تاریخ‌ شفاهی تجربیات ایتالیایی‌تبارها

آلیشیا باربر[1]
ترجمه: فرهاد حریری اکبری

08 شهریور 1396


درباره تصویر: کارکنان اداری دپوی اردنانس سریا[2] در هرلانگ[3] کالیفرنیا[4] در حدود سال 1943. مری استیچتر[5] (که بعداً به فورسون[6] تغییر نام داد) در ردیف جلو، نفر چهارم از سمت راست قرار دارد. این عکس توسط خانم مری فورسون به برنامه تاریخ شفاهی دانشگاه نوادا[7] ارائه شده است.

 

جنگ جهانی دوم باعث ساخت بسیاری از تأسیسات نظامی جدید در سراسر کالیفرنیا و نوادا شد، از جمله دپوی ارتش در سیرا که در منطقه هرلانگ ایالت کالیفرنیا ساخته شد و در سال 1942 به عنوان انبار مهمات مورد استفاده قرار گرفت. برای کسب اطلاعات بیشتر، ما به سراغ آلیشیا باربر، مورخ حرفه‌ای رفتیم.

 

اینجا بشنوید.

هرلانگ که در شصت مایلی شمال رینو[8] واقع شده، یکی از مکان‌های نگهداری اسیران جنگی ایتالیایی بود که در اروپا به دست ایالات متحده و متحدانش اسیر شده بودند. مری فورسون، زمانی که فقط 21 سال داشت به عنوان منشی در این دپو در سال 1942 استخدام شد و روزی را به یاد می‌آورد که اولین گروه از اسیران جنگی، چند ماه بعد از استخدام او، به آنجا وارد شدند.

 

مری فورسون؛ عکس از ترزا دانا- داگلاس[9]

 

فرسون چنین به یاد می‌آورد: «بیشتر ایتالیایی‌هایی که به هرلانگ آمدند از جبهه آفریقای شمالی بودند و هنگامی که نیروهای ما در منطقه آنزیو[10] فرود آمدند، بسیاری از آنها را اسیر کردند. بیشتر آنها اهل شمال ایتالیا بودند که بلوند، مو قرمز، بسیار خوش‌تیپ و با استعداد بودند.»

ایتالیایی­ها روحیه بسیار بالایی داشتند و معلوم بود از این که از خطر جسته‌اند خوشحالند. فورسون به یاد می‌آورد: «آنها عکس‌های خانوادگی خود و فرزندان‌شان را به ما نشان می­دادند و به نظر می‌رسید مردم بسیار شادی هستند.»

قرار شد این اسیران در دپو کار کنند و وقتی خبر حضورشان آنجا پیچید، بسیاری از خانواده‌های ایتالیایی‌تبارِ آمریکاییِ ساکنِ منطقه رینو در روزهای یکشنبه به هرلانگ سفر می‌کردند تا با آنها معاشرت کنند و این، گاهی با گویش‌های محلی­ آنها رخ می‌داد. لینا پورتا گرین[11] که پدر و مادرش یک خواربارفروشی ایتالیایی را در خیابان سوم رینو اداره می‌کردند، به یاد می‌آورد که بارها با خانواده‌اش به دیدار آنها رفته است. خانواده آنها، زمانی که او یک کودک بود، از پارمای[12] ایتالیا به ایالات متحده مهاجرت کرده بودند.

درباره تصویر: سه اسیر جنگی ایتالیایی، در دپوی اردنانس سیرا در طول جنگ جهانی دوم؛این عکس را ماری فرسون به برنامه تاریخ شفاهی دانشگاه نوادا ارائه کرده است.

 

او می‌گوید: «به محض این که که شما با یک ایتالیایی صحبت می‌کردید. او می‌گفت: «اوه، آره؛ راستی می‌دانی، اسیران ایتالیایی را آورده‌اند به هرلانگ.» من نمی‌دانم چند بار ما بیرون رفتیم، اما من بیشتر اوقات برای مادرم تا آنجا رانندگی می‌کردم. هنگامی که ما می‌رفتیم، آنها دسر آماده می‌کردند. نانوا یک کیک زیبا برای ما می‌پخت. آنها موسیقی می‌نواختند.»

پس از این که ایتالیا تسلیم متفقین و علیه آلمان وارد جنگ شد، به سربازان ایتالیایی اجازه داده شد بتوانند گشتی در رینو بزنند. در آنجا، آنها اغلب گرین و پدر و مادرش را می‌دیدند. گرین می‌گوید: «آنها از دیدن ما بسیار خوشحال بودند. احساس می‌کردند کسی را دارند که یاد خانه را برای آنها زنده می‌کند. آنها از این که وقت می‌گذاشتیم و به آنها سر می‌زدیم بسیار سپاسگزار بودند. حدس می‌زنم آنها احساس می‌‌کردند که ما مثل یک خانواده هستیم.»

اسیران جنگی ایتالیایی مدت‌هاست که رفته‌اند، اما دپوی ارتش در سیرا تا همین امروز در هرلانگ باقی مانده است. متن پیاده شده این گفت‌وگو و دیگر تاریخ‌های شفاهی درباره تجربیات آمریکایی‌هایِ ایتالیایی‌تبار شمال غرب نوادا را می‌توان در بخش مجموعه‌های ویژه دانشگاه نوادا، در کتابخانه‌های رینو یافت.

 

[1] Alicia Barber

[2] Sierra Ordnance Depot

[3] Herlong

[4] California

[5] Mary Stichter

[6] Forson

[7] UNIVERSITY OF NEVADA

[8] Reno

[9] THERESA DANNA-DOUGLAS

[10] Anzio

[11] Lena Porta Green

[12] PARMA



 
تعداد بازدید: 4451


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.