­صداقت در روایت تاریخ

محمدحسن رجبی (دوانی)


بررسی و نقد کتاب «خاطرات عزت­شاهی »

  خاطرات عزت­شاهی (مطهری) 

­­در سال­های اخیر، چاپ و انتشار بخش­هایی از اسناد و مدارک و پرونده­های سیاسی موجود در ساواک راجع به  فعالان، سازمان­ها، احزاب و گروه­های سیاسی و رجال و مقامات برجسته­ی سیاسی، نظامی و امنیتی رژیم شاه توسط وزارت اطلاعات و نیز نشر خاطرات زندانیان و محکومان سیاسی آن رژیم در داخل و خارج از کشور، ابعاد ناشناخته­ی فراوانی را از زمینه­ی پیدایش و فعالیت گروه­ها، احزاب و سازمان­های سیاسی ـ نظامی و عملکرد آن­ها، و خشونت و قساوت رژیم شاه در سرکوب مبارزان و ایجاد جوّ خفقان شدید در جامعه و سکوت و بی­تفاوتی مجامع و مدافعان آزادی و حقوق بشر را در معرض دید و ارزیابی خوانندگان قرار می­دهد.

این آثار، به­ویژه خاطرات زندانیان سیاسی رژیم شاه، هم برای نسل گذشته ـ به­ویژه مبارزان سیاسی که کم و بیش خود شاهد سبعیت و سفّاکی رژیم بوده­اند ـ و هم برای نسل کنونی ـ که شناخت اندک و باواسطه از عملکرد دستگاه­های امنیتی آن رژیم دارند ـ بسیار ضروری و حیاتی به نظر می­رسد و خوشبختانه با استقبال فراوان آنان روبه­رو شده است.

البته اهداف، نیات، نگرش­ها، ارزیابی­ها و گاه نتیجه­گیری همه­ی خاطره­نویسان، از مبارزات سیاسی و نظامی ضدرژیم و عملکرد دستگاه­های امنیتی شاه یکسان نیست. بسیاری از آن­ها کم و بیش آمیخته به مبالغه­گویی و سخنان اغراق­آمیز و غیرواقعی به­منظور محکوم کردن رژیم شاه است و با تأکید بر حقانیت، مظلومیت و پیشگامی خود و یا گروه، حزب و یا سازمان خویش در معادلات و مبارزات سیاسی آن سال­ها، درصدد تبرئه­ی خود از انحرافات سیاسی و ایدئولوژیک و ضعف­ها و فضاحت­های بازجویی و متهم کردن و افشاگری علیه رقبای سیاسی و ایدئولوژیک خویش­اند. خاطرات دولت­مردان رژیم شاه، خود داستان دیگری از دروغ­پردازی، مظلوم­نمایی و تبرئه­ی خود و حتی تطهیر رژیم شاه و شخص او از جنایت­های فراوانی است که طی بیش از سه دهه بر این ملت و به­ویژه بر مبارزان سیاسی رفته است.

ویژگی و اهمیت «خاطرات عزت­شاهی»، که دوسال پیش انتشار یافته و تاکنون پنج بار به چاپ رسیده است، در صداقت گفتار راوی و اهمیت و اعتبار اسناد و مدارک فراوانی است که ویراستار کتاب با دقت و زحمت زیاد فراهم آورده است.

کتاب، داستان غم­انگیز و مبارزات نوجوانی است که در سال 1339 در سن 14 سالگی از خانواده­ای پیشه­ور، مذهبی و تهیدست به تنهایی از خوانسار به تهران می­آید و با رهاکردن تحصیل و کارگری و سپس شاگردی در بازار، به محافل سیاسی ـ مذهبی راه می­یابد و در رویدادهای سیاسی آن سال­ها «غائله­ی انجمن­های ایالتی و ولایتی» و «قیام 15 خرداد» و... با برخی از اعضای «هیأت­های مؤتلفه»، «حزب ملل اسلامی» و «حزب­الله» آشنا می­شود و همکاری می­کند و خود دست به تشکیل گروه سیاسی ـ نظامی مخفی می­زند و به توزیع رساله و اعلامیه­های امام خمینی و اقدامات ایذایی علیه رژیم می­پردازد و چندبار نیز به ساواک احضار و بارها از چنگ مأموران می­گریزد.

