خاطره‌گویی غلامرضا امامی در نشست‌های 22 و 23 «تاریخ شفاهی کتاب»

تاریخ شفاهی، ارتباط ما را با گذشته برقرار می‌کند

مریم رجبی

05 مهر 1396


به گزارش سایت تاریخ شفاهی ایران، بیست‌ودومین نشست از سری دوم نشست‌های «تاریخ شفاهی کتاب»، صبح یکشنبه بیست‌وششم شهریور 1396 به همت نصرالله حدادی، مجری و کارشناس برنامه و با حضور غلامرضا امامی، مدیر انتشارات موج در سرای اهل قلم مؤسسه خانه کتاب برگزار شد.

آشنایی با جلال آل‌احمد و محمدتقی شریعتی

غلامرضا امامی گفت: «من ششم شهریور 1325، مصادف با عید فطر در شهر اراک متولد شدم. پدر من اراکی است و تبار ما به اراک برمی‌گردد. من سه ماهه بودم که خانواده من از اراک به شهرستان‌های دیگر رفتند، زیرا پدر من پزشک راه‌آهن بود و ما هر چند سال یک بار به شهرستانی در کشور می‌رفتیم. پدر من نمی‌توانست با بسیاری از ظلم‌ها و نابرابری‌هایی که می‌شد، سازگار شود، به همین دلیل به شهر‌های مختلف می‌رفت. مادر من طباطبایی و اهل قم است. من نمی‌توانم بگوییم کجایی هستم، اما ایرانی هستم. من از جنبه عاطفی و احساسی، خوزستانی و از جنبه فکری، خراسانی هستم.

اولین سال دبستانم را در مدرسه صنیع‌الدوله در قم گذراندم. اولین معلمم، دکتر محمود بروجردی بود. مهربانی و محبت او بود که من را با درس و کتاب آشنا کرد. او با پدرم دوست بود. سال اول دبستانم با سال 1332 و کودتای ننگین 28 مرداد مصادف شد. خانواده من مذهبی و پدرم از شیفتگان دکتر مصدق بود و در راه نهضت ملی شدن صنعت نفت سختی‌های بسیاری کشید. نامه‌های بسیاری از دکتر مصدق برای پدرم رسیده بود که هنوز آن نامه‌ها موجود است. زمانی‌ که پدرم از قم به مشهد منتقل شد، به دبستان تدیّن رفتم. کاظم تدیّن که مدیر آن مدرسه بود، مردی بزرگوار و مظهر مهربانی بود. اندکی از دوران دبستانم را نیز در مدرسه جعفری گذراندم. ما دوباره به قم برگشتیم و به مدرسه حکیم نظامی رفتم. قبل از این که من به قم برگردم، افتخار همنشینی با جلال آل‌احمد را داشتم. او برای من مانند برادر بود. جلال به من گفت که به مدرسه‌ای که ابو‌الفضل مصفّا (برادر استاد مظاهر مصفّا) در آن است، بروم و من نیز به مدرسه حکیم نظامی رفتم. مدیر این مدرسه، آقای آل‌یاسین بود. بخت با من یار بود و اساتید بزرگی چون مرحوم علی‌اصغر فقیهی، شهید مفتح و حجت‌الاسلام طباطبایی نصیبم شدند.

ما دوباره به مشهد منتقل شدیم و من به دبیرستان علوی رفتم. مدیر این مدرسه آقای حسین سیدی علوی نام داشت که مردی بزرگوار بود. او یک روحانی با دستاری سیاه بود که لیسانس زبان فرانسه داشت. دو سال در آنجا بودم و استادانی مانند محمد‌مهدی رکنی داشتم که برایم مظهر مهربانی و محبت است. از هم‌مدرسه‌ای‌های من مسعود و مجید احمدزاده (فرزندان طاهر احمدزاده) بودند. قبل از این که من به دبیرستان علوی بروم، چند ماه به مدرسه فیوضات رفتم. از هم‌مدرسه‌ای‌ها و هم‌محلی‌های من امیرپرویز پویان بود. در سال 1341 اولین کتاب من از صحبت‌هایی که در یک جلسه کرده بودم، منتشر شد. چاپخانه خراسان این کتاب را چاپ کرد. من از نظر فکری، مدیون مشهد هستم، زیرا آنجا از جلسات «کانون نشر حقایق اسلامی» دکتر محمد‌تقی شریعتی، پدر دکتر علی شریعتی بهره بردم. اگر ذره‌ای اعتقاد در من وجود داشته باشد، یکی از دلایلش، تربیت خانوادگی و دیگری نفس گرم استاد محمد‌تقی شریعتی است. ما از مشهد به اهواز و سپس به خرمشهر رفتیم. خرمشهر من را بسیار جذب کرد. من قبل از رفتن به خرمشهر، در تهران با جلال آل‌احمد ملاقات کردم. مسعود احمدزاده باعث آشنایی من با جلال آل‌احمد بود. او به من کتاب «مدیر مدرسه» را داد که از خواندن آن لذت بردم. من هنر جلال را در این می‌دانم که زبان گفتاری را به زبان نوشتاری نزدیک کرده است. من افتخار این را داشتم که زمانی که او را از دانشسرا اخراج کرده بودند، 10 روز در خرمشهر میزبان او باشم.»

