جنبش دانشجویی اصفهان در گفت‌وگو با محمدعلی حاجی منیری(8)

دستگیری 44 نفر و فهرستی که به ساواک می‌رسد

مهدی امانی یمین

05 بهمن 1394


این عکس از پشت‌ بام خوابگاه ٩ در سال 1356 گرفته شده است.

گفت‌وگو با محمدعلی حاجی منیری در بخش قبل به روز سیزدهم آذر 1356 و اتفاق‌های آن روز رسید. وی به لحظه‌هایی اشاره کرد که «هنوز قبل از ظهر بود که گارد حمله کرد به خوابگاه 10. با وجود اینکه بچه‌ها به سمت گاردی‌ها سنگ پرت می‌کردند، آنها با سپر و باتوم به خوابگاه 10 حمله کردند. ما جزء آن دسته‌هایی بودیم که پایین ساختمان بودیم و جلوی در ایستاده بودیم و خیلی از بچه‌ها داخل طبقات بودند. زمانی که گاردی‌ها حمله کردند ما رفتیم داخل و از در پشتی که خروجی خوابگاه 10 به سمت محوطه پشت خوابگاه بود رفتیم. ولی بالا نرفتیم و می‌گفتیم که اینها می‌آیند و ما را می‌گیرند و ما از آن طرف دوباره رفتیم داخل خوابگاه 9...» اینک ادامه گفت‌وگو را بخوانید.

 

* یعنی نفرات اصلی؟

بله. رفتیم داخل خوابگاه 9 و آن 44 نفر همه را از داخل خوابگاه 10 گرفتند. اتفاقا بچه‌هایی هم بودند که کاری نکرده بودند. نهایت هم یک شعار دادند و من تقریباً مطمئنم که از آن 44 نفر حالا شاید 4 دانه سنگ پرتاب ‌کرده بودند؛ ولی بچه‌هایی که سنگ جمع کرده بودند و شعار داده بودند، همه فرار کردند به داخل خوابگاه 9. دیدیم گاردی‌ها یک‌دفعه به خوابگاه 9 حمله کردند. دوباره شروع کردیم به سنگ پرت کردن و شعار دادن و باز کردن شیلنگ‌های آب گرم. اینها پیش آمدند. حالا من بودم و علی شایان‌فر. ما گفتیم: «آقا این آب...» آمدیم شیلنگ‌های آتش‌نشانی را کشیدیم بیرون و شیلنگ را به آب داغ وصل کردیم. زمانی که گاردی‌ها خواستند به خوابگاه 9 حمله کنند، ما مجهز بودیم. ما آب داغ را روی گاردی‌ها گرفتیم و آنها نتوانستند وارد خوابگاه 9 بشوند. بچه ها هم با سنگ، گارد را می زدند. مهدی حکاک هم همان‌جا بود و این صحنه را خوب یادم هست، که با مهدی زدیم شیشه‌ها را شکستیم. باید سنگ را از پنجره‌ها پرت می‌کردیم. مهدی یک صندلی برداشت و رها کرد به سمت شیشه پنجره‌های راهروی مشترک که 7 الی 8 متر بود، شیشه سرتاسر ریخت. زمانی که دیدیم گارد می‌خواهد وارد ساختمان ما بشود، ما هم آب داغ را آوردیم و روی گاردی‌ها گرفتیم. یک آب‌سردکن هم داخل طبقه بود. من ورزشکار بودم و کشتی هم می‌رفتم، از طبقه دوم آب‌سردکن را برداشتیم و انداختیم روی گاردی‌ها. وقتی افتاد، یکی از آنها زخمی شد و بقیه فرار کردند؛ اما نتوانستند بیایند داخل خوابگاه 9. 44 نفر را از خوابگاه 10 گرفته بودند و دیگر به خوابگاه 9 حمله نکردند. بچه‌های خوابگاه 9 کاملاً مستقر و مسلط بودند. چون داخل تمام طبقات شیلنگ‌ها به آب داغ وصل بود، سنگ داشتیم، آب سردکن را هم روی سر آنها انداختیم؛ بنابراین آنها این صحنه را می‌دیدند که بچه‌ها از هر طرف از ساختمان دفاع و محافظت می‌کردند. این کار سبب شد که گارد دیگر نتواند به خوابگاه 9 نفوذ کند.