در سال 1350 با پیوستن به سازمان مجاهدین خلق به زندگی مخفی خود ادامه می­دهد و به دلیل وجاهت و مقبولیتی که نزد بازاریان انقلابی داشت، امکانات فراوانی چون پول، اسلحه، جا و نفر در اختیار سازمان قرار می­دهد و با اعضای مؤثر و مهم آن، از نزدیک آشنا می­شود و دستورات و مأموریت­های شاق سازمان را اجرا می­کند و سرانجام در 5 اسفند 1351 به دلیل لو رفتن قرار و در حین فرار، توسط مأموران ساواک از دو پا به رگبار بسته می­شود و او را به بیمارستان شهربانی منتقل می­کنند. پس از به هوش آمدن، بلافاصله بازجویی توأم با شکنجه­ی وی، در زندان کمیته قرار می­گیرد و با ایمانی استوار و مهارت تمام، صرفاً اطلاعات سوخته و کم­ارزشی به بازجویان می­دهد. ساواک که می­دانست او اطلاعات ارزشمندی در اختیار دارد، بارها وی را تا سرحد مرگ شکنجه می­دهد. و او ناگزیر چند بار دست به خودکشی می­زند. وی مقاوم و استوار در برابر بازجویان کمیته و اوین ظاهر می­شود و حتی ضعف آشکار و اعترافات گسترده­ی اعضای مؤثر سازمان درسال­های بعد و همکاری آن­ها با ساواک موجب نمی­شود تا اراده­ی پولادینش در برابر بازجویان سفاک و دژخیم ساواک شکسته شود.

شاهی سرانجام به 15 سال زندان محکوم می­شود و دوران محکومیت را در زندان­های قصر و اوین سپری می­کند. این دوران که برای اغلب محکومان، دوران بدون شکنجه­ی جسمی و روحی و گذراندن ایام محکومیت از طریق مطالعه، گفتگو، ورزش و... است، برای وی دوره­ای پر از تنش، اضطراب چنددستگی و درگیری­های سیاسی و ایدئولوژیک است. او از یک سو، به دلیل دستگیر شدن گاه و بیگاه افراد جدید و لو رفتن اطلاعات ناگفته، بارها به کمیته احضار و بازجویی و شکنجه­های فراوان می­شود و از سوی دیگر، قدرت­طلبی­ها، تنگ­نظری­ها، دروغ­پردازی­ها و تهمت­پراکنی­های رایج در میان زندانیان، به­ویژه رهبران سازمان و مارکسیست شدن گروه­های زیادی از اعضای سازمان در داخل و خارج از زندان و ایجاد چنددستگی و خط­کشی آشکار میان زندانیان مذهبی... و درنهایت بایکوت سیاسی منتقدان سازمان ازجمله او ـ که سوابق درخشانی در فعالیت و مقاومت در برابر ساواک داشتند ـ چنان روحیه­ی مقاومتش را رنجور می­سازد که بارها آرزوی بازگشت به کمیته و زندگی در آن محیط مخوف و پراضطراب، سلول­های تنگ و تاریک را بر آن محیط پر از نفاق، خدعه و نیرنگ ترجیح می­دهد. اما وی ناگزیر است که از یک سو بر این ناجوانمردی­ها چشم برهم نهد و دم بر نیاورد تا ساواک سوءاستفاده نکند و از سوی دیگر اصل مبارزه با رژیم فراموش نشود.

با وزش نسیم آزادی­های سیاسی در سال­های 56 و 57 و گسترش تظاهرات مردمی در کشور، رژیم شاه، تحت فشار افکار عمومی داخل و خارج از کشور و برای مهار ناآرامی­ها، شکنجه را در زندان متوقف می­کند و با زندانیان سیاسی رفتاری نرم و ملایم در پیش می­گیرد و سپس از اواخر سال 55 شروع به آزاد کردن گروه گروه زندانیان سیاسی سابقه­دار می­کند. این اقدامات در حالی آغاز می­شود و ادامه می­یابد که رهبران و اعضای برجسته­ی احزاب، سازمان­ها و گروه­های سیاسی، تحلیل روشنی از اهداف و اقدامات رژیم ندارند و بدبینانه به تخطئه و شماتت آزادشدگان می­پردازند. با تداوم آزادی دسته­جمعی زندانیان، سرانجام رهبران سازمان­ها و گروه­های سیاسی نیز در عین ناباوری خویش، آزاد می­شوند.