امامی گفت: «ما دچار آلزایمر فرهنگی و انقطاع فکری شده‌ایم. ما بسیاری از زنان و مردان‌مان را که در بنای فرهنگ، ادب و هنر این مملکت نقش داشته‌اند را از یاد برده‌ایم.»

ما برای خرید کتاب، صف می‌ایستادیم

وی افزود: «ما نسل آرزوهای بلند و دیوارهای کوتاه هستیم، نه روزگار دیوارهای بلند و آرزوهای حقیر. ما نسلی بودیم که جلال آل‌احمد برای‌مان مطرح بود. ما نسلی بودیم که برای خرید کتاب، جلو کتاب‌فروشی به صف می‌ایستادیم. نسل ما دچار گسستگی شده است. ما از گذشته‌مان منقطع شده‌ایم و باید علت این اتفاق را بفهمیم، زیرا در غیر این صورت نمی‌توانیم آینده‌مان را بسازیم. من این نشست‌های تاریخ شفاهی کتاب که ارتباط ما را با گذشته برقرار می‌کند، امری میمون می‌دانم.»

امامی گفت: «من امیرپرویز پویان را برای بار اول در یک شب ماه مبارک رمضان در «کانون نشر حقایق اسلامی»که زیر نظر استاد محمد‌تقی شریعتی بود، در مشهد ملاقات کردم. بعد از اندکی صحبت با او فهمیدم که بسیار پرشور است و به استاد محمد‌تقی شریعتی بسیار علاقه دارد. مسعود احمدزاده، علاوه بر این که در مدرسه علوی با من همراه بود، به کانون هم می‌آمد. او بسیار مهربان بود. پرویز خرسند نیز در مدرسه فیوضات با من بود و از دوستان صمیمی دکتر علی شریعتی بود.»

ماجرای آشنایی آل‌احمد و شریعتی

این نویسنده و فعال حوزه نشر گفت: «سال 1346 ما از خرمشهر به تهران آمدیم. در آن زمان استاد محمد‌تقی شریعتی به تهران آمده بود و منزلش پشت مجلس شورای ملی در خیابان ژاله بود. من به دلیل علاقه‌ای که به آن پیرمرد داشتم، گاهی به ملاقاتش می‌رفتم. یک روز به دیدار استاد رفتم و متوجه شدم که برای همراهی پسرش که از فرانسه آمده بود، قصد رفتن به راه‌آهن را دارد. من مانع رفتن او شدم و خودم به راه‌آهن رفتم. من قبل از این که دکتر علی شریعتی به فرانسه برود، دو بار او را دیده بودم و از آن روز، باب دوستی ما باز شد. من دفتری داشتم که به دوستانم می‌دادم تا برای من در آن یادداشت بنویسند. علی شریعتی با دیدن یادداشت جلال آل‌احمد در آن دفتر، خواست تا زمینه دیدارش را با جلال فراهم کنم. من به جلال گفتم و روز بعد به همراه دکتر شریعتی به دیدن جلال رفتیم. در این دیدار، علی شریعتی از کوشش‌هایش در فرانسه و فعالیت‌هایش در کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در فرانسه گفت و آشنایان مشترکی پیدا کردند. شریعتی در آنجا شعری از ملک‌الشّعراء بهار خواند و جلال با حالتی تند گفت: «اسم او را جلو من نیاور!» من سعی کردم آن بحث را تمام کنم. بعد از آن دیدار، دکتر شریعتی گفت: «جلال از آنچه که در چشم من بود، بزرگ‌تر شد. او از دور جلوه‌ای دیگر داشت، اما چه جسارت و چه شهامتی داشت.» پس از این دیدار، جلال به مشهد رفت و ملاقات‌هایش با علی شریعتی مکرر شد.»