 

نفر اول سمت راست محمد علی حاجی منیری، با موهای فر، و دست راست روی گردن یکی از دوستانش، و پیراهن آستین کوتاه سفید

 

* پس داخل خوابگاه 9 نیامدند؟

 نه. به خوابگاه 9 نیامدند ولی وارد خوابگاه 10 شدند؛ ضرب و شتم اساسی کردند و 44 نفر را هم گرفتند. ولی بچه‌هایی که شروع کردند همه داخل خوابگاه 9 بودند و سیزده نفری را که بعداً گرفتند، یک نفرشان هم جزوِ این 44 نفرِ دستگیر شده نبود. این 44 نفری را که گرفتند به نظرم خسارت‌های زیادی به همه چیز خورد؛ شاید مسئولان خود دانشگاه هم در قطع این درگیری سهیم بودند. می‌گفتند ممکن است که در این درگیری کسی آسیب جدی ببیند.

 

* کسی کشته نشد ؟

نه.

‌‌ جریان گسترده‌ای در سطح جامعه داشت به وجود می‌آمد، مثل 19دی قم و 29 بهمن تبریز؛ حالا دیگر جو دانشگاه کلاً سیاسی شده بود. همه دارای خط‌ سیاسی شده بودند که به نظر من درصد آن در دانشگاه صنعتی اصفهان خیلی بیشتر بود

 

* دقیق به خاطر دارید که کسی کشته نشد؟

 بله. اما گارد بچه‌ها را زده بود و زخمی بودند.

 

* نقص عضوی چه؟

 نه، البته می‌دیدیم که گارد هم زخمی داشت.  

 

* بیشتر از دانشجویان زخمی شده بودند؟

 بله.

 

* آنها برای حمله از باتوم استفاده می‌کردند؟

 باتوم کاربرد نداشت. چون با سنگ می‌زدیم. ولی بچه‌هایی را که گرفتند، اساسی با سنگ زدند، انصافاً خیلی بچه‌ها را زدند. آن عکسی که از گارد و بچه‌های دستگیر شده گرفته بودند، عکس جالبی بود؛ چون سی سال بود که آن را ندیده بودم. از آن 44 نفر، طاها نهاوندی، بچه نهاوند بود، اکبر کرمانی‌پور، وحید امیدوار و رضا سیدین بچه مشهد بودند که الان هم هر سه نفر هستند. رضا بعداً رفته سپاه، استاد دانشگاه شده و بورس دکتری گرفت. برادرش هم در جنگ شهید شد. خودش الان استاد دانشگاه است. اکبر هم مهندس است. وحید امیدوار هم از بچه‌های مذهبی بود که در سال 56 در تئاتر معروف دانشگاه، نقش اصلی را بازی می‌کرد؛ به زندان رفت، از دانشگاه اخراج شد و درس را تمام نکرد، الان هم در مشهد زندگی می‌کند.

 

* یک سوال ذهن من را درگیر کرده؛ این که در زمان درگیری، گارد از گاز اشک‌آور استفاده نکرد؟

 گاز اشک‌آور هم شاید داشتند ولی برای ما استفاده نکردند. اشک‌آور را در تظاهرات شهری استفاده می‌کردند.

 

* بعد از اینکه گارد رفت، چه اتفاقی افتاد؟

گارد، زمانی که بچه‌ها را برد، ما به این فکر می‌کردیم، برای این 44 نفر چه کار کنیم. کلاس‌ها را تعطیل کردیم. البته 44 نفر هم بعدازظهرِ همان روز آزاد شدند. تا زمانی که هوا تاریک شد، بچه‌ها را به خوابگاه برگرداندند. اذیت شده بودند. آن‌ها بچه‌ها را به پاسگاه همایونشهر برده بودند و فکر کنم لُخت در آنجا نماز خوانده بودند.