بخش دیگر خاطرات عزت­شاهی، ادامه­ی فعالیت­های خود و دیگر اشخاص و گروه­های سیاسی، به ویژه سازمان مجاهدین خلق در دوران بعد از انقلاب است. او با شناخت کاملی که از رهبران سازمان مجاهدین دارد، پس از پیروزی انقلاب، فعالیت­های رهبران سازمان را به دقت زیرنظر دارد؛ زیرا کمترین شک و شبهه­ای ندارد که سازمان با تحلیلی که از انقلاب اسلامی و رهبری آن دارد و از سوی دیگر، با امکانات فراوان مادی، انسانی و نظامی که پس از پیروزی انقلاب به دست آورده، درصدد سرنگونی نظام نوپای جمهوری اسلامی و به­دست گرفتن قدرت در آینده­ی نزدیک است. از این­رو، به کمیته­ی مرکزی انقلاب اسلامی می­رود و به همراه تعداد معدودی از پاسداران مخلص و وفادار به انقلاب، مسئولیت امنیت شهر و مبارزه با ضدانقلاب و گروه­های سیاسی برانداز را برعهده می­گیرد. تذکرات و تأکیدات چندباره­ی او به ریاست کمیته و دیگر مسئولان ارشد نظام، به توطئه­ی قریب­الوقوع سازمان مجاهدین در اقدام مسلحانه علیه نظام، ثمری نمی­بخشد و او با تلخکامی فراوان به نظاره­ی حوادث دردناکی چون انفجار حزب جمهوری اسلامی، دفتر نخست­وزیری و... می­نشیند که قابل پیش­بینی بود.

عزت­شاهی با وجود بی­مهری­های زیاد و عدم همکاری دیگر دستگاه­ها، موفق به دستگیری برخی از عوامل مؤثر رژیم شاه و نیز اعضای فعال گروهک­های برانداز نظام می­شود.

او که توانسته است این اقدامات را با امکانات اندک مادی و انسانی و با اخلاص و علاقه­ی فراوان خود و همکارانش به انجام رساند، در سال 61 و 62 شاهد تغییر مدیریت در کمیته­ی مرکزی است که با تشریفات زیاد اداری و امکانات فراوان مادی و انسانی نیز همراه است و با روحیه­ی انقلابی او و همکارانش سازگار نیست. لذا پس از مدتی کوتاه (در اواسط سال 62) خدمت در کمیته و به کلی خدمات دولتی را برای همیشه ترک می­گوید و بدون این­که شغل و آینده­ای برای خویش در نظر داشته باشد و در حالی که به نان شب محتاج است، خانه­نشین می­شود و برای گذران زندگی در مغازه­ی یکی از دوستان  خود به کار می­پردازد.

بخشی از خاطرات عزت­شاهی، به بررسی عملکرد گروه­ها و سازمان­های سیاسی اسلامی و چپ­گرای کشور اختصاص دارد که قابل توجه فراوان است. او به اختصار، ایدئولوژی، استراتژی، سازمان­دهی، تاکتیک­ها، برنامه­ها، عملیات­ها، اخلاق و رفتار سازمانی، روان­شناسی رهبران و تعاملات رهبری با اعضای خود و با دیگر گروه­ها و مسئولان زندان، و نیز موضع­گیری آن­ها در برابر تحولات سیاسی داخل و خارج از زندان را شرح می­دهد. روی اصلی سخن او، گروه­های اسلامی، به­ویژه سازمان مجاهدین خلق است، زیرا وی به جاذبه­های سیاسی فراوان سازمان و وفاداری کامل اعضا و هواداران به مرکزیت و رهبری آن در داخل و خارج از زندان آگاه است.

به گفته­ی وی، سازمان مجاهدین، سازمانی جبهه­ای و نه ایدئولوژیک بود و صرفاً به «مبارزه» اصالت می­داد. از نظر سازمان، امپریالیسم امریکا دشمن اصلی و رژیم شاه دشمن بعدی و خُرده بورژوازی (بازار) و ارتجاع (روحانیت) دشمنان بعدی به شمار می­رفتند. این، تحلیل عمومی سازمان در قبل و بعد از انقلاب، از گروه­های قدرت بود؛ اما چون سازمان در آن زمان خود را نیازمند کمک­های مادی بازار و حمایت­های سیاسی روحانیت می­دید، لذا مبارزه­ی آشکار با آن دو را در اولویت برنامه­ی خود قرار نمی­داد.