همکاری با حسینیه ارشاد

امامی ادامه داد: «من به واسطه سخنرانی‌ای که چند سال پیش کرده بودم و کتابی که از آن منتشر شده بود، در تهران به کمک یکی از دوستانم، دعوت شدم تا در بخش فرهنگی حسینیه ارشاد فعالیت و همکاری کنم. آنها می‌خواستند کتابی به نام «محمد(ص) خاتم پیامبران» را دربیاورند. زمانی که کتاب من چاپ شد، دکتر مطهری با دست‌خط خودش نامه‌ای برای من نوشت و در آن گفت که کتابم برای‌شان جالب و جاذب بوده و نیز برای آن کتاب، به من تبریک گفت. در آنجا آقای مطهری گفت که به مناسبت جشن آغاز پانزدهمین قرن بعثت، در حال چاپ کتابی هستند و من نیز در حد توان خودم در انتشار این کتاب کمک کردم. سید حسین نصر، جعفر شهیدی، علی شریعتی، آیت‌الله هاشمی، دکتر باهنر و... بخش‌هایی از این کتاب را زیر نظر دکتر مطهری نوشته بودند. این کتاب مورد استقبال قرار گرفت.»

فعالیت در موج، پندار و بعثت

وی گفت: «در آن زمان من انتشاراتی‌هایی به نام‌های «موج» و «پندار» را راه انداختم که بعدازظهرها به آنجا می‌رفتم. در انتشارت موج آثار منثور و در انتشارات پندار، آثار منظوم معاصر را منتشر می‌کردم، در عین حال با آقای فخرالدین حجازی در انتشارات بعثت همکاری می‌کردم. از جمله کتاب‌هایی که در انتشارات بعثت منتشر کردیم «روابط اجتماعی در اسلام» از علامه طباطبایی بود که محمد‌جواد حجتی در زندان آن را ترجمه کرده بود و: «سهم اسلام در تمدن جهان» از ناصر‌الدین صاحب‌الزمانی، «قرن دیوانه» از علی‌اکبر کسمایی، «فریاد فلسطین» با مجموعه‌ای از نوشته‌ها و ترجمه‌های سید غلامرضا سعیدی، «قرآن و طبیعت» از عبد‌الکریم بی‌آزار شیرازی، «اسلام و هیئت» از سید هبه‌الدین شهرستانی و با ترجمه سید هادی خسروشاهی، کتابی با موضوع ادبیات فلسطین (که به آن مجموعه‌ای از شعرهای شاعران نوپرداز ایرانی که برای فلسطین شعر گفته بودند را اضافه کردم، مانند اشعار محمدعلی سپانلو، م.آزاد و اسماعیل شاهرودی؛ این کتاب را علیرضا نوری‌زاده ترجمه کرد)، «اسرار عقب‌ماندگی شرق» که مجموعه مقالاتی از آیت‌الله مکارم شیرازی بود، «بلای ربا و نظریه اسلام» از ابوالفضل موسوی زنجانی، «نقش پیامبران در تمدن انسان» از فخر‌الدین حجازی با مقدمه‌ای از مهندس مهدی بازرگان که مورد توجه قرار گرفت.»

کتابی که جایزه جهانی گرفت

امامی در پایان بیست‌ودومین نشست از سری دوم نشست‌های «تاریخ شفاهی کتاب»گفت: «اولین کتاب من در انتشارات موج، «شعر مقاومت در فلسطین اشغال ‌شده» از غسان کنفانی بود که سیروس طاهباز ترجمه کرده بود. سیروس طاهباز من را برای همکاری با کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان دعوت کرد. من پس از مشورت، پذیرفتم. مدیریت کانون بر عهده لیلی امیرارجمند بود. آذر 1350 در سمت ویراستار در کانون مشغول شدم. من حدود 10 کتاب در کانون درآورده‌ام. کیفیت کار و الگوسازی برای ما در آنجا بسیار مهم بود. سیروس طاهباز و کمال خرازی به من پیشنهاد مدیریت انتشارات کانون را دادند. من تا اواخر سال 1359 در کانون بودم و تمام تلاش خودم را کردم. به دلیل تفاوت‌های فکری، آنجا را ترک کردم. در آن سال‌ها، کتاب من به نام «عبادتی چون تفکر نیست» و کانون آن منتشر کرده بود، جایزه جهانی لایپزیگ را گرفت.»

بی‌اعتنایی به کتاب!