 

*‌ گفته می‌شود طاها شروع کرده بود به نماز خواندن.

 بله. شنیده بودم طاها شروع کرده بود. بچه‌ها نماز خوانده بودند و نماز خواندنشان هم با اینکه در پاسگاه بود، ولی تعدادی افراد مذهبی هم بودند. شنیدم که نماز خواندن بچه‌ها داخل پاسگاه، کار مؤثری بوده.

‌‌ آن زمان این تحلیل وجود داشت و دانشجویان این گونه می‌گفتند که رژیم شاه، برای این دانشگاه را منتقل می‌کند به اصفهان که دانشگاه صنعتی‌آریامهر مرکز تولید چریک شده است

 

* با این حرکت، یک تفکیک‌بندی ایجاد کرده بودند که اینها بچه‌های مذهبی هستند...

 ذهنیتی را گروه‌های نظامی و امنیتی داشتند؛ فکر می‌کردند که اینها همه چپ و کمونیست هستند و این حرف‌ها... . آن 44 نفری را که به پاسگاه برده بودند، تعداد زیادی از اینها پا شده بودند شروع کرده بودند به نماز خواندن. یادم می‌آید یکی از بچه‌ها تعریف می‌کرد ـ فکر کنم اکبر بود ـ اینها لُخت بودند و هوا هم سرد بوده؛ در آذر ماه هوا سرد است و زمانی که ظهر به نماز ایستاده بودند، طاها که لخت نماز می‌خواند، نمی‌دانم گروهبانی بوده یا کس دیگری، به هر حال پتویی آورده بود و انداخته بود روی او. به یاد ندارم چه کسی این را تعریف می‌کرد؛ ولی یک پتو، یکی از همان ژاندارم‌ها آورده بود و انداخته بود روی او.

 

*‌ البته طاها این را تعریف کرد و اذیت هم شده بود...

 بله. ظاهراً طاها زیاد کتک خورده بود.

 

* بعد از این اتفاق بود که بچه‌ها به صورت یک تشکل دور هم جمع ‌شدند تا برای آن 44 نفر کاری کنند.

 از همان جا شکل گرفت؛ کلاس‌ها از قبل تعطیل بود و شرایطی فراهم آمد و این اتفاق تأثیراتی هم داشت، به‌خصوص از آن 44 نفر هم کسانی بودند که اصلا ً در جریان مسائل نبودند، بنابراین یک سمپادی و همدردی عمومی در همه ایجاد کرد. در نتیجه همه موافق تعطیلی کلاس‌ها بودند. بچه‌ها داخل محوطه آمدند و شعار دادند. فکر می‌کنم 250 نفر بودند که آمده بودند، شب 15 یا 16 آذر بود. به هر حال یکی از شب‌های بعد از اولین درگیری بود. بعضی چهره‌ها را با کاپشن و چیزی پوشانده بودند که شناخته نشوند؛ خیلی‌ها هم نپوشانده بودند.

 

*‌‌ این آمار با توجه به میزان جمعیت دانشجویان زیاد هست.

اینها فقط جزوِ فعالان چپ نبودند، فعالان مذهبی بودند، خیلی از بچه‌های معمولی هم بودند. تأثیر جریانی که پیش آمد و این بود که «هِه... تو که یک خواسته‌ داری، این‌طور با شما برخورد می‌کنند؟ این چه سیستم دانشجویی است» خیلی‌ها را کشاند به این ماجرا. در نتیجه، تظاهراتِ شبانه و تعطیلی کلاس‌ها را پیش آورد.

 

* سیزده نفر چگونه شناسایی شدند؟

ما نمی‌دانیم که آن زمان، سیزده نفر، چگونه شناسایی شدند!

 

*‌ چه زمانی سراغ شما آمدند؟

 فکر می‌کنم اینها پانزدهم شناسایی شده بودند.

 

*‌ مهدی حکاک جزو این سیزده نفر نیست؟

 نه. مهدی حکاک هم جزو این لیست نیست. بعد از یک ترم، تعداد زیادی از بچه‌ها اخراج شدند. آن ترم همین دوازده - سیزده نفر را اخراج کردند، ولی ترم دوم حدود 200 نفر اخراج شدند و مهدی حکاک هم جزو آن‌ها بود؛ جریان‌ ترم یک، این اخراج‌ها را پیش آورد.