از این منظر، گرایش­های ایدئولوژیک اعضا برای رهبری سازمان، از آغاز اهمیتی نداشت؛ لذا اعضای مارکسیست در کنار اعضای مسلمان از بدو تشکیل سازمان با هم فعالیت داشتند و رهبری سازمان نیز بر این امر آگاه بود. به گفته­ی شاهی، گرایش رهبری سازمان به جذب عناصر مارکسیستی و همکاری با سازمان­های سیاسی ـ نظامی مارکسیستی، به ویژه سازمان چریک­های فدایی خلق، ناشی از احساس خودکم­بینی در برابر آن بود. رهبری سازمان در مبانی ایدئولوژیک، استراتژی، تاکتیک و سازمان­دهی، آگاهانه و ناآگاهانه، متأثر از جریانات مارکسیستی بود. آن­ها مارکسیسم را وسیله و «علم مبارزه» می­دانستند که هر سازمان سیاسی ـ نظامی، می­بایست بدان مجهز شود.

صرف­نظر از علایق مذهبی برخی رهبران و بسیاری از اعضا و تفسیر و تأویل­های مادی که سازمان برای تبیین ایدئولوژی، استراتژی و تاکتیک­­های خود، از نمادها و ادبیات دینی استفاده می­کرد، سازمان مجاهدین خلق، سازمانی مارکسیستی و به شدت متأثر از سازمان چریک­های فدایی خلق بود؛ لذا رهبری سازمان در زندان، امتیازات زیادی به رهبری و اعضای فدائیان خلق می­داد و نیز اعضای مارکسیست سازمان خود را تا حد رهبری، ارتقاء می­بخشید. در مقابل، نه تنها به اعضای مؤمن و متشرع خویش بهای لازم و مسئولیت­های مهم نمی­داد؛ بلکه آن­ها را با عناوین و انگ­های گوناگون سیاسی تحقیر می­کرد.

تحلیل عزت­شاهی از سازمان مجاهدین خلق گرچه درست و واقعی است اما نیازمند تکمله­ای به شرح زیر است:

الف) گفتمان روشنفکری سیاسی در دهه­های 40 و 50 شمسی (60 و 70 میلادی) در جهان، گفتمان چپ بود و شعارهایی چون رسالتِ روشنفکری، ترقی­خواهی، آزادی­خواهی و طرفداری از خلق­های مظلوم و ستمدیده عمدتاً از موضع مارکسیسم و توسط احزاب چپ ابراز می­شد و یا اگر وابستگی ایدئولوژیک و سیاسی به چپ نداشتند، مخالفان چنان تبلیغ می­کردند.

ب) در دهه­های 40 و 50 شمسی (60 و 70 میلادی) حرکت­های مسلحانه­ی آزادی­بخش و ضدامپریالیستی متعددی در امریکای لاتین به­وقوع پیوست که متأثر از انقلاب نوپای کوبا بود. پیش از آن نیز انقلاب کمونیستی دهقانی چین به قدرت رسیده بود و مبارزات مسلحانه­ی آزادی­بخش و ضدامریکایی در ویتنام و کامبوج، با حمایت­های وسیع نظامی شوروی و چین همچنان ادامه داشت.

مبارزان سیاسی و نظامی چپ که در دهه­های 40 و 50 در ایران پدید آمدند، سخت تحت­تأثیر انقلاب کوبا و جنبش­های مسلحانه­ی چپ امریکای لاتین و انقلاب چین قرار داشتند و ترجمان نظریه­پردازی­های آن­ها در استراتژی و تاکتیک­های مبارزات توده­ای بودند. بدین ترتیب رهبران سازمان سیاسی ـ نظامی کشور، خود شناخت درستی از جامعه­ی ایران و تحولات سیاسی ـ اجتماعی گذشته و حالِ آن نداشتند و تحت­تأثیر آن جنبش­ها، دست به حرکت­های مسلحانه­ای در کشور زدند که پس از چندسال عملاً فروپاشیدند و نتوانستند که کمترین حمایت مردمی به دست آوردند. سرانجام رهبری سازمان فدائیان خلق در نیمه­ی دوم دهه 50، پس از ضربات فراوان ساواک، به استراتژی مبارزه­ی سیاسی روی آورد.

