فصلی از تاریخ شفاهی سرودهای انقلابی

نُت جنگ!

الهام صالح

15 اردیبهشت 1395


موسیقی را چه به جبهه؟ چه تشابهی بین جنگیدن و موسیقی وجود دارد؟ شاید اینها همان سؤال‌هایی است که در ذهن خیلی از رزمندگان دوران دفاع مقدس نقش می‌بست، اما آنها پس از اجرای محمد میرزاوندی، پاسخ این پرسش را درمی‌یافتند. شعرها و ترانه‌هایی که به زبان محلی خوانده می‌شد، ترغیبی بود برای دفاع از دین و میهن و بهتر جنگیدن در این راه. موسیقی یک ابزار بود که میرزاوندی به خوبی از آن بهره گرفت. این‌که او کیست، چه جوایزی را دریافت کرده و در طول دوران دفاع مقدس چه نقشی را ایفا کرد، موضوعات یک کتاب است؛ «تا نفس دارم می‌جنگم».* این کتاب در واقع، روایتی از زندگی محمد میرزاوندی است و بخشی از تاریخ شفاهی هنر انقلاب اسلامی را شامل می‌شود که نقش هنر و هنرمند را در هشت سال دفاع مقدس بازگو می‌کند.

●‌ هر اجرا برایشان خاطره‌ای بود. اجرای موسیقی در جبهه‌ها هم که حال و هوای خاص خودش را داشت...

نثر داستانی و جملات ساده

به داستان می‌ماند، اما داستان نیست. کتاب «تا نفس دارم می‌جنگم»، در قالب دومین اثر مجموعه‌ای با عنوان «تاریخ شفاهی جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی ـ سرودها و ترانه‌های انقلاب» زندگی محمد میرزاوندی را شرح می‌دهد. این کتاب گاه از جملات ساده و سر راست برای شرح وقایع استفاده کرده: «سال 85 بازنشسته شدم؛ با سی سال و پانزده روز خدمت. وزیر از من تقدیر کرد. خیلی ناراحت بودم. تهران که بودم بِهم خوش می‌گذشت. کارمان موسیقی بود. بعد از بازگشت ساکن فاز یک کیو، کوچه‌ هنر دوم شدم. هنرمندان به محض این که خبر بازگشتم را شنیدند، خیلی خوشحال شدند. پانزده روز در تالار آوینی برنامه گذاشتند.»

با وجود استفاده از جملات ساده و سرراست، نثر داستان‌گونه نیز در این کتاب، فراموش نشده است؛ این نثر می‌تواند مخاطب را با کتاب همراه کند: «سلانه سلانه خودم را به تلویزیون رساندم. دکمه‌ زمخت تعویض کانال را توی دستم چرخاندم. بعد از چند ثانیه خش خش. برفک و بالا و پایین پریدن تصویر، بالاخره صدا صاف شد و مجری گفت: «گوشه‌ای از تصاویر تجاوز رژیم بعثی عراق به خاک کشورمان.» هواپیماها پشت بند هم هر چه عقده داشتند، روی سر مردم خالی می‌کردند. هنوز گرد و خاک آوارها روی هوا معلق بود که صدای آه و ناله زن و بچه‌ها با غرش بمب‌افکن‌ها در هم می‌پیچید. خانه‌های توسری خورده. شیشه‌های درب و داغان، تیرآهن‌هایی که سر خم کرده بودند... .»

●‌ «تا نفس دارم می‌جنگم»، فقط روایت زندگی محمد میرزاوندی نیست، در بخش «آثار» می‌توان متن شعرها و ترانه‌های او را هم مشاهده کرد

تولد، کودکی، نوجوانی، دبیرستان و سربازی، استخدام و کار در جهانگردی، مقام اول تک‌خوانی، کسب دیپلم افتخار، کاست برگزیده و مهاجرت به تهران، برخی از موضوعات این کتاب به شمار می‌رود.