سیستم آموزشی ما سه کوارتری[1] بود یعنی کوارتر دوم، اول دی شروع می‌شد. ما در همان کوارتر اول که نزدیک امتحانات بود، اخراج شدیم که در آذر ماه تمام می‌شد. بعد از این، ماجرا در کوارتر دوم ادامه پیدا کرد؛ بحث تعطیلی کلاس‌ها، شعار دادن‌ها، بعد ماجرای 19 دی قم در سال 56 اتفاق افتاد. بعد تظاهرات بزرگ شبانه برگزار شد و تعطیلی کلاس‌ها در سطح گسترده پیش آمد. در مرحله بعد ماجرای 29 بهمن تبریز پیش آمد. وقتی که جریان تبریز پیش آمد، تظاهرات به صورت روزانه و شبانه، تعطیلی کلاس‌ها به صورت متناوب، اعتراض‌های بزرگ و در نتیجه اخراج 200 نفر از دانشجویان را به دنبال داشت.

 

*‌‌ یعنی قبل از عید سال 57 حدود یک سوم دانشجویان اخراج شدند؟

بله. یک سوم دانشجویان دانشگاه اخراج شدند؛ یک ترم محروم شدند و این خیلی گسترده بود. نشان دهنده سیاسی بودن جو بود و حتی نسبت درصدی اخراجی‌ها از دانشگاه‌های تهران هم بیشتر بود؛ فکر کنم دلیل آن همان ایزوله بودن دانشگاه بود و سیری که بر این بچه‌ها گذشته بود.

 

*‌ بیشتر به خاطر برخوردی که داشتند؟

 بله. به خاطر اینکه در دانشگاه شریف و پلی‌تکنیک، همان گارد بود؛ بچه‌های سیاسی فعال هم بودند. عده‌ای هم دنبال درس‌شان بودند و دنبال جریانات نبودند. از آن روز اول که پای‌شان را می‌گذاشتند دانشگاه، با گارد و فعالان چپ یا فعالان مذهبی هم آشنا می‌شدند. خودشان هم انتخاب می‌کردند و هیچ گونه اجبار و زوری هم در کار نبود. قرار هم نبود همگی فعال سیاسی باشند. بنابراین برای دانشجویان ورودی آن سال براساس خواسته خودشان و براساس ذهنیت خودشان، جهت شکل می‌گرفت؛ ولی هر کس خط خودش را دنبال می‌کرد. تظاهرات به آن شکلی که در دانشگاه صنعتی اصفهان گسترده می‌شد، در تهران نمی‌توانست گسترده شود. ما به تظاهرات‌های تهران می‌آمدیم. در دانشگاه‌ها امکان نداشت که 200 نفر جمع بشوند و شعاری سر دهند؛ اما اینجا 3000 دانشجو بود.

‌ وقتی که جریان 29 بهمن تبریز پیش آمد، تظاهرات به صورت روزانه و شبانه، تعطیلی کلاس‌ها به صورت متناوب، اعتراض‌های بزرگ و در نتیجه اخراج 200 نفر از دانشجویان را به دنبال داشت

 

* در تهران، فضا بسته بود و کنترل امنیتی هم بالا بود...

بله، کنترل بالا بود و در تهران دانشجوها شکل گرفته بودند و خط و مرزها مشخص بود. ولی در اصفهان این‌گونه نبود، بچه‌ها تازه واردی بودند که خط و شکل نداشتند و حالا یک دفعه جریانی پیش آمده بود. گارد آمد و زدوخورد ایجاد شده بود. عده‌ای را گرفته بود و این اتفاق اتحادی به وجود آورد.

