سال‌های تنهایی - 32

خاطرات خلبان آزاده، هوشنگ شروین(شیروین)
به کوشش: رضا بنده‌خدا

28 بهمن 1396


این مسئله بسیار بحث‌برانگیز شد؛ هر گروه برای فکر و نظر خود دلیل و منطق می‌آورد. به‌ناچار به آرای عمومی مراجعه کردیم و در نتیجه نظریه گرفتن داستان (اخبار) با اختلاف کمی برنده شد. البته همه پذیرای رأی بودیم؛ ولی ناراحتی خود را به خاطر از دست دادن مطالب نمی‌توانستیم پنهان کنیم؛ زیرا در این شرایط خوب که حتی می‌شد مطالب را حفظ کنیم و به مرحله عمل برسانیم، نعمت بزرگی را از دست داده بودیم.

فکر و ناراحتی محروم شدن از مطالب، برادران را وادار کرد که دست به ابتکار زده، اقدام به ساختن باتری کنند؛ از این رو، به همت و پشتکار یکی از بچه‌های هنرمند به نام «سهیلی» که در ابتدا خود اقدام کرده بود و سپس با یاری تعدادی از برادران دیگر موفق به ساختن باتری شدیم.

ماجرای باتری این‌گونه شروع شد که روزی برادر سهیلی، در روزنامه عربی – که گاهی برای‌مان می‌آوردند – خوانده بود که شخصی موفق گردیده با سیب‌زمینی خام، باتری درست کند و یک ساعت باتری‌دار را به کار بیندازد! با الهام از این موضوع که خداوند در مسیر راه و فکر ما قرار داد، ابتدا از نگهبان‌ها مقداری سیب‌زمینی خام خواستیم که مورد موافقت‌شان قرار نگرفت. به همین خاطر، به‌ناچار سهیلی آزمایش‌های خود را با چیزهای موجود دیگر شروع کرد. گاهی برای آزمایش، غذا را می‌گذاشت تا تُرش شود! گاهی از ماست استفاده می‌کرد، گاهی از انگور یا خرما، و گاهی از پوست انار. مقداری پوست انار را در یک حلب خالی روغن ریخت و بعد از اضافه کردن کمی آب، آن را برای چند روز گذاشت تا بماند. در اولین آزمایش، با اتصال سیم‌های رادیو به آب پوست انار، با درست کردن قطب مثبت و منفی در آن متوجه شدیم رادیو خِرخِر می‌کند و صدای آن از سایر موارد آزمایش شده، نسبتاً قوی‌تر است.

در طول هفته، یک یا دو بار میوه فصل به ما می‌دادند که اگرچه مقدارش زیاد نبود، ولی به جهت تأمین ویتامین مورد نیاز بدن، تقریباً کفایت داشت. در فصل انار شاید جمعاً 10 عدد انار به عنوان جیره می‌دادند که پس از کشف رمز استفاده از پوست انار، همه پوست‌ها را با دقت جمع‌آوری و خشک می‌کردیم و بعد جوری که شک‌برانگیز نباشد، در پاکت و اتاق‌های مختلف نگهداری می‌شد.

این‌بار و با هیجان، پنج عدد قوطی را به صورت یک مدار به هم متصل کردیم. از سیم‌های مسی‌ای که برای سیم‌کشی در ساختمان به کار رفته و اضافه بود، یا می‌شد اضافه باشد، به عنوان یک قطب و از خود قوطی به عنوان قطب دیگر استفاده کردیم. در روز موعود، خبر موفقیت‌آمیز بودن آزمایش جدید، با شادی بین بچه‌ها پخش شد. این توفیق، به واقع موضوعی کوچک و معمولی نبود. به همین سبب طعم خوشی در کام همه ما نشاند.

برادران دیگر نیز تلاش‌هایی برای ساختن باتری انجام دادند؛ از جمله باباجانی چون از برق و تعمیر وسایل برقی آگاهی داشت، با وسایل موجود مثل ترانس مهتابی و سیم و مقداری چیزهای دیگر، سعی در ساختن «مبدل» داشت تا با استفاده از آن بتواند برق 220 ولت را برای استفاده رادیو تنزل دهد؛ اما متأسفانه تلاش وی به نتیجه نرسید.

از زمانی که کشف و اختراع جدید «ب» (باتری) انجام شده بود، گرفتن مطالب – تفسیر، سخنرانی و خطبه – همراه داستان (اخبار) به صورت کامل و هر روز دنبال می‌شد.

البته تهیه و نگهداری «ب» جدید، خود مسائلی را در برداشت و گروهی برای تولید آن سخت در تلاش بودند. باید پوست انار از قاطع‌های دیگر نیز گرفته می‌شد و به ترتیبی که مورد سوءظن نگهبان‌ها قرار نمی‌گرفت، خشک و سپس ریزریز و در بسته‌بندی‌های مرتب در مکان امن نگهداری می‌شد. قوطی‌های حلبی، زود از بین می‌رفتند و برای کار مناسب نبودند؛ از طرفی تأمین قوطی نو و سالم بسیار مشکل بود. مخلوط کردن مواد با آب، هم‌زدن هر روزه، فشردن و تعویض آن، از دیگر مواردی محسوب می‌شد که گروه دیگری را به خود اختصاص می‌داد. پس از پایان کار، سیم‌های داخل قوطی – که به عنوان یک قطب مورد استفاده قرار می‌گرفت – باید خارج شده، بعد از شست‌وشو و تمیز کردن در جای مخصوص خودش نگهداری می‌شد.