بیست‌و‌سومین نشست از دوره دوم نشست‌های «تاریخ شفاهی کتاب»، جلسه دوم گفت‌وگو با غلامرضا امامی، مدیر انتشارات موج بود. این نشست صبح دوشنبه بیست‌و‌هفتم شهریور 1396 به همت نصر‌الله حدادی، نویسنده و پژوهشگر در سرای اهل قلم مؤسسه خانه کتاب برگزار شد.

امامی گفت: «ما در دهه‌های 1340 و 50، از نظر فرهنگی و ادبی، کشوری پرتلاش داشتیم. مردم از کتاب استقبال بسیاری می‌کردند. جمعیت کشور در آن زمان کم بود، اما با این حال، تیراژ کتاب به 20 هزار نسخه می‌رسید و حتی نایاب هم می‌شد. شوق خواندن، دانستن و آگاهی در مردم ما بیشتر بود، طوری که در انتشارات آذر (مرتضی عظیمی)، صف طویلی برای خرید کتاب تشکیل می‌شد. امروز گاهی اوقات کتاب در 200 نسخه چاپ می‌شود. مشکلی که وجود دارد، مشکل مالی مردم نیست، بلکه بی‌اعتنایی مردم به کتاب است. با این حال ناشران ما عاشق هستند که این کار را ادامه می‌دهند و در این بیابان ناآگاهی و بی‌اعتنایی به کتاب، به شوق کعبه دانایی قدم می‌زنند و سرزنش‌های خار مغیلان را هیچ می‌انگارند.»

خاطره‌ای از آیت‌الله طالقانی

او ادامه داد: «در سال 1346 آیت‌الله سید محمود طالقانی و مهندس مهدی بازرگان از زندان آزاد شدند. من با جلال آل‌احمد تماس گرفتم و این خبر را به او دادم. از آنجا که جلال آدرس منزل این دو نفر را نمی‌دانست، خواست تا با هم به منزل‌شان برویم. ابتدا نزد مهدی بازرگان رفتیم. خانه او ابتدای خیابان ظفر بود. من جلال را به آقای بازرگان معرفی کردم. او نام جلال را شنیده و هر دو ارادت غایبانه به هم داشتند. مهندس بازرگان از جلال برای کتاب «خسی در میقات» که سفرنامه حج جلال است، تشکر کرد. جلال در خسی در میقات از نوشته‌های مهدی بازرگان در کتاب «خانه مردم» چیزهایی نقل کرده بود. سپس به خدمت آیت‌الله طالقانی رفتیم. منزل او در کوچه تنکابن بود. جمعی از روحانیان و غیر روحانیان به دیدارش آمده بودند. جلال نسبت دوری با آیت‌الله طالقانی داشت. یک روحانی در آنجا بود که از آیت‌الله پرسید: ایشان چه کسی هستند؟ آیت‌آلله پاسخ داد که جلال آل‌احمد است. آن روحانی گفت که جلال خدمات مفصلی به اسلام کرده و از نویسندگان بزرگ اسلامی است که خسی در میقات شاهکار است و خداوند به او نگاه کرده است و... آیت‌الله طالقانی گفت که این تهمت‌ها به ایشان نمی‌چسبد! جلال همین‌طور که سیگار می‌کشید، آقای طالقانی هم سیگاری روشن کرد و کشید. جلال با این که خودش سیگاری بود و آنجا نیز در حال سیگار کشیدن بود، از روی دلسوزی به آیت‌الله گفت: با این سن، سیگار برای شما خوب نیست، مراعات کنید، مردم به شما احتیاج دارند. آقای طالقانی پاسخ داد: مردم عادی و کت‌و‌شلواری‌ها، کارها و گناهان بسیاری می‌کنند و ما روحانیان چشمان‌مان را می‌بندیم، شما نیز چشمت را به این فسق ما ببند!»

