در قالب خاطرات محمد ابوترابی بیان شده است

جستارهایی از تحولات لشکر 10 سیدالشهدا(ع)

آیسو صادقی

11 مهر 1395


کتاب «مردان رستگار»* خاطراتی را در بر دارد که توسط سید محمد ابوترابی روایت می‌شود. وی در سال 1374 در آزمون دوره دکتری علوم استراتژیک دانشگاه دفاع ملی پذیرفته و دو سال بعد، از این دانشگاه فارغ‌التحصیل شد. او در سال 1393 پس از 34 سال و در حالی که در دانشکده فرماندهی و ستاد دانشگاه امام حسین(ع) به تدوین و انتقال تجربیات خود مشغول بود، به بازنشستگی رسید.

خاطرات فرماندهان

در کتاب «مردان رستگار» درباره موضوعات مختلفی سخن گفته شده است. به عنوان نمونه در این کتاب از سردار شهید محمدابراهیم همت، فرمانده لشکر 27 محمد رسول‌الله(ص) در ‌سال‌هایی از دفاع مقدس نیز یاد شده است. راوی به نقل از او، حساسیت شرایط در یکی از عملیات‌ها را ترسیم کرده که در نوع خود، روایت صریحی است. (ص 94)

همچنین خاطراتی از فضای جبهه و شرایطی که فرماندهان در آن قرار داشتند، روایت می‌شود. شهید حاج کاظم نجفی‌رستگار، فرمانده تیپ تازه تاسیس سیدالشهدا(ع) یکی از همین افراد است که یکی از خاطرات، به فشاری که بر او وارد بوده، اختصاص دارد. (صص 123 و 124)

خاطرات صمیمی

راوی کتاب در واحد عملیات تیپ، مسئولیت سازمان‌دهی گردان‌ها را بر عهده داشت که یکی از وظایفش کادریابی (پیدا کردن فرماندهان لایق) و کادرسازی (آماده کردن فرماندهان و افراد مستعد رشد) بود. در همین زمینه جزوه‌ای تنظیم می‌شد که موضوعات تاکتیکی در آن قرار می‌گرفت. در دور جدید جلسات پس از عملیات خیبر، سطح این مطالب تغییر کرد که درباره این موضوع هم توضیحاتی ارائه شده است: «قبلا بیشتر انتقادات متوجه خودمان می‌شد. باید بیشتر نیروها را آماده می‌کردیم، باید بیشتر مهمات همراه می‌بردیم، باید از خمپاره شصت‌های همراهمان بهتر استفاده می‌کردیم، باید با نیروهای اطلاعات - عملیات یا همان شناسایی بیشتر هماهنگ می‌شدیم، باید از تخریب‌چی‌ها بهره می‌بردیم، باید توکل‌مان را بیشتر می‌کردیم...» (ص 126)

در کتاب، خاطرات به نسبت شخصی‌تر نیز وجود دارد که صمیمیت موجود بین رزمندگان و فضای جبهه و جنگ را به تصویر می‌کشد: «حاج کاظم صدا زد: «آقا مرتضی! ناهار تیپ بعد از نماز می‌رسه، یک نون و کنسرو آماده کن. تو سلیقه داری یک کاری بکن. پیداس باید جلسه رو زودتر شروع کنیم.» مرتضی سلمان‌طرقی شروع کرد به تدارک سور و سات. سفره پهن و کاسه‌های خاویارِ بادمجان و تن ماهی و تکه‌های نان درون آن گذشته شد. حسین قبل از آمدن بقیه بچه‌ها، پای سفره نشست و شروع کرد و سایرین را هم به خوردن دعوت کرد.» (صص 29 و 30)

سید محمد ابوترابی در دوران جنگ، مجروح شیمیایی شد که یکی از خاطرات به این موضوع اختصاص دارد: «وقتی بمب در نزدیکی‌ام به زمین خورد و دود آلوده محیط را پوشاند، من که با موتور در مسیر بودم، کنار زدم و طبق معمول، چفیه‌ام را در آبِ هور خیساندم و جلوی بینی و دهانم گرفتم، غافل از اینکه قبلا بمبی دیگر، موادش را در آب خالی کرده و آب آلوده‌تر از هوا بود. با همان دو نفس اول فهمیدم، حالا هم مقداری مواد شیمیایی نوش جان کرده بودم، هم دیگر چفیه و فیلتری نداشتم...» (صص 106 و 107)

درباره کتاب

پیشگفتار، مقدمه، سلام بر رستگار، سفره شهدا، بصیرت سلمان، مانور جنگی (تمرینی سخت‌تر از جنگ)، مجنون دشت مجنون، دانشگاه جنگ، تدوین‌نامه معروف، دیدار با هاشمی رفسنجانی، مقدمه نامه سرداران لشکر 10 سیدالشهدا به مسئولان ارشد کشور و بخش‌هایی از متن جزوه تدوین شده توسط سرداران لشکر 10 سیدالشهدا(ع) درباره آسیب‌شناسی رویارویی با ارتش صدام در شرایط جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، بخش‌هایی از فهرست کتاب «مردان رستگار» به شمار می‌رود.

