شاعر جنگ یا صلح؟

مریم باقی


صلح و جنگ در اشعار قیصر از این‌رو قابل بررسی است که او نسبت به این مضامین بی‌تفاوت نبوده بلکه زاویه نگاه خاصی داشته است. در هنگامه‌ای که ایران درگیر جنگ، این بلای دست‌ساز بشر شده بود، قیصر که شاعر زمانه خود بود، نسبت به آن وقایع بی‌تفاوت نبود اما شعر او تقدیس جنگ هم نبود، به سفارش، نمی‌سرایید و به چهره کریه جنگ، لباس زیبا و منزه و مقدس نمی‌پوشانید؛ از این‌رو به جان می‌نشست. ابتدا نگاهی به اشعار او که با جنگ نسبت دارند انداخته و سپس اشعار مربوط به صلح او را مرور می‌کنیم.

آن دسته از اشعار قیصر که مرتبط با جنگ است در مجموعه «تنفس صبح» که در دهه اول انقلاب سروده شده منتشر شده است. نکته قابل توجه در آن اشعار این است که با آنکه در بحبوحه سروده شده‌اند جنبه توصیفی و روایتگرانه د ارند نه جنگ‌طلبانه. «راه ناتمام»، «این سبز سرخ کیست؟» روایت کسانی است که با سر به وادی خون رفتند و بانگ سوگواری مادران و ایستادگی‌شان. تنها دو سروده قیصر است که در نام آنها واژه جنگ نیز به کار رفته است: «شعری برای جنگ» و «قصه جنگ» که یک دوبیتی است.» موسیقی شهر بانگ «رودا رود» است / خنیاگری آتش و رقص دود است بر خاک خرابه‌ها بخوان قصه جنگ / از چشم عروسکی که خون‌آلود است.» او در این دوبیتی به خوبی شهر جنگ‌زده را به تصویر کشیده است. در «شعری برای جنگ» اما او از مشی روایتگری صرف، اندکی فاصله گرفته است گرچه این شعر، بهترین روایت اوست از شهر جنگ‌زده دزفول که زادگاه خود او نیز بود اما در آغاز و پایان شعر، در برابر این همه هجمه دشمن سلاح قلم را ناکافی می‌داند: «می‌خواستم شعری برای جنگ بگویم / دیدم نمی‌شود / دیگر قلم، زبان دلم نیست / گفتم / باید زمین گذاشت قلم‌ها را / دیگر سلاح سرد سخن کارساز نیست / باید سلاح تیزتری برداشت / باید برای جنگ / از لوله تفنگ بخوانم / ـ با واژه فشنگ ـ / می‌خواستم / شعری برای جنگ بگویم / شعری برای شهر خودم ـ دزفول ـ / دیدم که لفظ ناخوش موشک را / باید به کار برد / اما / موشک / زیبایی کلام مرا می‌کاست / گفتم که بیت ناقص شعرم / از خانه‌های شهر که بهتر نیست / بگذار شعر من هم / چون خانه‌های خاکی مردم / خرد و خراب باشد و خون‌آلود / باید که شعر خاکی و خونین گفت / باید که شعر خشم بگویم / شعر فصیح فریاد / ـ هر چند ناتمام ـ ...») اینجا شاعر برداشتن سلاح تیزتر را تجویز می‌کند و می‌گوید دیگر باید برای این جنگ از لوله تفنگ و با واژه فشنگ بخواند. پیش از داوری در مورد اینکه این اراده شاعر جنگ‌جویانه است یا خیر؟ باید دید او شاهد چه وقایعی بوده که دیگر «سلاح سرد سخن» را کارساز نمی‌داند. شاعر در ادامه شعر پلیدی‌ها و خشونت جنگ را چنان به تصویر کشیده است که وجدان هر فرد آگاه را می آزارد و او پس از دیدن این خشونت‌هاست که «شعر خشم» می‌گوید. در واقع، شاعر به عزم دفاع از همنوع، هموطن و همشهری‌اش به‌پا می‌خیزد و این حس دفاع که او را به حمایت فراخوانده است ارزشمند است و جنگ‌طلبانه نیست. از این‌روست که در پایان شعر هم می‌گوید: «... آیا رواست مرده بمانی / در بند آنکه زنده بمانی؟ / نه! / ...» او نظاره کردن فجایع و بی‌تفاوت ماندن را عین مردن می‌داند. دفاع با جنگ‌طلبی متفاوت است حتی اصول حقوق بین‌الملل کنونی نیز دفاع مشروع را به رسمیت شناخته‌اند.

قیصر امین‌پور که پنجاه بهار را در عمر خود دید، در ماه‌های پایانی حیاتش سه «شعر نو»ی کوتاه به نام «طرحی برای صلح» سرود که در کتاب «دستور زبان عشق» به چاپ رسید. روح اصیل شاعری با صلح سر سازگاری دارد نه جنگاوری. اما اینکه قیصر نام سه سروده کوتاه خود را با واژه «صلح» مزین کرده است واجد اهمیت است. او در «طرحی برای صلح 1»، آرامش خانه و بازگشت پدر را نشانه‌های پایان گرفتن یک مخاصمه و جنگ در نظر گرفته است. «طرحی برای صلح 2»، یک پرسش است که یافتن پاسخ‌های آن، شناخت ریشه‌های خصومت است.