سازمان مجاهدین خلق ـ همان­گونه که عزت­شاهی اشاره کرده است ـ پس از ضربه­ی سهمگین رژیم در شهریور 50 ـ در آستانه­ی فروپاشی قرار گرفت و برای اعلام موجودیت و ادامه­ی حیات خود، ناگزیر به اقدامات مسلحانه، همانند فدائیان خلق گردید. این سازمان گرچه به دلیل نمادهای اسلامی و حمایت فراوان سیاسی و مادی روحانیت و بازار، از پایگاه مردمی قابل توجهی برخوردار بود، اما پس از اعلام تغییر مواضع ایدئولوژیک (ارتداد) در سال 54 به یکباره پایگاه مردمی خود را از دست داد و ضربات کوبنده­ی ساواک بر آن، سازمان را تا آستانه­ی فروپاشی کشاند.

مخفی بودن سازمان و عدم ارتباط آزاد و فعال رهبران و اعضای آن با محیط بیرونی و از جمله با مجامع و متفکران سیاسی مسلمان، سبب خودمحوری، خودباوری و نظریه­پردازی­های نادرست و خلق الساعه از شرایط سیاسی ـ اجتماعی جامعه و توهم نقش پیشتاز سازمان در مبارزات سیاسی گردید. سرانجام، ناکامی­های سییاسی و نظامی و تغییر ایدئولوژی، سبب گیجی، تردید و بریدگی بسیاری از اعضا و هواداران سازمان به ادامه­ی مبارزه شد.

ج) درست است که سازمان مجاهدین خلق به دلایلی که در بالا گفته شد، تا پیش از ارتداد، از پایگاه مردمی برخوردار بود، اما نباید نقش مؤثر آموزه­های دکتر شریعتی را در روی آوردن جوانان، به­ویژه دانشجویان مسلمان، به آن سازمان فراموش کرد.

دکتر شریعتی با تغییر گفتمان دینی و استخراج و تصفیه­ی عناصر حیات­بخش و انقلابی از متن فرهنگ شیعی، خودآگاهی مذهبی و شور انقلابی و دینی بی­نظیری در کشور، به­ویژه در میان نسل جوان مذهبی پدید آورد که به گفته­ی مرحوم دکتر عنایت، هیچ یک از متفکران مسلمان معاصر نتوانستند به چنان موفقیتی دست یابند. گرچه آرمان دکترشریعتی ایجاد نهضت فرهنگی ـ سیاسی اسلامی از طریق بازگشت خودآگاهانه به خویشتن فرهنگی و ایجاد رنسانس فرهنگی در جامعه بود، اما گروه زیادی از دست­پروردگان او به امید ایجاد جامعه­ای آرمانی به سازمان مجاهدین پیوستند.

جالب آن است که سازمان مجاهدین به دلیل جزمیت فکری حاکم بر آن، انضباط سخت سازمانی، تنگ­نظری و خودمحوری رهبران آن، دکتر شریعتی را رقیبی بزرگ برای خود می­دانست و مطالعه­ی آثارش را در سازمان تحریم کرده بود. نقد علمی دکتر شریعتی از مارکسیسم و انتقاد او از فرصت­طلبی رهبران غیرمذهبی انقلاب الجزایر در کسب قدرت سیاسی، از جمله ایرادات غیرقابل قبول وی از سوی سازمان مجاهدین بود!

صرف­نظر از نکات فوق، برخی اشتباهات عمدتاً لفظی در بیان بعضی مسائل وجود دارد، از جمله:

1- ص 561، سطر 12 به بعد نوشته شده است: «آن زمان که از شریعتی چند مقاله در خصوص «بازگشت به خویشتن» در روزنامه­ی کیهان چاپ و منتشر شد، مجاهدین، کار شریعتی را همکاری و همراهی با رژیم دانستند. از آن­جا که متون این مقالات علیه کمونیسم است، رژیم با او قرابت پیدا کرده و مقالاتش را چاپ کرده است.» این مقالات، «انسان، اسلام و مکتب­های مغرب زمین» نام داشت که به وجوه تعارض اسلام و مارکسیسم پرداخته بود.

