سال‌های تنهایی - 30

خاطرات خلبان آزاده، هوشنگ شروین(شیروین)
به کوشش: رضا بنده‌خدا

14 بهمن 1396


قاطع «الف» بزرگ‌تر و تعداد اتاق‌هایش بیشتر بود. دو اتاق بزرگ در ابتدا و انتهای راهرو داشت؛ در وسط راهرو نیز یک حمام و دو توالت قرار گرفته بود. به لحاظ نیاز ما به مکان بهداشتی بزرگ‌تر، یکی از اتاق‌های مجاور توالت را که دیوارش کاملاً خیس بود، به رختشوی‌خانه اختصاص دادیم و از مسئولان خواستیم تا در آن لوله‌کشی کنند و خودمان هم، با مصالح موجود، یک حوضچه در گوشه آن ساختیم.

انتقال به قاطع «الف» وضعیت ما را بهتر کرد و تقریباً رضایت نسبی حاصل شد؛ ولی هنوز مشکل هوا را داشتیم که این مشکل همیشگی ما بود. فقط با تلاش و قعالیت پیگیر و منطقی، مجبورشان کردیم تا دو دستگاه هواکش در دو محل مناسب نصب کنند.

گذشت زمان، به تدریج، نیاز به قوانین جدیدتر را برای ما الزامی می‌کرد؛ مثلاً در یک مورد، مسئله درخواست‌های ما و نحوه ارائه آن به عراقی‌ها بود که بسیار بحث‌انگیز شده بود و احتمال از هم پاشیدگی وحدت و یکپارچگی ما را به دنبال داشت.

بسیاری از برادران معترض بودند که فرمانده آسایشگاه نبایستی هر آنچه را که خود مصلحت می‌داند، به عنوان خواست همه به عراقی‌ها بگوید؛ زیرا اگر مورد متعلق به جمع است، همه باید بر آن صحّه بگذارند.

در نهایت، این مسئله موجب شد که هیئتی متشکل از سه نفر، از سوی همه انتخاب شود؛ این هیئت – به نام «هاد»[1]- موظف بود کلیه درخواست‌ها و پیشنهادها را دریافت کند و آنهایی را که به مصلحت جمع و مطابق با شئون اسلامی می‌داند، پس از تصویب، به فرمانده آسایشگاه ابلاغ کند؛ سپس فرمانده، موارد را با مسئولان و نگهبان‌ها در میان گذاشته، پی‌گیر باشد.

این عمل، بسیاری از مشکلات را حل کرد و هیئت سه نفره، برای خود اساس‌نامه‌ای نوشتند و کارهای معمولی و اضطراری را معین و برای هرکدام زمان‌بندی می‌کردند.

از دیگر مسائل مورد بحث ما، روش زندگی بود که در گذشته به صورت گروه‌بندی شکل می‌گرفت؛ افسر ارشد، به عنوان فرمانده گروه انتخاب می‌شد؛ ولی بعداً بر اساس خواست جمع، روش گروه‌بندی، بر مبنای هماهنگی شخصی بین افراد به اجرا درمی‌آمد. یعنی هر چند نفر، با هم هماهنگ کرده، برای یک یا چند دوره سه ماهه با هم می‌ماندند و ارشد آنان فرمانده می‌شد؛ در پایان دوره اگر می‌خواستند، با هم می‌ماندند و در غیر این‌صورت، با برادران دیگر هم‌گروه می‌شدند.

استفاده از اتاق‌ها، به دلیل کوچک و بزرگ بودن، در طول زمان، به ترتیب بین همه گروه‌ها تقسیم می‌شد. هراتاقی برای خود امتیازی داشت. برای حل این مشکل، قانونی به نام «مقررات جابه‌‌جایی» تعیین کردیم و به اجرا گذاشتیم. برای مواردی مثل رختشویی، ورزش، حمام، نظافت عمومی و... نیز مقررات و آیین‌نامه‌هایی تدوین کردیم.