«شهیدی که بر خاک می‌خفت / چنین در دلش گفت: / [اگر فتح این است / که دشمن شکست، / چرا همچنان دشمن هست؟]».

«طرحی برای صلح 3»(1)، اما با همه موجزی، مفهوم وسیعی را در خود جای داده است: «شهیدی که بر خاک می‌خفت / سرانگشت در خون می‌زد و می‌نوشت / دو سه حرف بر سنگ: / [به امید پیروزی واقعی / نه در جنگ، / که بر جنگ!]» شاعر در همان «دو سه حرف؟»، دقیقاً مفهوم «صلح‌سازی» را که مبحثی نسبتاً جدید است تبیین می‌کند. صلح‌سازی یا صلح مثبت، همان پیروزی بر جنگ است. یعنی زمانی که با رشد فرهنگ مدارا و تحمل یکدگر و از میان رفتن زمینه‌های خشونت، صلح پایدار پدید آید و دیگر جنگی شکل نگیرد. این یعنی پیروزی بر جنگ، حال آنکه با چیرگی و پیروزی در جنگ یا آتش‌بس، صلحی که حاصل می‌شود الزاماً پایدار نیست. شاعر پیروزی را زمانی می‌داند که فرهنگ صلح نهادینه شود، هرچند برای نمایاندن این صلح پایدار، از واژه «جنگ» یاری گرفته باشد.

شاعر گرچه در نیمه دوم دهه 80 «طرحی برای صلح» را سروده است اما در نیمه دهه 60 نیز همچنان رؤیای آزادی و آزادگی و مدارا و صلح را در ذهن می‌پروراند و روز تحقق آن را انتظار می‌کشید. این رؤیای او را در شعر «روز ناگزیر» می‌توان جست. «... آن روز ناگزیر که می‌آید /.../ روزی که روی درها / با خط ساده‌ای بنویسند: «تنها ورود گردن کج، ممنوع!» / و زانوان خسته مغرور / جز پیش پای عشق با خاک آشنا نشوند/.../ و آن روز / بی‌چشمداشت بودن لبخند / قانون مهربانی است / روزی که شاعران ناچار نیستند / در حجره‌های تنگ قوافی / لبخند خویش را بفروشند / روزی که روی قیمت احساس / مثل لباس / صحبت نمی‌کنند /.../ و خواب در دهان مسلسل‌ها / خمیازه می‌کشد / و کفش‌های کهنه سربازی / در کنج موزه‌های قدیمی / با تار عنکبوت گره می‌خورند /.../ روزی که سبز، زرد نباشد / گل‌ها اجازه داشته باشند / هر جا که دوست داشته باشند / بشکفند /.../ آیینه حق نداشته باشد با چشم‌ها دروغ بگوید / دیوار حق نداشته باشد / بی‌پنجره بروید / آن روز / دیوار باغ و مدرسه کوتاه است / تنها / پرچینی از خیال / در دوردست حاشیه باغ می‌‌کشند / که می‌توان به سادگی از روی آن پرید / روزی که مشق آب، عمومی است / دریا و آفتاب / در انحصار چشم کسی نیست / روزی که آسمان / در حسرت ستاره نباشد / روزی که آرزوی چنین روزی / محتاج استعاره نباشد...» به نظر می‌رسد، شاعر دردمند، قیصر امین‌پور که درد، نام دیگرش بود و الفبای درد از لبش می‌تراوید، درد و دغدغه صلح را نیز داشته است.

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانوشت:
1ـ سه شعر «طرحی برای صلح» زمانی سروده شده که پدرم، قیصر امین‌پور را برای همایشی که «کانون صلح‌جویان ایران» برگزار کرده بود، دعوت کرد. پیش از آن نیز پدرم با قیصر امین‌پور در یک دیدار، در مورد ضرورت توجه به واژه‌هایی چون حق حیات و صلح در ادبیات و به ویژه شعر سخن گفته بود.
امین‌پور قرار بود در همایش کانون صلح‌جویان سخن بگوید و خود، اشعار «طرحی برای صلح» را بخواند اما به دلیل مشکلات جسمانی و بستری شدن در بیمارستان نتوانست حضور یابد. او این سه شعر را از پشت گوشی تلفن برای بنده خواند تا بنویسم و به دلیل اینکه اجرای همایش نیز با من بود، توفیق یافتم آن اشعار را که تازه سروده بود به جای او بخوانم.


ماهنامه تجربه، شماره ا (دوره جدید)، اردیبهشت 1390، صفحه 30


 
تعداد بازدید: 6935


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 121

بلافاصله از کمین بیرون آمدیم و داخل موضع شدیم. در این موضع دو سنگر بیشتر ندیدیم که داخل یکی از آنها دو نفر و در دیگری سه نفر خواب بودند. ستوانیار حسین و یک سرباز دیگر داخل هر سنگر نارنجکی انداختند و نفرات آن را به شهادت رساندند. من سنگر دیگری، کمی دورتر از این دو سنگر، دیدم و به نظرم رسید باید انبار مهمات باشد زیرا اطراف آن با گونی پوشانده شده بود و تقریباً یک مترونیم ارتفاع داشت.