آوانگاری و برگردان فارسی اشعار

«تا نفس دارم می‌جنگم»، فقط روایت زندگی محمد میرزاوندی نیست، بلکه بخشی از آثار وی را هم شامل می‌شود. در بخش «آثار» می‌توان متن شعرها و ترانه‌های «تا نفس دارم می‌جنگم»، «چِل‌ماشی»، «شوق جبهه»، «علیسونه»، «روله»، «سوار»، «علی‌سونه»، «کم بو دیره»، «سنگ رزم بسیج»، «دایه دایه» و «خداحافظ» را مشاهده کرد. ویژگی کتاب این است ‌که این شعرها چون به زبان محلی هستند، در آنها از آوانگاری و برگردان فارسی نیز استفاده شده تا خواندن آنها برای مخاطبانی که به زبان محلی آشنایی ندارند، آسان شود. این بخش، ویژگی دیگری هم دارد؛ قطعات «تا نفس دارم می‌جنگم» و «سوار»، نت‌نویسی شده‌اند که این ویژگی قطعا برای علاقه‌مندان موسیقی یک موهبت به شمار می‌رود.

«تصاویر» نیز آخرین بخش کتاب است که در آن عکس‌هایی از محمد میرزاوندی، بریده جرایدی که با وی گفت‌وگو کرده‌اند و تصویر جوایز وی در معرض نمایش قرار گرفته است.

این کتاب، علاوه بر اینها ویژگی‌های دیگری نیز دارد؛ در پایان بخش زندگینامه، فهرستی از منابع مورد استفاده در کتاب، ارائه شده. پیوست‌ها نیز اطلاعات کتاب را تکمیل می‌کنند. افزودن یک مجموعه صوتی از قطعات موسیقی به کتاب را هم باید به ویژگی‌های مثبت آن اضافه کرد.  

توصیف و تصویرسازی

با خواندن بخش‌هایی از این کتاب، آرزو می‌کنی که ای کاش نکاتی که در این کتاب به کار رفته در کتاب‌هایی که دوران جنگ و اسارت را شرح می‌دهند، نیز وجود داشته باشد تا مخاطب با آنها بهتر ارتباط برقرار کند. حقیقت این است که این کتاب‌ها اغلب تصویرسازی ندارند و به شرح کلیات اتفاقات می‌پردازند، اما کتاب «تا نفس دارم می‌جنگم»، سرشار از تصویرسازی است. با مطالعه این جملات، تصویر آنها کاملا در ذهن شکل می‌گیرد: «نهم بهمن ماهِ سال 64 بود. هوای سرد زمستان سوز عجیبی داشت. نفس که می‌کشیدی هاله‌ای از مه جلوی دهانت لمبر می‌زد و بالا می‌رفت. مینی‌بوس رنگ و رو رفته‌ای، آماده‌ حرکت بود. تیپ و قیافه مینی‌بوس زیاد مهم نبود. دنبال وسیله‌ای بودیم که هر جور شده کارمان را راه بیندازد. دست از میله‌ افقی روی در گرفتم و خودم را بالا کشیدم. روی صندلی کنار پنجره نشستم. خیلی آرام ساکم را به زیر صندلی هُل دادم. با نوک انگشتانم پرده چرک مرده را از روی شیشه کنار زدم. رنگ پرده سیاه شده بود، طوری که آدم نمی‌فهمید از اول چه رنگی بوده. شیشه هم دست کمی از پرده نداشت.»

گرافیک چشم‌نواز

همین که کتاب را باز کنی، با تصویری مواجه می‌شوی که شاید از بین همه کتاب‌هایی که دیده‌ای، تنها متعلق به همین کتاب باشد. بلافاصله یک دو صفحه زیبای گرافیکی مقابل چشمت قرار می‌گیرد؛ دو صفحه‌ای که دربردارنده یک پیام است؛ عنوان کتاب؛ «تا نفس دارم می‌جنگم»، اما پس‌زمینه یکی از صفحات، قرمز است و پس‌زمینه صفحه روبه‌روی آن، سفید، با حروف بسیار درشتی که به عنوان کتاب تعلق دارند. بی‌اغراق، دو صفحه نخست، چشمگیری است. برای صفحه شناسنامه نیز، گرافیکی متفاوت در نظر گرفته شده؛ یک گرافیک دو صفحه‌ای با تصویری از محمد میرزاوندی و یکی از اعضای گروهش که در گرمای یک علاء‌الدین به اجرای موسیقی می‌پردازند.