احضار شدن از طرف سازمان امنیت

امامی افزود: «من عضو رسمی هیچ گروهی نبودم. خودی و غیر خودی برایم مهم نبود. کسی که انسان بود و به مردمش می‌اندیشید، برایم ارزش داشت. به خاطر دارم که روزی به من زنگ زدند و پرسیدند که غلامرضا امامی هستی؟ گفتم: بله. آنها آدرس سازمان امنیت را داده و گفتند که فلان روز و فلان ساعت به آنجا بروم. من این موضوع را با مهندس بازرگان در میان گذاشتم و او گفت که برو، اگر مشکلی بود، تو را دستگیر می‌کردند. من رفتم. آنجا یک ساختمان معمولی بود که تابلویی نداشت. وقتی به داخل رفتم، گفتم: گویا اشتباه آمده‌ام؟ فردی پاسخ داد: درست آمده‌ای. به داخل رفتم و نشستم. برای این که ترس به وجود بیاورد، هیچ حرفی نمی‌زد و زیر چشمی من را نگاه می‌کرد، من نیز به او نگاه می‌کردم. او سیگاری روشن کرد و من نیز یک سیگار روشن کردم. او به من گفت که سیگار کشیدن ممنوع است، پاسخ دادم که اگر ممنوع است، برای هر دو نفرمان ممنوع است. بعد از اندکی من را به طبقه بالا بردند. فردی با لباس شخصی در اتاقی بزرگ منتظر من بود. او به محض ورودم، شروع به سؤال و جواب کردن نمود. اطلاعات زیادی از من داشت و مأموران ساواک نیز آگاهی‌هایی را داده بودند. یکی از سؤالات‌شان این بود که بر سر مزار تختی چه می‌کردم؟ گفتم که همه مردم رفتند، من نیز رفتم. او گفت تا زمانی که وارد گروه‌های مسلح نشوم و کارهای مسلحانه نکنم، به من کاری نخواهند داشت. اندکی نیز من را نصیحت کرد و گفت که جوان هستم و دنبال جوانی باشم.

من در زمان نوجوانی، در مجلسی گفته بودم که پیامبران همیشه با فقر، جهل و ستم مبارزه کرده‌اند، این جناب سرهنگ از آن موضوع نیز اطلاع داشت. گفت که اعلی‌حضرت نیز این نظر را دارد، پاسخ دادم که من از نظر او اطلاعی نداشتم و حرف من، حرف فرهنگی بود. صحبت‌های‌مان تمام شد و من از آنجا بیرون آمدم. البته ساواک من را از رفتن به فستیوال فیلم کودکان و نوجوان ممنوع کرده بود.»

وی در پاسخ به این نکته که با وجود این که جهت‌گیری فکری‌اش به سمت مذهبی‌ها بود، با این حال در انتشاراتش از نویسندگان مختلفی کتاب دیده می‌شد، گفت: «من از زمان بچگی اعتقاد داشتم که اگر در عالم سیاست، مرز و دیوار است، در عالم هنر، ادبیات و فرهنگ هیچ مرز و دیواری وجود ندارد. هنر، ادبیات و فرهنگ همه مرز‌ها را در می‌نوردد و زمان و مکان را می‌شکند. اگر یک گل، زیبا باشد، گروه‌های راست و چپ، مذهبی و غیر مذهبی آن را زیبا می‌دانند. گمان می‌کنم که عقاید هر شخصی به خودش مربوط است. برای من آنچه که مهم بوده و هست، شرف انسانی نویسندگان و مترجمانی بود که با آنها کار می‌کردم. این جمله زیبای زرتشت در ذهنم بود که می‌گفت: «من برای از میان بردن تاریکی‌ها شمشیر نمی‌کشم، شمعی روشن می‌کنم.» ما برای از بین بردن تاریکی جهل و ناآگاهی، باید یک شمع کوچک روشن کنیم. هنوز اعتقاد دارم که اگر جهل و جهالت از میان برود، ستم و فقر نیز از میان خواهد رفت. در آن دایره بزرگی که من برای آگاهی ترسیم کرده‌ام، آقای سیروس طاهباز، دکتر حمید عنایت، احمد شاملو، سیمین دانشور، غزاله علی‌زاده و محمد قاضی جا می‌گرفتند. من تنها هدفم آگاهی نبود، آن اشخاصی که چهره‌های موجه داشتند و مورد احترام جامعه بودند نیز برایم مهم بودند. در کار کتاب به شخصیت نویسندگان و مترجمان فکر می‌کردم. یک کتاب باید نویسنده معتبر‌، مترجم معتبر و یا محتوایی معتبر داشته باشد. تعداد زیادی از اشخاصی که کتاب‌های‌شان را منتشر کردم، افرادی شناخته شده بودند. کتاب‌هایی که منتشر می‌کردم، اگر به آگاهی و آزادی کمک می‌کردند، با کمال میل آنها را چاپ می‌کردم.»