قبل از تولدِ هاد، هیچ پشتوانه‌ای برای قوانین وجود نداشت و اگر کسی قوانین همگانی را اجرا نمی‌کرد، برای فرمانده راهی جز استدلال و توجیه باقی نمی‌ماند. بسیار پیش آمده بود که افرادی، قوانین را نقض می‌کردند و هنگامی که معترض می‌شدیم، همه چیز را زیر سؤال می‌بردند. اما این گروه (هاد) که هر چهار ماه یک‌بار انتخاب می‌شدند هدایت و رهبری آسایشگاه را به عهده می‌گرفتند. از این‌رو، اوضاع کاملاً عوض شد. یعنی وقتی هاد، مسئله‌ای را به آرای عمومی می‌گذاشت، پس از به دست‌ آوردن رأی اکثریت و در واقع تصویب همگانی، خود برادران پایبند به اجرای آن می‌شدند. اگر برادری احیاناً به مقررات پایبند نبود و به آن احترام نمی‌گذاشت، مطابق آیین‌نامه برای او تنبیه در نظر گرفته شده بود. مثلاً اگر کسی خلاف حفاظتی مرتکب می‌شد که احتمال لو رفتن خدابخش (رادیو) را به دنبال داشت، به چند روز محرومیت از هواخوری محکوم می‌شد و حق نداشت از اتاق خود خارج شود تا زمان تعیین شده سپری شود. یا اگر خلاف سبک‌تری مثل لغو قوانین داخلی و امور جاری را مرتکب می‌شد، در یک نشست عمومی، باید از جمع، عذرخواهی می‌کرد و این عمل را دلجویی از جمع می‌نامیدیم.

این مسئله خیلی از مشکلات ما را در جهت نظم و انضباط حل و به برقراری آرامش بسیار کمک کرد. تأثیرات این نظم و انضباط و مقررات که همه به آن مقید بودیم، آن‌قدر زیاد بود که به محیط خارج از قاطع نیز منعکس شده، همه اعم از نگهبان، پزشک، پزشکیاران و... از آن تعریف و تمجید می‌کردند. البته ما این موضوع را به حساب خودمان نمی‌گذاشتیم تا خدای ناکرده به آن مغرور شویم؛ بلکه آن را باعث سربلندی ارتش و سربازان اسلام می‌دانستیم و به واقع نشان دادیم که اگر گروه‌هایی هستند که بر خلاف شئون اسلامی و ملی اقدامات خلافی انجام می‌دهند، اشخاص و گروه‌های دیگری هم هستند که باعث سرفرازی و افتخارند و به مملکت و جمهوری اسلامی می‌بالند.

گذشت زمان و محدودیت زندان باعث شد دست به انجام کارهایی برای بهبود زندگی خود بزنیم که عموماً ابتکارات و ابداعاتی بود که در طول اسارت بروز می‌کرد و حتی‌المقدور موجب می‌شد تا بدون درخواست از دشمن، مایحتاج خود را تهیه و فراهم کنیم؛ مایحتاجی که امکان به دست آوردنش از طریق دشمن وجود نداشت.

مثلاً هوای آلوده محیط که اکثر ناشی از معلق بودن ذرات کرک پتوها بود و باعث ناراحتی سینه ما می‌شد، نهایتاً به وسیله ملحفه‌ای شکیل و روکشی زیبا که از دوختن لباس‌های کهنه به یکدیگر درست کرده بودیم مهار شد. آن‌قدر بچه‌ها در تهیه آن حُسن سلیقه به خرج داده بودند که به صورت یک کار هنری «تکه‌دوزی» درآمده بود! یکی از مسئولان نگهبان‌ها با آوردن وسایل مورد نیاز، با خواهش از ما خواست که یکی هم برای منزل او بدوزیم تا به جای فرش استفاده کند؛ خواهش او را پذیرفتیم و نگهبان بسیار ممنون و خوشحال شد.

