زیتون سرخ (54)

گفت و گو و تدوين: سيدقاسم‌ياحسيني


زیتون سرخ (۵۴)
خاطرات‌ناهید‌یوسفیان
گفت و گو و تدوین: سیدقاسم‌یاحسینی
انــتــشـارات‌سـوره‌مــهــر(وابسـته‌بـه‌حـوزه‌هنـری)
دفتـرادبیات و هنر مقـــاومت
نقل و چاپ نوشته‌ها منوط به اجازه رسمی از ناشر است.


نزد مادرم رفتم و گفتم: «مي‌خواهم يك موضوع را روراست به شما بگويم.»
ـ بگو.
ـ اميدوارم ناراحت نشوي و به شما برنخورد.
ـ نه. بگو.
ـ مي‌خواهم از بچه‌هايم نگه‌داري كني و ماهانه چهار هزار تومان هم بگيري.
ـ آخه...
ـ نمي‌خواهم منت هيچ‌كس روي سرم باشد. حتي مادرم!
ـ مادر! من كي از پول حرف زده‌ام؟ فقط گفتم خسته‌ام.
ـ نزده‌اي. اما من اين‌طوري راحت‌ترم.
ـ هرطور راحتي مادر!
خيالم از روزبه و لاله راحت شد.
اواخر سال 1360 كه براي تعويض پروتز پاي روزبه به هلال‌احمر مراجعه كردم به من گفتند: «نمي‌توانيم پروتز جديد بسازيم!»
ـ چرا؟
ـ جنگ است و همه دنيا ما را تحريم كرد‌ه‌اند. به ما مواد اوليه ساخت پروتز را نمي‌دهند.
ـ بچه من چه گناهي كرده؟
ـ صدها بچه مثل بچه شما با اين مشكل روبه‌رو هستند.
ـ حالا مواد كي تهيه مي‌شود؟
ـ معلوم نيست. آلماني‌ها به ما نمي‌دهند. بايد از جاي ديگري تأمين كنيم.
ـ يعني در اين مدت بچه من بايد بي‌پا باشد؟
ـ شرمنده‌ايم؟ بفرماييد چه كار كنيم!
ـ فكري كنيد.
ـ كرده‌ايم! دنيا ما را تحريم كرده.
به بنياد شهيد رفتم. آن موقع در خيابان طالقاني بود. به مسئول امور معلولان گفتم: «مواد پروتز نيست. بچه من و صدها نفر مثل او چه بايد كنند؟ بي‌پا بمانند؟»
ـ مواد وارد نمي‌شود. نداريم.
ـ شوهرم شهيد شده، طفل چند ماهه‌اي روي دستم مانده، پسرم هم معلول است؛ مي‌گوييد چه كار كنم.
مسئول آنجا كه ناراحتي مرا ديد گفت: «خواهر! شما ناراحت نباش. يكي از دوستانم در سفارت ايران در آلمان كار مي‌كند. مي‌گويم كه يك قوطي مواد اوليه ساخت پروتز براي شما بفرستد.»
يکي از دايي‌هايم راننده بود و در خط ترانزيت بين‌المللي ايران به اروپا كار مي‌كرد. به آن مسئول گفتم: «شما نمي‌خواهد زحمت اين كار را بكشيد. يكي از اقوام من مرتب به آلمان مي‌رود. شما به من ارز بدهيد، تا او برايم بياورد.»
ـ بگذار ببينم چه كار مي‌توانم بكنم.
مدتي بعد به من گفت: «به خويشاوندت بگو كه به سفارت ايران در‌ آلمان برود و هزار مارك دريافت كند.»
ـ هزار مارك را همين تهران به او بدهيد.
ـ نمي‌شود!
ـ چرا؟
ـ محدوديت ارزي است! غيرقانوني است!
معادل هزار مارك، ريال ايراني از من گرفتند. دايي‌‌ام رفت آلمان پول‌ها را گرفت و دو قوطي مواد اوليه پروتز را خريد و با خود به ايران آورد و به من داد. همان مسئول در بنياد شهيد به من گفت: «موادي كه داري براي خودت نگه دار! ما در تحريم هستيم و معلوم نيست كه اين تحريم تا چند سال ادامه داشته باشد. بچه شما مرتب نياز به پروتز دارد.»
من يك قوطي را مجاني به هلال‌احمر دادم و يكي را هم براي روز مبادا ذخيره كردم. آن‌طور كه مي‌گفتند با هر قوطي مواد اوليه، حدود پنجاه پروتز دست و پا ساخته مي‌شد. بلافاصله براي روزبه پروتز جديد ساختند و مشكل او حل شد. در هلال‌احمر خواستند باقي‌مانده قوطي را به من پس بدهند اما گفتم: «نه! براي ديگران پروتز درست كنيد.»
ـ پس پولش را بگيريد.
ـ نمي‌خواهم. شايد ميان مراجعه‌كنندگان مادري باشد شبيه من. نمي‌خواهم نااميد از هلال‌احمر برود.


 
تعداد بازدید: 3618



http://oral-history.ir/?page=post&id=5054