غلامرضا امامی در مورد کتاب «فلسفه انقلاب مصر» اثر جمال عبد‌الناصر گفت: «در دوران نوجوانی و جوانی ما، جمال عبدالناصر چهره‌ای محبوب بود که به نهضت ملی ایران، به رهبری دکتر مصدق علاقه‌ داشت. بر خلاف تصورات و تبلیغات سوء، او هرگز لفظ خلیج عربی را به کار نبرد. او به فرهنگ ایران اعتقاد داشت و اشخاص زیادی را که با رژیم شاه مشکل داشتند، در قاهره پناه داد؛ مانند دکتر ابراهیم یزدی و دکتر چمران. این کتاب مشکلات مصر و علت انقلاب‌ مردمش را بیان می‌کند. دکتر مهدی سمسار این کتاب را ترجمه کرده بود و ما با کسب اجازه از او، این کتاب را به چاپ رساندیم. اردشیر محصص، طراحی جلد را انجام داد. سیروس طاهباز کتاب «شعر مقاومت در فلسطین اشغالی» را به جمال عبد‌الناصر تقدیم کرد. در این شکی نیست که ناصر پاک بود و موریانه فساد که به جان بسیاری از رهبران می‌افتد، او را نگرفت. آیت‌الله طالقانی به ناصر بسیار علاقه داشت و در مرگ وی، در مسجد هدایت مجلسی گرفت.»

از کتاب گریزی نیست

وی ادامه داد: «اولین کتابم به درخواست سیروس طاهباز بود که «فرزند زمان خویشتن باش» نام داشت و از سخنان امام علی(ع) بود. من قبل از چاپ کتاب‌هایم از سیروس سه درخواست داشتم، اول این که کتاب‌هایم در منتهی نفیسی منتشر شود، حتی یک کلمه‌اش پس و پیش نشود و در نهایت این که محمدرضا حکیمی کتاب‌هایم را قبل از چاپ ببیند. او درخواست‌هایم را پذیرفت و کتابم را منتشر کردیم. چاپ این کتاب با جشن‌های 2500 ساله مصادف شد. آن کتاب خیلی درخشید و 10 هزار تا، 10 هزار تا چاپش می‌کردند. من این کتاب را خدمت آیت‌الله طالقانی، مهندس بازرگان و دکتر شریعتی فرستادم. خسرو گلسرخی نسخه‌ای از این کتاب را دیده بود و یادداشت قشنگی در روزنامه کیهان نوشته بود. روزی یکی از دوستانم گفت که خسرو گلسرخی می‌خواهد من را ببیند. خسرو در آن زمان، در روزنامه کیهان نویسنده بود و گاهی در روزنامه آیندگان نقد می‌نوشت. ما همدیگر را دیدیم و از زندگی خودم برای او گفتم. او گفت: من در رشت به دنیا آمده‌ام، اما در قم بزرگ شده‌ام. پدربزرگم از اقوام میرزا کوچک‌‌خان جنگلی بود و وقتی پدرم فوت کرد، من به همراه برادرم به قم آمدیم و پدربزرگم مخارج ما را به عهده گرفت. من نیز در قم زندگی کرده بودم و این شباهت‌ها، باعث ایجاد علاقه بین من و او شد. ما هر دو عقاید همدیگر را می‌دانستیم و کاری به یکدیگر نداشتیم. خسرو بعد از چند ماه خواست تا به منزل من بیاید. در آن زمان من یک اتاق در طبقه چهارم یک ساختمان داشتم و مجرد بودم. من او را پذیرفتم. در آن روز او بحث کارهای مسلحانه را پیش کشید و من زود گفتم که اصلاً اهل کارهای مسلحانه نیستم و حتی سربازی نیز نرفته‌ام؛ البته او نیز اهل اسلحه نبود. خسرو کتاب «سیاست شعر، سیاست هنر» که در پشتش جملات پرمهری را نوشته بود، به من هدیه کرد. دقت و توجهی که خسرو نسبت به کتاب «فرزند زمان خویشتن باش» کرد، باعث آشنایی من و او شد. خسرو من را به نوشتن کتاب غسان کنفانی تشویق کرد. کتاب‌هایی که در انتشارات موج چاپ کرده‌ام، «مصاحبه با تاریخ» از اوریانا فالاچی، «زندگی من» از محمد‌علی کِلی و «حماسه فلسطین» از علیرضا نوری‌زاده هستند. کتاب‌هایی که در انتشارات پندار چاپ کرده‌ام، «الف‌لام‌میم» از علیرضا نوری‌زاده و «طبائع‌الاستبداد» از عبد‌الرحمن کواکبی هستند. من تعدادی کتاب‌ را هم ویرایش کرده‌ام، مانند «رابطه علم و دین» از عباسعلی سرافرازی، «دولت نادرشاه افشار» از حمید مؤمنی، «سرباز شکلاتی» و «رمز موفق زیستن» که به توصیه سیمین دانشور ویرایش کردم، «از ما نیست» که زندگی مستند یک افسر پلیس به نام علی دیزایی است. من به کتاب‌هایی که خودم می‌نوشتم و ترجمه می‌کردم، اعتقاد داشتم، اما به تمام کتاب‌هایی که ویرایش کرده بودم، اعتقاد نداشتم.»