یکی از نکاتی که در مطالب این کتاب به چشم می‌خورد، قرار گرفتن اسامی در داخل گیومه است. این اسامی هم نام افراد را شامل می‌شود، هم نام عملیات‌ها و یگان‌ها را. به عنوان مثال «حاج کاظم»، «گردان حضرت علی‌اصغر»، «مرتضی سلمان‌طرقی»، «حسین»، «حاج احمد»، «عملیات بدر» و ... از این جمله‌اند. این اسامی حتی اگر یک‌بار استفاده شده باشند، باز هم در داخل گیومه قرار گرفته‌اند. شاید در نگاه اول، این موضوع ضروری به نظر نرسد، اما برای پیدا کردن اسامی خاص (و به طور مشخص در این کتاب برای یافتن نام عملیات‌ها) به مخاطب کمک بزرگی می‌کند.

روی جلد کتاب، عکسی از دوران جوانی راوی وجود دارد و در پشت جلد هم عکس دیگری هست. شاید بهتر بود حداقل در پشت جلد، عکسی از دوران حال وی قرار می‌گرفت، البته عکسی از او در آخرین صفحه از کتاب وجود دارد، اما این عکس اگر در پشت جلد استفاده می‌شد، به خاطر مقایسه زمان حال و گذشته، کاربرد بهتری داشت.

در صفحه آخر کتاب هم یک بیوگرافی از سید محمد ابوترابی ارائه شده که هم جای آن مناسب است و هم اینکه ارائه آن، شرح حال کوتاهی از راوی کتاب را در اختیار مخاطب قرار می‌دهد تا او بداند کسی که خاطرات کتاب را بیان کرده، کیست و چه کارنامه‌ای دارد. همچنین بهتر بود با توجه به انتخاب عنوان «بچه‌های رستگار» (که اشاره‌ای دارد به افراد تحت نظارت این شهید در دوران جنگ) بیوگرافی کوتاهی هم از حاج کاظم رستگار به صورت مجزا در کتاب گنجانده می‌شد. (البته در یکی از پانوشت‌ها این بیوگرافی وجود دارد.)

عنوان کتاب با ایهام انتخاب شده، که هم اشاره‌ای دارد به نام حاج کاظم رستگار و هم اشاره‌ای می‌کند به رستگار شدن گروهی از رزمندگان و شهادت آنها.  

یکی از نواقصی که در کتاب «مردان رستگار» وجود دارد، عدم اختصاص بخشی به عنوان «نمایه» است. اما این کتاب، یک ویژگی دیگر هم دارد. عکس‌ها بین مطالب کتاب، خودنمایی می‌کنند. هر چند که برخی از این عکس‌ها، کیفیت لازم را ندارند، اما «مردان رستگار»، کتاب پُرعکسی است که در آن تصاویری از افرادی که از آنها نام برده شده، موجود است.

با توجه به اینکه گذر زمان، خاطرات را از ذهن‌ها پاک می‌کند و با توجه به این موضوع که کودکان، نوجوانان و حتی جوانان امروز، روزهای دفاع مقدس را تجربه نکرده‌اند و دیدی از آن دوران ندارند، کتاب‌هایی مانند «مردان رستگار» که بیانگر خاطراتی از دوران دفاع مقدس است، می‌تواند بخشی از آن برهه را در قالب تاریخ شفاهی در دسترس این گروه‌ها قرار دارد و حتی برای افرادی که آن را تجربه کرده‌اند، یک یادآوری باشد تا آنچه را در ذهن‌هایشان کمرنگ، یا به فراموشی سپرده شده، به یاد بیاورند. تدوین تاریخ شفاهی از این نظر، اهمیت بسزایی دارد که کتاب «مردان رستگار» هم به نوبه خود، بخشی از تاریخ شفاهی هشت سال دفاع مقدس را شامل می‌شود.

عملیات‌ها

در کتاب «مردان رستگار»، از عملیات‌های مختلفی نام برده شده که فتح‌المبین (صص 14، 60)، والفجر مقدماتی (صص 44، 48)، والفجر 4 (صص 44، 48، 52)، والفجر 1 (صص 46، 48)، والفجر 2 (ص 46)، الی بیت‌المقدس (ص 60)، خیبر (صص 114،118،126،132)، و بدر (صص 168،174،176) از این جمله به شمار می‌روند.


*مردان رستگار: جستارهایی از تحولات لشکر 10 سیدالشهدا(ع) (1363-1362)/ به روایت: سیدمحمد ابوترابی، به کوشش: محمدعلی صمدی و علی‌اکبر مزدآبادی، تهران: نشر یا زهرا (س)، 1395، 208 صفحه

 



 
تعداد بازدید: 6082


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 93

یک‌بار از دور یک جیپ ارتشی آواره در جاده اهواز ـ آبادان نمایان شد آن را متوقف کردیم. سرنشینان آن سه نفر سرباز و سه نفر شخصی بودند. دو نفر از سربازها پایین آمدند و از ما پرسیدند «شما کی هستید و چرا جلوی ما را گرفته‌اید؟» وقتی متوجه شدند که ما عراقی هستیم و تا اینجا آمده‌ایم بهت‌زده به هم نگاه کردند. به آنها دستور دادیم به آن طرف جاده بروند تا ماشین بیاید و آنها را به بصره ببرد.