 

*‌‌ پس چون زمینه‌های فکری و سیاسی در دانشگاه وجود نداشت، یک اتحاد نسبتاً همگانی به وجود آمد؟

بله. اتحادی به وجود آمد. البته یک جریان گسترده‌ای در سطح جامعه داشت به وجود می‌آمد، مثل 19دی قم و 29 بهمن تبریز، حالا دیگر جو دانشگاه کلاً سیاسی شده بود. همه دارای خط‌ سیاسی شده بودند که به نظر من درصد آن در دانشگاه صنعتی اصفهان نسبت به تهران و دانشگاه‌های دیگر خیلی بیشتر بود. شاید آن زمان این تحلیل وجود داشت و بچه‌ها این گونه می‌گفتند که رژیم شاه، برای این دانشگاه را منتقل می‌کند به اصفهان که دانشگاه صنعتی‌آریامهر مرکز تولید چریک شده است و به این دلیل دارند آن را تعطیل می کنند که داخل شهر است و راه فرار دارد؛ برای همین دانشجویان را آوردند اینجا؛ این چیزی بود که آن زمان بچه‌ها می‌گفتند. ضمن اینکه خانه‌های تیمی نزدیک دانشگاه صنعتی تهران بود. در اعلامیه‌ها، سازمان مجاهدین و فدائیان قبل از انقلاب، از دانشگاه صنعتی شریف خیلی بودند. خانه‌های تیمی در خیابان آزادی و خیابان اسکندری خیلی زیاد بود و درگیری با خانه‌های تیمی بیشتر در همین محدوده‌ها بود. خیلی از آنها بچه‌های همین دانشگاه صنعتی بودند و راه فرار زیادی داشتند، اینها داخل شهر بودند. این تحلیل را در آن زمان می‌گفتند؛ چون اینجا شده مرکز تولید چریک، اینجا دانشجو و مهندس نمی‌بینیم، اینجا چریک می‌بینیم. در نتیجه اگر می‌خواهند به داستان خاتمه بدهند، باید دانشگاه صنعتی تهران را تعطیل کنند؛ به اصفهان منتقل کنند و در بیابان دانشگاه بسازند. حالا واقعاً بوده یا نبوده من نمی‌دانم. ولی نتیجه‌گیری برعکسی شد، زیرا یک دفعه به جای ده درصد یا پانزده درصد یا بیست درصد، 40 تا 50 درصد جمعیت دانشجویان دانشگاه جو سیاسی به خود گرفتند که این اصلاً در تهران وجود نداشت.

 

* ظرف چه مدتی این اتفاق افتاد؟

دقیقاً ظرف سه ‌ماه. در دانشکده فنی تهران، مثلاً با تاریخچه 40 ساله‌اش آن زمان چنین چیزی نبود؛ در دانشکده فنی، تظاهراتی که در راهروهای آن می‌شد حدود بیست نفر جمع می‌شدند، در کجا 200 نفر توی یک دانشگاه جمع شدند و شعار بدهند؟! بنابراین در کوارتر دوم بیشتر از 200 نفر اخراج شدند. البته من اخراج نشدم.

 

*‌ شما که قبلش اخراج شده بودید؟

قبلش اخراج شده بودیم، ولی بعد برگشته بودیم. همان ترم دوباره به دانشگاه برگشتیم. ولی ما جزو اخراجی‌های ترم دوم که مهدی حکاک و... داخل آنها بودند و اخراج شدند، نبودیم. ما در آن داستان‌ها بودیم، اما اخراج نشدیم و حالا کمی بیشتر مراقبت‌ می‌کردیم، اما اخراج نشدیم و مطمئن بودم که از 200 و خرده‌ای نفر بیشتر بودند.

 

*‌ لیستی که مرحوم محمد امین، رئیس دانشگاه، برای ساواک فرستاد، در مجموع، یازده نفر هستند، با لیست سیزده نفر اخراجی اختلاف اسمی دارد.

جالب است... من نمی‌دانم.

‌ گارد، زمانی که دانشجویان را برد، ما به این فکر می‌کردیم، برای این 44 نفر چه کار کنیم؛ کلاس‌ها را تعطیل کردیم...