امامی افزود: «اگر امروز کتاب‌هایم را بدون اجازه چاپ و منتشر کنند، به شدت ناراحت می‌شوم؛ همان‌طور که کتاب «چهل طوطی» از جلال آل‌احمد و «تاریخ مذکر» از رضا براهنی را چاپ کردند. اگر بخواهم یکی از کتاب‌هایم را به کسی هدیه بدهم، آخرین کتابم به نام «پندهای ناشنیده» از زکریا تامر را هدیه خواهم داد.»

وی گفت: «در دوران گذشته، سواد یک چیز عمومی نبود و خواندن و نوشتن در اختیار دو طبقه درباریان و روحانیان بود. تعداد اندکی از مردم عادی خواندن و نوشتن می‌دانستند. فرهنگ ما فرهنگ شفاهی است، به همین جهت از بسیاری از تاریخ، فرهنگ و گذشته‌مان، آثار مکتوب نداریم که این موضوع ریشه تاریخی دارد و می‌توان برای آن دلایلی را برشمرد، از جمله این که گاهی در گذشته کتاب برای ما مقدس بوده است و از آنجا که هر چیز مقدسی، دور و غیر قابل لمس است، گمان می‌کردیم که هر چه که در کتاب‌ها نوشته‌اند، درست است. ما برای اطلاع از تاریخ و فرهنگ گذشته خودمان، دو راه داریم، یکی این که از استعاره‌های برخی از شعرای آزاد استفاده کنیم و مهم‌ترین منبع، سفرنامه‌های سفرنامه‌نویسان خارجی است که به اینجا سفر کرده بودند.»

امامی ادامه داد: «اولین کلمه‌ای که بر پیامبر ما نازل شد، اِقراء (بخوان) بود، اما جامعه اسلامی با خواندن بیگانه است. وقتی کتابی به وجود می‌آید که به یک نیاز پاسخ بدهد. در زمان گذشته، گرفتن کتاب در دست، نوعی فخر فروختن بود، اما امروز با ماشین شاسی‌بلند فخرفروشی می‌کنند. امروز چون نیاز به کتاب خواندن وجود ندارد، مسلم بدانید که این وضع کتاب ادامه خواهد داشت. اُمبرتو اِکو گفت: «از کتاب گریزی نیست.» زمانی که رادیو آمد، گفتند که عمر کتاب تمام شد. زمانی که تلویزیون آمد، گفتند عمر رادیو و کتاب تمام شد. زمانی که ماهواره آمد، گفتند عمر رادیو، تلویزیون و کتاب تمام شد. حالا که اینترنت آمده، می‌گویند... اگر بچه‌ها را با کتاب آشنا کنیم و آنها را با کتاب آشتی بدهیم، خواهیم دید که کتاب‌خوانی گسترش پیدا خواهد کرد.»

وی در مورد کنوانسیون جهانی کپی‌رایت گفت: «ما عضو این کنوانسیون نیستیم، اما اگر عضو بشویم، خیلی بهتر است. ناشران می‌توانند به راحتی حق کپی‌رایت را بگیرند، اما این کار را نمی‌کنند.»

امامی در پایان، در پاسخ به این سوال که اگر به عقب بازگردد، این راه 71 ساله را دوباره خواهد پیمود یا نه؟ گفت: «شاید بعضی از کارها را انجام ندهم، اما آدم خوشبختی هستم. من بخت بلندی داشتم که با آدم‌های بزرگی که در روزگارشان تأثیرگذار بودند، ارتباط داشتم، از جمله محمد‌تقی شریعتی، دکتر علی شریعتی، جلال آل‌احمد، خسرو گلسرخی، آیت‌الله طالقانی و مهدی بازرگان. من از نظر عاطفی، بیشترین تأثیر را از جلال آل‌احمد و از لحاظ فکری بیشترین تأثیر را از آیت‌الله طالقانی گرفتم. اگر بخواهم یک مثلث از سه نفری که بر من تأثیر گذاشتند تصور کنم، در رأس این مثلث آیت‌الله طالقانی، یک سرش جلال آل‌احمد و سر دیگرش مهندس بازرگان خواهند بود.»