این تفاوت در گرافیک در صفحات پایانی کتاب نیز مشاهده می‌شود. معمولا این‌طور است که صفحات پایانی کتاب‌ها سفیدند، اما سه صفحه از پایان این کتاب، به شکل صفحات دفتر طراحی شده که جایی برای یادداشت نوشتن باشد. این صفحات می‌توانند مخاطبانی را که به حاشیه‌نویسی در کتاب‌ها علاقه‌مندند، به خود جذب کنند.

●‌ این کتاب بخشی از تاریخ شفاهی هنر انقلاب اسلامی را شامل می‌شود که نقش هنر و هنرمند را در هشت سال دفاع مقدس بازگو می‌کند

جلد هم مانند صفحات داخلی، گرافیک زیبایی دارد؛ تصویری از یک تفنگ که در میان نت‌های موسیقی قرار گرفته. این همان کاری است که میرزاوندی در دوران جنگ انجام می‌داد، در جبهه‌ها موسیقی اجرا می‌کرد و این موسیقی، یا ترغیبی بود درباره جنگیدن برای وطن، یا مرثیه‌ای که می‌توانست مخاطب را بگریاند.

پشت جلد هم زمینه‌ای سفید است که بخشی از متن کتاب در آن جای گرفته. رنگ قرمز به کار رفته در کنار این متن، می‌تواند به راحتی مخاطب را به مطالعه وادارد. در یک کلام این‌که «تا نفس دارم می‌جنگم»، دارای گرافیک منحصر به فردی است.  

خاطره؛ مرثیه‌ای برای گریستن

هر اجرا برایشان خاطره‌ای بود. اجرای موسیقی در جبهه‌ها هم که حال و هوای خاص خودش را داشت. اینکه افراد مختلف با این موسیقی چطور ارتباط برقرار می‌کردند، شاید بین این خاطرات، جذاب‌تر باشد. میرزاوندی در بخشی از کتاب این‌طور بیان کرده:

«با لباس شخصی می‌رفتیم. بیشتر اوقات داخل حسینیه‌ها و مساجد اجرا می‌کردیم. رزمنده‌های لرستانی یا بقیه‌ی شهرها، هیچ فرقی نداشت، برای همه اجرا می‌کردیم. خیلی خوشحال می‌شدند. آقای کویتی‌پور و آهنگران را هم توی جبهه می‌دیدم.

یکی از بچه‌ها به حاج آقایی که امام جماعت رزمنده‌ها بود، گفت: «بیایید برنامه‌های ما رو ببینید.»

حاج آقا لبخندی زد و گفت:

- راه ما از شما جداست. ما اشک بچه‌ها را درمی‌آریم، شما اونا رو شاد می‌کنید.

- با موسیقی هم می‌شه گریه کرد. امشب تشریف بیارید اجرا داریم.

حاج آقا پای اجرای ما نشست. سوز علیسونه استاد دربندی اشک حاج آقا را درآورد. انگار به مجلس روضه آمده بود.

حاج آقا دستش را به اشک‌های روی گونه‌اش زد و گفت: «شما با این موسیقی در درون من غوغا به پا کردید، انقلابی در درون من زنده شد.»


*‌ تا نفس دارم می‌جنگم: روایتی از زندگی محمد میرزاوندی، تحقیق: سامان سپهوند، تدوین: محمدتقی عزیزیان، تهیه: واحد تاریخ شفاهی دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی، 132 صفحه، چاپ اول: زمستان 1394، قم: نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه‌ها (دفتر نشر معارف)



 
تعداد بازدید: 4833


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 93

یک‌بار از دور یک جیپ ارتشی آواره در جاده اهواز ـ آبادان نمایان شد آن را متوقف کردیم. سرنشینان آن سه نفر سرباز و سه نفر شخصی بودند. دو نفر از سربازها پایین آمدند و از ما پرسیدند «شما کی هستید و چرا جلوی ما را گرفته‌اید؟» وقتی متوجه شدند که ما عراقی هستیم و تا اینجا آمده‌ایم بهت‌زده به هم نگاه کردند. به آنها دستور دادیم به آن طرف جاده بروند تا ماشین بیاید و آنها را به بصره ببرد.