خاطرات سیدهاشم دربندی

سرهنگ سید هاشم دربندی، نیروی ارتش جمهوری اسلامی ایران، مهمان دویست‌وچهل‌وسومین برنامه شب خاطره (بهمن 1392) بود. او درباره ارتش و انقلاب اسلامی خاطره گفت. او گفت: «ما در ارتش، ظلمِ مضاعفی را تحمل می‌کردیم. مردم به کوچه و خیابان می‌آمدند. مرگ بر شاه می‌گفتند، تظاهرات می‌کردند، حرف‌شان را می‌زدند...

سیصد و شصت و هفتمین شب خاطره - 4

راوی پنجم برنامه، خانم فاطمه حبیبی، همسر مرحوم‌ اسماعیل جبارزاده، ابتدای سخنانش گفت: 35 سال با مرحوم دکتر جبارزاده زندگی کردم. حتی سختی‌هایش هم برایم شیرین بود. قبل از شروع عملیات کربلای۴، فقط دو ماه بود که ازدواج کرده بودیم. همسرم آمد و گفت می‌خواهم به جبهه بروم. من هم گفتم «بفرمایین، قرارمون همین بود که هر وقت شما خواستی بتونی به جبهه بری».

شانه‌های زخمی خاکریز - 1

صباح را بعد از قطعنامه دیدیم. شبیه آدمهایی شده بود که به تازگی بیکار شده‌اند؛ و به همان اندازه دلخور. نه نگفت، وقتی به او پیشنهاد کردیم خاطرات هفت ساله جبهه‌ات را بگو. او هم شروع کرد. با حوصله 32 نوار یک ساعتی را پر کرد از حرف‌هایی که قبل از آن توی سینه‌اش موج می‌زدند...

اخبار تاریخ شفاهی اردیبهشت 1404

به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، «خبرهای ماه» عنوان سلسله گزارشی در این سایت است. این گزارش‌ها نگاهی دارند به خبرهای مرتبط با موضوع سایت در رسانه‌های مکتوب و مجازی. در ادامه خبرهایی از اردیبهشت 1404 را می‌خوانید.

سیصد و شصت و هفتمین شب خاطره - 3

راوی چهارم برنامه، خانم فاطمه امرالله‌زاده، همسر دکتر احمد شجاعی بود. او گفت: پیش از اینکه با دکتر ازدواج کنیم، در اولین دیدارمان گفت: «امکان داره شهید یا اسیر شوم. امکان داره مدت زیادی از خانه دور باشم. اگر شما ‌می‌توانی این سه مسئله را تحمل کنی، درباره ازدواج صحبت کنیم». تنها چیزی هم که من گفتم این بود که دوست دارم درس بخوانم و زندگی انقلابی داشته باشم.

خاطرات حمید دادگسترنیا

حاج حمید دادگسترنیا، (درگذشته شهریور 1393) رزمنده دوران دفاع مقدس، مهمان دویست‌وچهل‌وسومین برنامه شب خاطره (بهمن 1392) بود. او بعد از تمام شدن جنگ تحمیلی، معلم و مدیر مؤسسه «هدایت میزان» بود. او درباره ساخت سنگر در منطقه شاخ شمیران خاطره گفت. او گفت: «در تصویری که می‌بینید، نوجوان بودم. اینجا شاخ شمیران در منطقه کوهستانی غرب است.

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 148

تیپ ما درحمله بستان به کلی متلاشی شد و از بین رفت و نیروهای شما توانستند بستان را تسخیر کنند. چند روز بعد از این حادثه رادیو بغداد با جنجال زیاد اعلام کرد که بستان دوباره به دست نیروهای عراقی افتاده است اما دروغ می‌گفت و ما خودمان می‌دانستیم که چنین اتفاقی نیفتاده است و اینها فقط تبلیغات حزب بعث است.

عملیات بیت‌المقدس و آزادسازی خرمشهر

روزی که خرمشهر آزاد شد، من در کرمانشاه بودم، بروجردی از من خواسته بود که برای انجام کاری برگردم. گمان کنم یکی دو روز قبلش، خبر شهادت محمود شهبازی را هم شنیدم. او در عملیات بیت‌المقدس به شهادت رسیده بود. مراحل عملیات بیت‌المقدس پشت سر هم و با پیروزی دنبال می‌شد، آزادسازی خرمشهر خیلی دور از ذهن نبود. روز آزادسازی خرمشهر خیلی عجیب بود.

سیصد و شصت و هفتمین شب خاطره - 2

من با خودم فکر کردم خاطره‌هایم تلخ هستند، چون جنگ، تلخ است. 28 ساله بودم که جنگ شروع شد. اواخر سال 1366 چهار بچه داشتم که چند ماهه، 2 ساله، 7 ساله و 9 ساله بودند. با همسایه‌ها صمیمی بودیم. بچه‌ها هم با همسایه‌ها بازی می‌کردند. از حال هم خبردار می‌شدیم. آقای دکتر معمولاً منزل نبود. زمانی که همسرم به عنوان پزشک در کردستان خدمت می‌کرد، موشک‌باران بود.

خاطرات علی اسلامی

سردار علی اسلامی، رزمنده دوران دفاع مقدس، مهمان دویست‌وچهل‌ویکمین برنامه شب خاطره (آذر 1392) بود. او درباره عملیات طریق‌القدس و محور دهلاویه خاطره گفت. او گفت: «ما برای انجام عملیات تا اطمینان حاصل نمی‌کردیم که وصولمان به خط دشمن کاملاً منطقی، آگاهانه و هوشیارانه است، عمل نمی‌کردیم.
 

شانه‌های زخمی خاکریز - 1

صباح را بعد از قطعنامه دیدیم. شبیه آدمهایی شده بود که به تازگی بیکار شده‌اند؛ و به همان اندازه دلخور. نه نگفت، وقتی به او پیشنهاد کردیم خاطرات هفت ساله جبهه‌ات را بگو. او هم شروع کرد. با حوصله 32 نوار یک ساعتی را پر کرد از حرف‌هایی که قبل از آن توی سینه‌اش موج می‌زدند...