در حالی که همه از موضوع بسیار خوشحال بودیم؛ برادر مبتکرمان کماکان سعی در پیشرفت و ترقی اختراع خود داشت؛ چون قوطی‌های بزرگ و نگهداری آنها در اتاق، شک‌برانگیز بود واز طرفی در حین گرفتن داستان‌ها، امکان تخلیه یا مخفی کردن سریع آن وجود نداشت.

پس از گذشت حدود یک سال از آزمایش‌های مختلف و زحمات بسیار زیاد برادر سهیلی، این باتری به صورتی زیبا و ظریف، با شش قوطی کوچک – به اندازه قوطی شیر خشک – که می‌توانست کار همان «ب» قبلی را انجام دهد، درست شد. بعد، این شش قوطی، در یک جعبه مقوایی کوچک به اندازه یک باتری ماشین قرار داده شد که خیلی سریع قابل حمل و مخفی کردن بود. در حقیقت، موفقیت سهیلی در این بازسازی، یک توفیق بزرگ و دوست‌داشتنی برای همه ما محسوب می‌شد.

با تکمیل و بهره‌برداری «ب» جدید، دیگر در مورد گرفتن مطالب، هیچ محدودیتی نداشتیم؛ به جز نگهبان‌ها که از نظر زمانی بایستی سعی می‌کردیم زمانی انتخاب شود که اولاً ایستگاه قوی‌تر باشد که معمولاً شب بهتر گرفته می‌شد و ثانیاً در معرض خطرات کمتری از سوی عراقی‌ها قرار بگیریم.

تهیه کاغذ به صورت دفترچه توسط گروهی به رهبری «برادر» یعنی اکبر صیاد بورانی، دوست هنرمندمان انجام می‌گرفت. این گروه روزنامه‌ها را پس از مطالعه جمع‌آوری می‌کردند و حاشیه خالی آنها را می‌بریدند وتعدادی از آنها را روی هم قرار داده، با نخ و سوزن، یک سمت آن را می‌دوختند. این دفترچه‌های کوچک - به عرض نوار – جزوه‌هایی می‌شد که مورد استفاده باباجانی برای نوشتن داستان‌ها و سایر مطالب قرار می‌گرفت.

تعدادی دفترچه دیگر نیز با آن نوارها تهیه می‌شد؛ به این نحو که نوارها بعد از قرار گرفتن کنار هم، دوخته می‌شدند و از هر پنج نوار یک صفحه به وجود می‌آمد. این صفحه‌ها را روی هم می‌گذاشتند و ته آنها را می‌دوختند تا یک دفترچه 100 یا 200 برگی درست شود. این دفترچه که استاندارد کتاب بود، برای پاکنویس مطالب مورد استفاده قرار می‌گرفت و یک جلد کتاب واقعاً باارزش به دست می‌داد.

در مورد خودنویس نیز در طی سال‌ها، یکی از برادران خوب‌مان به نام «سلمان» با ابتکارات خود و جمع‌آوری داخل لامپ‌های شکسته، با سُرنگ، نهایتاً خودنویس بسیار شیکی درست کرد که از آن برای پاکنویس مطالب استفاده می‌شد. سلمان برای تک‌تک بچه‌ها خودنویس خصوصی درست کرده بود.

در تهیه مرکب یا جوهر، یکی از برادران بسیار فعال، مدت‌ها با مشقت و سختی و صبوری، زرورق سیگار را روی یک چراغ دست‌ساز طوری نگه می‌داشت تا به تدریج به آن دوده بچسبد، چندین روز مداوم این کار را تکرار می‌کرد و دوده‌های به دست آمده را در همان مایع حاصل از پوست انار می‌ریخت و در نتیجه جوهری به پررنگی و کیفیت «مرکب چین» به دست می‌آورد.

یکی از الطاف دیگر خداوند که شامل حال ما شد تا غذای روحی ما تکمیل شود، این بود که یکی از برادران در همان اوایل انتقال به زندان ابی‌وقّاص، در جست‌وجویی که از در و دیوار و سوراخ‌های ساختمان به عمل آورد، یک کتابچه چاپی دعا که منتخبی از مفاتیح بود پیدا کرد. این جزوه شامل تعدادی دعا و مناجات روح بخش و دلنواز امام سجاد(ع) بود که با افزودن دعای کمیل، افتتاح و چند دعای دیگر یک مجموعه بسیار عالی و زیبا و گرانبها شد. همه آن‌قدر به این مجموعه علاقه‌مند شدیم که یک نسخه دست‌نویس از روی آن را همیشه و تا پایان اسارت در کنار خود داشتیم. در نیمه‌های شب، آن‌گاه که به نماز شب می‌ایستادیم، یا... از این مجموعه دلنشین زمزمه می‌کردیم و با خدای خود راز و نیاز و استغاثه داشتیم و اشک و... والحمدلله.

حدود یک سال از آمدن ما به زندان سعدبن ابی‌وقّاص می‌گذشت. یک روز صبح که برای نماز برخاستیم، نگهبان برای باز کردن در قاطع ما نیامد؛ گاهی یا خواب می‌ماند، یا فراموش می‌کرد. تقریباً یک ساعت بعد از طلوع آفتاب، به همراه چند نفر دیگر آمد و بر خلاف همیشه که باید پس از ورود، اولین در را باز کند، مستقیم به ته راهرو رفت و از آخرین اتاق که محمودی و چند نفر دیگر بودند، شروع کرد. با تحکم به آنها گفت:

- تک‌تک خارج شوید، می‌خواهیم شما را تفتیش کنیم.

 

سال‌های تنهایی - 31
ادامه دارد...

 



 
تعداد بازدید: 4315



http://oral-history.ir/?page=post&id=7653