشگاه لاتویا
مترجم: علی فتحعلی آشتیانی

منبع:سومن آنتروپولوجی، نشریه انجمن مردم‏شناسی فنلاند، سال 32ام، شماره 4، زمستان 2007، صص:33-24

SUOMEN ANTROPOLOGI, Journal of the Finnish Anthropological Society, Volume 32, Number 4, WINTER 2007, pp: 24-33



 
تعداد بازدید: 7464


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 129

ساعت شش صبح بود که دستور عقب‌نشینی آمد و افراد با خوشحالی فرار کردند. ولی ما حدود بیست نفر بودیم که در موضع ماندیم. در همین احوال دیدم یکی از پاسداران شما بالای کوه سنگر گرفته و به طرف ما تیراندازی می‌کند. او چهار نفر از ما را کشت. ماندیم شانزده نفر. بعد از آن قرار گذاشتیم بدون هیچ‌گونه حرکت یا تیراندازی با یک پارچة سفید به پاسدار علامت بدهیم. دستمال سفیدی به لولة آرپی‌جی بستیم و آن را بالا گرفتیم. پاسدار، بعد از حدود نیم ساعت خودش را به ما رساند و ما را اسیر کرد.