طرحی برای ضبط تاریخ شفاهی شهروندان قدیمی

استیو هنشل[1]
ترجمه: ناتالی حق‌وردیان

14 اسفند 1395


کتابخانه زنده
استیو هنشل/ مترولند
[2]
عکاس، استفان برول، یکی از عکس‌های گرفته شده با روش کلودیون مرطوب از جان فاربیاک را که بر روی ورق فلزی برای پروژه «کتابخانه زنده کانادای من» در «موزه تاریخی و دریایی پورت کولبورن» گرفته شده، نشان می‌دهد.

 

 

 

عکاس محلی دوست ندارد با سرعت عکس بگیرد یا این که 20 عکس تهیه کرده و سپس آنها را در فوتوشاپ[3] روتوش کند. از نظر او هر عکس باید با دقت طراحی شده، طی 15 دقیقه کار ظاهر و سپس با یک معجون شیمیایی اصلاح شود. استفان برول[4] از فرایند کلودیون مرطوب و دوربین قطع بزرگ برای عکاسی سیاه و سفید بر روی صفحه‌های فلزی استفاده می‌کند. این یک نوع عکاسی قدیمی است که از اواخر دهه 1800 به جای مانده.

این عکاس، اخیراً دو روز وقت خود را صرف عکاسی از ساکنان پورت کولبورن[5] کرد تا آنها را برای نمایشگاه کتابخانه زنده در موزه تاریخی و دریایی پورت کولبورن آماده کند. او پس از آن که از ماهیت یک‌بار مصرف عکاسی دیجیتالی خسته شد، تصمیم گرفت تا وارد عکاسی هنری شود. وی مجذوب هنر عکاسی به شیوه قدیمی شد که او را مجبور می‌کرد با دقت و حوصله بیشتری هر صحنه را برای عکس گرفتن طراحی کند. او گفت: «کار کردن با دست جذاب است» و افزود: «یاد می‌گیرید تا با چشمان خود بیشتر ببینید و در مورد هر صحنه برای عکاسی خوب فکر کنید.»

نتیجه استعداد او – این کار مسلماً نیازمند استعداد است زیرا تنها ده دقیقه فرصت برای ظاهر کردن عکس‌ها وجود دارد – عکس‌هایی هستند که ردی از گذشته با خود به همراه دارند؛ عکس‌هایی که در واقع تاریخی به نظر می‌رسند. به همین دلیل، انتخاب او برای طرح کتابخانه زنده کانادای من برای بزرگداشت یکصد و پنجاهمین سالگرد شکل‌گیری این کشور در سال 2017 مناسب به نظر می‌رسید. این طرح تاریخ شفاهی 20 شهروند قدیمی را در بر می‌گیرد که عکس هر کدام از آنها که توسط برول گرفته شده به نمایش گذاشته می‌شود.

به گفته ابی استنزفیلد[6] هماهنگ کننده این طرح، شرکت کنندگان در این طرح، تاریخ زندگی خود را به اشتراک گذاشته و یک تاریخ شفاهی برای نگهداری در آرشیو موزه به وجود آورده‌اند. بودجه این طرح توسط دبیرخانه شهروندان سالخورده تأمین می‌شود و تاریخ شفاهی بازگو شده به صورت صوت ضبط شده و متن پیاده شده آن حفظ خواهد شد. او گفت: «این طرح، به مرزهای فراتر از نسل پا گذاشته و تاریخچه طیف گسترده‌ای از مردم در آن پوشش داده می‌شود.»

استنزفیلد که با بازنشستگان مرکز ملی اقیانوس‌شناسی، عکاسان سابق در ارتش، کشاورزان و گروه‌های دیگر مصاحبه کرده، گفت: «ما سرگذشت‌های متنوعی شنیدیم.» او گفت که دیدن تاریخ این جامعه از چشم‌انداز فردی و شخصی که توسط هر شرکت‌کننده بیان شد، جذاب و تجربه‌ای عالی بود. استنزفیلد که امیدوار است این طرح بتواند منبعی تاریخی برای نسل‌های آینده باشد، گفت: «الان درک بهتری دارم؛ زیرا توانستم پورت کولبورن را از چشم ساکنانش ببینم.» او گفت: «این طرح باعث ارتباط موثر می‌شود» و افزود که منابع اولیه مانند تاریخ شفاهی هم کمیاب و هم اسناد تحقیقاتی ارزشمندی هستند. او گفت: «این که زندگی روزمره را ببینید اهمیت بسیاری دارد.»

در میان شرکت کنندگان، گریس و ایوان ویور[7] حضور داشته و فرصت را مغتنم شمرده و سرگذشت خود را به اشتراک گذاشتند. اصل خانواده ایوان که یکی از شهروندان نسل پنجم است، ریشه در ساکنان اصلی هامبراستون[8] در سال 1841 دارد. او همچنان در جاده‌ای زندگی می‌کند که به نام خانوادگی او نامگذاری شده است. وی گفت: «من آخرین بازمانده ویور در جاده ویور هستم» که این امر بر اهمیت طرح، تأکید بیشتری داشت.

 

کتابخانه زنده
استیو هنشل/ مترولند
گریس و ایوان ویور تاریخ خود را برای طرح کتابخانه زنده در موزه گفتند. در اینجا آنها برای گرفتن عکس توسط استفان برول آماده شده‌اند.


*استیو هنشل، خبرنگار و عکاسی است که جایزه گرفته و مناطق ولند[9] پلهم[10] پورت کلبورن[11] و وینفلیت[12] را برای نشریه نیاگارا دیس‌ویک[13] پوشش می‌دهد. علاوه بر این در مجله نیاگارا لایف[14] نیز می‌نویسد. او شیفته آن است که به زندگی مردم در نیاگارا بپردازد و امیدوار است روزی زندگی عادی جدی گرفته شود.

 


[1] Steve Henschel

[2] Metroland

[3] Photoshop

[4] Stephen Brule

[5] PORT COBLORNE

[6] Abbey Stansfield

[7] Grace and Evan Weaver

[8] Humberstone Township

[9] Welland

[10] Pelham

[11] Port Colborne

[12] Wainfleet

[13] Niagara This Week

[14] Niagara Life



 
تعداد بازدید: 5082


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.