2- در ص 551 آمده است: «سازمان [مجاهدین] بعد از این­که رسماً اعلام کرد که پیرو مرام مارکسیستی است، چند عملیات انجام داد. شاید مهم­ترین آن، ترور سرهنگ شفر و سرهنگ ترنر (مستشاران امریکایی) و بعد ترور سرتیپ زندی­پور که در هر دو این عملیات می­خواستند بگویند که ما بعد از اینکه مارکسیست شدیم امکان چنین کارهایی را پیدا کردیم...» این نظر، درست نیست زیرا ترور دو سرهنگ امریکایی روز 31 اردیبهشت 1352 و ترور سرتیپ زندی­پور در 26 اسفند 1353 روی داد و حال آن­که اعلام رسمی تغییر ایدئولوژی سازمان، با انتشار جزوه­ی «مواضع ایدئولوژیک...» در شهریور 1354 بود و پیش از آن، نشانه­ای آشکار از تغییر مواضع ایدئولوژیک، وجود نداشت.

2- ص 549، دو سطر به آخر: «خلیل فقیه دزفولی... در درگیری دستگیر شده بود، برادرش جلیل هم فراری بود.» خلیل دزفولی در درگیری دستگیر نشد، بلکه خود را تسلیم پلیس کرد و جلیل نیز فراری نبود، بلکه در حین خدمت سربازی دستگیر شد.

4- ص 544: «درباره­ی فرار رضا رضایی هم برخی، بدبینی­هایی داشتند و می­گفتند که خود ساواک طراح این ماجرا بوده و او با نقشه و همکاری ساواک دست به این کار زده است. اما من این امر را قبول ندارم و مرگ او در بهار 1352 در درگیری با ساواک، بزرگ­ترین دلیل نادرست بودن این تفکر است.» البته این دو امر با هم منافاتی ندارند. ممکن است رضا رضایی به­منظور جمع­آوری اعضای پراکنده­ی سازمان و سازمان­دهی تشکیلات، در زندان همکاری تاکتیکی با ساواک کرده و با جلب اعتماد آن­ها، موقتاً از زندان آزاد شده و به فعالیت­های خود ادامه داده است.

چنان­که گفته شد، اهمیت دیگر کتاب، گذشته از اطلاعات فراوان و صادقانه­ی راوی، پانویس­های مبسوط، دقیق و بی­طرفانه­ی ویراستار از خلال ده­ها عنوان کتاب، روزنامه­، پرونده­ی ساواک و گفت­وگوهای حضوری با سایر زندانیان است. احاطه­ی ویراستار به جزئیات وقایع، به­گونه­ای است که گویی خود همگام با راوی، در ماجراها حضور داشته است. با این وجود، چند مورد اشکال جزئی به چشم می­خورد که امید است در ویرایش بعدی برطرف شود:

1- ص 571: «او (شریعتی) در شهریور 1347 کتاب «محمد خاتم پیامبران» را منتشر کرد...» این کتاب، مجموعه مقالات برخی از نویسندگان برجسته­ی کشور از جمله دکترشریعتی بود که به پیشنهاد و با نظارت استاد مطهری انجام شد.

2- ص 571: «فصولی از سخنرانی­های شریعتی با مخالفت برخی روحانیون از جمله حجج اسلام: فلسفی و... روبه­رو شد.» این گفته، درست نیست؛ زیرا چنان­که حجت­الاسلام والمسلمین فلسفی در خاطرات خود اظهار داشته، پس از ایجاد بدبینی­ میان برخی از علما و روحانیون نسبت به دکتر شریعتی، وی تلاش فراوان جهت برطرف کردن شکاف و بدبینی موجود نمود تا مانع سوءاستفاده­های ساواک شود. اسناد ساواک نیز مؤید همین­نظر است (رجوع شود به: «خاطرات و مبارزات حجت­الاسلام فلسفی، چاپ اول، ص 304 و 305».

3- در ص 386 نوشته شده که وحید افراخته در 3/11/54 و سید محسن خاموشی در 4/11/54 به جوخه­ی اعدام سپرده شدند و حال آن­که هر دو همراه با چند نفر دیگر در 4/11/54 اعدام شدند.

4- در ص 571، سطر 15 به جای «انسان، اسلام و فلسفه­های مغرب زمین» باید نوشته شود: «انسان، اسلام و مکتب­های مغرب زمین»

5- ص 637، سطر 4: به جای دانشسرای مقدماتی باید دانشسرای عالی نوشته شود.

6- ص 431، 12 سطر به آخر: ظاهراً مؤسسه­ای عالی با نام «انستیتو تکنولوژی» در سال 1345 وجود نداشته است.



 
تعداد بازدید: 6584



http://oral-history.ir/?page=post&id=1057