در ابتدا، از خمیر نان، دانه‌های تسبیح درست می‌کردیم و چون دیدیم بی‌حُرمتی به این برکت الهی است، به سراغ هسته خرما برای تهیه تسبیح رفتیم. بعد از خیس کردن هسته خرما برای چند روز، آن را با ابزار برنده‌ای که ساخته بودیم، به اشکال زیبایی درآورده و سوراخ می‌کردیم. بعدها از پلاستیک استفاده شد. چیزهایی مثل جعبه پلاستیکی مسواک، لیوان یا بشقاب و اجناسی از این قبیل را به صورت قطعات کوچک و ریز درآورده، حرارت می‌دادیم، در حین حرارت، به آن شکل داده دقیقاً به شکل دانه‌های تسبیح می‌ساختیم. درست کردن تسبیح، به خاطر ذکر و صلوات و... عمومیت داشت.

از دیگر موارد، تهیه و تأمین کاغذ، تهیه و ابداع خودنویس و سوزن، تهیه و ابداع جوهر دست‌ساز، تهیه و ابداع باتری، تهیه کفش دست‌ساز، تهیه لباس و پالتو از پتوهای کهنه، تهیه چراغ‌های کوچک روشنایی، ابداع فندک، زنگ اخبار و... بود. که اکثر ابتکارات از سوی برادران بورانی و سلمان و سهیلی انجام می‌گرفت.

در مدت سال‌هایی که در زندان «ابی‌وقّاص» بودیم، همیشه لطف خدا شامل حال ما می شد.

یکی از مسائل زندان، صرف وقت به نحو مطلوب و مناسب است که سبب می‌شود زندانی به مواردی که موجب آزردگی روح و جسم او می‌شود، توجه کمتری داشته باشد؛ مخصوصاً در مورد زندانی‌های امنیتی که مسئولان زندان، هیچ وسیله‌ای برای پر کردن وقت در اختیار زندانی نمی‌گذارند تا گذشت زمان بر دوش او سنگینی کند و موجبات آزردگی او فراهم آید. همین مسئله در مورد ما صادق بود و حزب بعث تا چندین سال، حتی قرآن و کتاب در اختیار ما قرار نداد؛ حال، در چنین شرایطی که هیچ وسیله سرگرمی در اختیار ما نبود، با برنامه‌ریزی دقیقی که کرده بودیم، بی‌اغراق، هیچ کدام از ما وقت آزاد زیادی نداشتیم و انبوهی از کارهای مختلف در هر روز انجام می‌گرفت و زندگی هر کس به نوبه خود نظم و ترتیب خاصی داشت.

کارهایی که اوقات ما را به خود مشغول می‌کرد، دو بخش بودند: اول، کارهای عمومی و بعد، کارهای خصوصی.

کارهای عمومی‌ای که هر شخص در صورت تمایل موظف به اجرای آن می‌شد، شامل خواندن داستان‌ها (اخبار)، خواندن تفسیرها، سخنرانی و خطبه‌ها، شرکت در مراسم اعیاد و سوگواری، شرکت در جلسات هفتگی قرآن و دعا، نظافت عمومی ساختمان اعم از حمام و دستشویی و راهروها، مسئولیت سرویس غذا شامل گرفتن غذا، تقسیم آن و تحویل دادن ظروف بعد از شستن و... بود.

کارهای خصوصی، عموماً شامل ورزش، استفاده از هواخوری، رختشویی،‌ حمام گرفتن، نمازهای نافله و شب و... بود.

مهم‌ترین چیزی که بسیار حائز اهمیت بود و غذای روحی ما را تأمین می‌کرد و باعث می‌شد تا بعد از 10 سال، کماکان همه سرحال و شاداب باقی بمانند، وجود «رادیو» بود که حوادث متعددی بر آن گذشت.

 

سال‌های تنهایی - 29
ادامه دارد...

 

 

[1]  مخفف «هیئت امور داخلی»



 
تعداد بازدید: 4540


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.