 

* من نمی‌دانم بعد از دستگیری 44 نفر و لیستی که به ساواک می‌رسد تا روز دستگیری شما چقدر طول کشید؟

دو روز بود، از 13 آذر؛ تا 16 آذر نرسیده بود که دستگیر شدیم.

 

* پس آذر ماه تمام نشده بود که شما دستگیر شدید؟

 بله 15 یا 16 آذر من دستگیر شدم. داستان دستگیری خود ما این گونه بود که رفته بودم سرکلاس و در کلاس باز بود. 15 آذر بود، چون 16 آذر کلاس تعطیل بود. من از کلاس آمدم و به اتاقم رفتم. من دو هم‌اتاقی داشتم، یکی فرزاد شهابیان مقدم بود که بعد از انقلاب رفت سپاه. در انقلاب و انقلاب فرهنگی جزو رهبران جریانات دانشگاه بود. یکی دیگر هم فرید پزشک بود.

 

*‌ فرید پزشک جزو لیستی بوده که به ساواک فرستاده می‌شود.

که چه؟

 

*‌ امین او را به عنوان شورشگر به ساواک معرفی می‌کند.

جداً! این را نمی‌دانستم که جزو لیست معرفی شده است؛ ولی جالب است که امروز می‌بینم فرید پزشک هم جزو لیست محمد امین بوده است. پدر فرید پزشک، ساواکی بود و من می‌دانستم. چرا و از کجا می‌دانستم؟ چون فرید پزشک مشهدی بود.

 

* مذهبی بود؟

 نه مذهبی نبود. من و فرزاد مذهبی بودیم و ما با فرید هم‌اتاقی شدیم. چون ما از دبیرستان فرید پزشک را می‌شناختیم و با همدیگر آشنا بودیم. حالا از کجا فهمیدم پدرش ساواکی است، به خاطر اینکه یکی از عموهای من به نام عباس‌قلی حاجی‌منیری، قبل از انقلاب، در وزارت کشور بود، مدتی فرماندار و استاندار بود. صحبت‌هایی با او داشتم و در جریان بود. قبل از انقلاب فرماندار بود و همان قبل از انقلاب هم بازنشست شده بود؛ در سال 53 با 40 سال خدمت. ولی شخصاً این گونه آدمی نبود که برود یک جا بنشیند. ایشان بعد از بازنشستگی در سال 52 معاون ولیان شد؛ استاندار خراسان و نایب‌التولیه آستان قدس رضوی. در آستان قدس رضوی، رئیس «موقوفات ملک» شد. می‌دانید که موقوفات ملک، بزرگ‌ترین موقوفات آستان قدس رضوی، حتی در تهران است. زمان انقلاب هم رئیس موقوفات ملک آستان قدس بود.

 

 

ادامه دارد...

 

جنبش دانشجویی اصفهان(1)

جنبش دانشجویی اصفهان(2)

جنبش دانشجویی اصفهان(3)

جنبش دانشجویی اصفهان(4)

جنبش دانشجویی اصفهان(5)

جنبش دانشجویی اصفهان(6)

جنبش دانشجویی اصفهان(7)

 

مطالب مرتبط پیشین:

حمله گارد به خوابگاه ١٠

جنبش دانشجویی دانشگاه صنعتی اصفهان

 

 

 

[1] Quarter



 
تعداد بازدید: 5731


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 94

حادثه دیگر که باعث شد تصمیم آخرم را برای پیوستن به نیروهای شما بگیرم حماسه‌ای بود که آن سرباز گم شده آفرید. روزی یکی از گروههای گشتی ما یک سرباز شما را که گم شده بود اسیر کرد به موضع آورد سرباز جوانی بود در حدود بیست تا بیست و دو ساله. محاسن زیبایی داشت، وقتی سرباز را به موضع آوردند چند نفر جمع شدند. سرباز آرام بود و حرف نمی‌زد اما نارضایتی از اسارت کاملاً از چهره‌اش پیدا بود. سعی می‌کرد خونسردی خود را از دست ندهد. در همان ساعت یک کامیون ایفا آماده بود که چهل پنجاه تن از پرسنل را به مرخصی ببرد. مقصدش بصره بود.