آفتاب داشت غروب میکرد که پیرمرد و پسربچه در مقابل چشمان حیرتزده ما اسلحهها را زمین گذاشتند، تیمم کردند و رو به قبله ایستاده نماز خواندند، انگار که در خانهاند. با طمأنینه و به آرامی نماز خواندند، در مقابل 550 نفر از نظامیان دشمن. نمیدانم خداوند چه قدرتی به نیروهای شما داده است که ذرهای ترس در دلشان نیست. بعد از تمام شدن نماز، پیرمرد سفارشات دیگری به ما کرد و گفت: «به هیچ عنوان به کسی ساعت، پول، یا انگشتر ندهید. هر کس از شما خواست، بدانید که از رزمندگان اسلام نیست و بگویید که آن پیرمرد بسیجی به ما سفارش کرده است که به هیچ کس چیزی ندهیم. زیرا اینها لوازم شخصی است.»
سیصدوپنجاهمین برنامه شب خاطره، با روایت مرزبانان فراجا 6 مهر 1402 در سالن سوره حوزه هنری انقلاب اسلامی با عنوان «مرز پایدار» برگزار شد. در این برنامه سرتیپ جلال ستاره، سرتیپدوم غلامحسین یعقوبی و کیاست سپهری؛ فرمانده مرزبانی استان کرمانشاه به بیان خاطرات خود پرداختند. اجرای این شب خاطره را داوود صالحی برعهده داشت. اولین راوی شب خاطره، جلال ستاره جانشین فرماندهی فراجا در ابتدای سخنانش گفت، ساعت 2 بعدازظهر بود که پذیرش قطعنامه 598 را اعلام کردند. گردان در ماتم فرو رفته بود...
دومین جلد از کتاب تاریخ شفاهی دفاع مقدس به روایت احمد غلامپور با عنوان «فرمانده قرارگاه کربلا» به کوشش محسن رخصتطلب و تدوین نهایی دکتر حسین احمدی، توسط مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس در 1402 منتشر شد. این کتاب در 408 صفحه با شمارگان 1000 نسخه و قیمت 220 هزار تومان روانه بازار نشر شده است. روی جلد کتاب، همان طراحیِ یکدستِ این مجموعه کتابها را دارد که تفاوت رنگ، آنها را از هم متمایز میکند. تمام عکسها، اسناد و نقشههای بین صفحات، توضیح دارند و رنگی هستند.
محسن مؤمنی، ریاست وقت حوزه هنری، مهمان دویستوبیستوسومین برنامه شب خاطره (اردیبهشت 1391) بود. او در مورد دیدههایش از کاروان إلی بیتالمقدس گفت: چیزی که در طول این سفر برای بنده خیلی جالب به نظر میآمد، شعارها و آرمانهای انقلاب اسلامی بود که به گوش همه قارهها و کشورها رسیده بود؛ کسانی که حاضرند در این راه فداکاری کنند. در کاروان آسیایی، یک روحانی با همسرش از کشور فیلیپین آمده بودند. او در قم درس خوانده بود...
دوازدهم اردیبهشت 1358، آقای سیدموسی موسوی به همراه کاک احمد مفتیزاده از سنندج برای دیدار مردم منطقه اورامانات وارد شهر پاوه شدند. مورد استقبال بیسابقه مردم قرار گرفتند و در مسجد جامع برای مردم سخنرانی کردند. در آن ایام، مشغول امتحان دروس آخر دبیرستان بودم. دوازدهم اردیبهشت امتحان داشتم که به دلیل شرکت در مراسم استقبال از امتحان جا مانده و محروم شدم.
توپخانه ما پشتیبان دو گردان تانک البعث و خضیران بود. ما در منطقه دزفول مستقر بودیم. روز عملیات فتحالمبین شاهد بودم چگونه سازمان ارتش عراق مانند خشتی که در آب انداخته باشند از هم گسیخت و رفتهرفته از هر سو فرو ریخت. ساعتی بعد از حمله نیروهای شما بود که تازه ما پی بردیم چه حمله وسیعی آغاز شده است. ساعت 12 شب دستور رسید به طرف نیروهای شما گلوله پرتاب کنیم. هر چه گلوله میانداختیم میگفتند «کم است، بیشتر.»
به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، «خبرهای ماه» عنوان سلسله گزارشی در این سایت است. این گزارشها نگاهی دارند به خبرهای مرتبط با موضوع سایت در رسانههای مکتوب و مجازی. در ادامه، خبرهایی از فروردین 1403 را میخوانید.
محمدحسین جعفریان، شاعر و نویسنده، مهمان دویستوبیستوسومین برنامه شب خاطره (اردیبهشت 1391) بود. او در مورد کاروان إلی بیتالمقدس خاطره گفت: وقتی مسئله این سفر مطرح شد، تصور میکردم یک سفر توریستی خواهیم داشت، اما در طول سفر همه چیز عوض شد...
دریافت کمکهای مردمی برای پشتیبانی از جنگ، در اولویت کار ما در سپاه بود. از هر موقعیتی برای جلب کمکهای مردمی بهره میگرفتیم. آن موقعها هزینه اقامتِ هر رزمنده در جبهه 20 هزار تومان و حقوق هر پاسدار 15 هزار تومان بود. در ابتدا سرکشی از پایگاهها را آغاز کردیم. به هر پایگاه که میرسیدیم، سینی بزرگی وسط حیاط آنجا میگذاشتیم تا مردم از گوشه و کنار روستا هدایای نقدی و غیرنقدی خود را داخل آن قرار بدهند. در همین حین دیدم یک خانم سرمایهدار در حالی که طلا و جواهرات زیادی به خودش آویزان کرده، وارد حیاط شد و مبلغ 10 تومان از جیبش درآورد و داخل سینی قرار داد.
آفتاب داشت غروب میکرد که پیرمرد و پسربچه در مقابل چشمان حیرتزده ما اسلحهها را زمین گذاشتند، تیمم کردند و رو به قبله ایستاده نماز خواندند، انگار که در خانهاند. با طمأنینه و به آرامی نماز خواندند، در مقابل 550 نفر از نظامیان دشمن. نمیدانم خداوند چه قدرتی به نیروهای شما داده است که ذرهای ترس در دلشان نیست. بعد از تمام شدن نماز، پیرمرد سفارشات دیگری به ما کرد و گفت: «به هیچ عنوان به کسی ساعت، پول، یا انگشتر ندهید. هر کس از شما خواست، بدانید که از رزمندگان اسلام نیست و بگویید که آن پیرمرد بسیجی به ما سفارش کرده است که به هیچ کس چیزی ندهیم. زیرا اینها لوازم شخصی است.»