دوره جدید نشست‌های «تاریخ شفاهی کتاب» به این ترتیب در سرای اهل قلم مؤسسه خانه کتاب برگزار شده‌اند: نخستین نشست، چهارشنبه 23 فروردین ماه 1396 با حضور حاج بیت‌الله رادخواه (مشمع‌چی)، مدیر انتشارات تهران _ تبریز، دومین نشست، چهارشنبه 30 فروردین با حضور جمشید اسماعیلیان، مدیر انتشارات پرتو، سومین نشست، چهارشنبه ششم اردیبهشت با حضور ابوالقاسم اشرف الکُتّابی، مدیر انتشارات اشرفی، چهارمین نشست، چهارشنبه 27 اردیبهشت با حضور حجت‌الاسلام بیوک چیت‌چیان، مدیر انتشارات مرتضوی، پنجمین نشست، سه‌شنبه دوم خرداد با حضور سید جلال کتابچی، مدیر انتشارات اسلامیه و سید فرید کتابچی و سید محمد‌باقر کتابچی، مدیران انتشارات علمیه اسلامیه، ششمین نشست، سه‌شنبه نهم خرداد با حضور مجدد سید‌جلال کتابچی، مدیر انتشارات اسلامیه، سید مجتبی کتابچی، سید فرید کتابچی و سید محمدباقر کتابچی، مدیران انتشارات علمیه اسلامیه، هفتمین نشست، سه‌شنبه شانزدهم خرداد با حضور مرتضی آخوندی، مدیر انتشارات دار‌الکتب الاسلامیه، هشتمین نشست، سه‌شنبه بیست‌وسوم خرداد با حضور مجدد مرتضی آخوندی، مدیر انتشارات دار‌الکتب الاسلامیه، نهمین نشست، سه‌شنبه سی‌ام خرداد با حضور مهدیه مستغنی یزدی، صاحب امتیاز نشر کارنامه، ماکان و روزبه زهرایی فرزندان مرحوم محمد زهرایی، مدیر فقید انتشارات کارنامه، دهمین نشست، چهارشنبه هفتم تیر با حضور مجدد مهدیه مستغنی یزدی، صاحب امتیاز نشر کارنامه و روزبه زهرایی، فرزند مرحوم محمد زهرایی، مدیر فقید انتشارات کارنامه، یازدهمین نشست، سه‌شنبه بیستم تیر با حضور محمد‌رضا ناجیان اصل، مدیر انتشارات رسا، دوازدهمین نشست، یک‌شنبه بیست‌وپنجم تیر با حضور محمد‌رضا جعفری، مدیر نشر نو، سیزدهمین نشست، سه‌شنبه بیست‌وهفتم تیر با حضور مجدد محمدرضا ناجیان اصل، مدیر انتشارات رسا، چهاردهمین نشست، سه‌شنبه سوم مرداد با حضور مجدد محمد‌رضا جعفری، مدیر نشر نو، پانزدهمین نشست، شنبه هفتم مرداد با حضور محمد نیک‌دست، مدیر انتشارات پیام، شانزدهمین نشست، سه‌شنبه هفدهم مرداد با حضور سعید اقبال کتابچی، مدیر انتشارات اقبال، هفدهمین نشست، شنبه بیست‌ویکم مرداد با حضور مجدد سعید اقبال کتابچی، مدیر انتشارات اقبال، هجدهمین نشست، سه‌شنبه بیست‌وچهارم مرداد با حضور داوود موسایی، مدیر انتشارات فرهنگ معاصر، نوزدهمین نشست، سه‌شنبه سی‌ویکم مرداد با حضور مهرداد کاظم‌زاده، مدیر انتشارات مازیار، بیستمین نشست، دوشنبه ششم شهریور با حضور علی زوّار، مدیر انتشارات زوّار، بیست‌ویکمین نشست، سه‌شنبه بیست‌ویکم شهریور با حضور مجدد داوود موسایی، مدیر انتشارات فرهنگ معاصر.

همچنین اولین دوره نشست‌های «تاریخ شفاهی کتاب» از نیمه دوم سال 1393 تا تابستان 1394 به همت نصرالله حدادی در سرای اهل قلم خانه کتاب برگزار شد. حاصل این نشست‌ها در کتابی با عنوان «تاریخ شفاهی کتاب» و در 560 صفحه از سوی مؤسسه خانه کتاب منتشر شده است.



 
تعداد بازدید: 6490


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.