جنبش دانشجویی اصفهان(7)

در گفت‌وگو با محمدعلی حاجی منیری

مهدی امانی یمین

30 دی 1394


*جلسه پیش تا آغاز آذر 56 گفتگو کردیم. یک فهرست 44 نفره و 13 نفره دانشجویان که توسط شهربانی دستگیر شده بودند، هم پیدا کردیم. از فهرست 13 نفره، در واقع 12 نفر دستگیر شدند. آیا می‌توانیم اسامی را با هم چک کنیم؟

*بله. محمد فدایی‌، از آن‌هایی بود که از دانشگاه اخراج شدند. براساس اتهام وارده به محمد فدایی، به او در سال اول دانشگاه حکمی دادند که برای همیشه اخراج شد. علی عنایت‌زاده و عبدالرضا ابولحسن چوبدار حکم یکسال‌ محرومیت از تحصیل گرفتند. محمدعلی حاجی‌منیری چهارمین نفر بود و از گرایش چپ کسی نبود مگر یک مورد و او غلامرضا خوشبخت بود که محرومیت او هم یکسال بود. عبدالحمید خواجه موگه‌ای، گمانم فرزاد شهابیان مقدم، کامران سرمدی، حمید رضا فرهنگ دره شوری هم بودند.

البته این آخری این هیچ وقت دستگیر نشد، چون بختیاری بود و در رفت و رفت توی ایل خودش. چپی هم بود. الان هم نمی‌دانم، ولی سال 56 هم او دستگیر نشد.

 

*آیا در سال 60 دستگیر شد؟

 سال 60 دستگیر شد یا نه را هم نمی‌دانمف ولی سال 56 دستگیر نشد. رفت به ایل بختیاری و ناپدید شد.

 

 * همایون شایانفر هم بوده است؟

 علی که می‌گویید همین است و اسم شناسنامه‌اش همایون است و معروف به علی شایانفر که اعدام شد.

 

* گفته می‌شود وهاج مهاجری گرایش به چپ داشته است؟

 بله. ایشان جزء بچه‌های چپ بود.

 

* و شهرام واعظی...؟

 معلوم نیست اعدام شد یا این که زنده است.

 

* هفتم آذر 56 ستار گودرزی و عزت‌الله وثوقی باعث بخش خبری می‌شوند به این مضمون که «دانشجویان به تحریک گودرزی و وثوقی شیشه‌ها را شکستند، و تظاهرات راه انداختند» شما اطلاعاتی از این‌ موضوع دارید؟

فکر می‌کنم شاید 7 آذر در سلف سرویس بود. این داستانی که من می‌گوییم شاید آن باشد که شما می‌گویی البته اگر تاریخ آن را درست بگوییم، ولی قبل از شلوغی اتفاقات آذر بود. فکر می‌کنم اعتراض هفتم آذر به خاطر غذا بود و سازمان یافته هم نبود و در جا اتفاق افتاد. در واقع ما هم در جریان این موضوع نبودیم. اعتراضی بود که از آنجا شروع شد و شیشه‌های سلف را شکستند و ما بعد از شکستن شیشه‌ها رسیدیم و ما نبودیم و فکر می‌کنم برنامه‌ریزی هم نشده بود و گودرزی و وثوقی را تا آن موقع نمی‌شناختیم. بعدها این افراد را شناختیم و فهمیدیم.

 

* اینها از دانشگاه اصفهان آمده بودند؟

 نمی‌دانم. البته تعدادی از بچه‌ها بودند که با دانشگاه اصفهان در ارتباط بودند به خصوص خود بچه‌هایی اصفهانی یا بچه‌هایی که مثلاً کسی را در اصفهان داشتند که فامیل و آشنای‌ آنها بود. اینها ارتباط نزدیک‌تری با اصفهان داشتند. مثلاً کاظم فتوحی از بچه‌های مذهبی بود که از کوه پرت شد و کشته شد.

 

*توسط چه کسی پرت شد؟

از این موضوع چیزی نمی‌دانیم. در یزد از کوه پرت شد. بچه یزد بود، از بچه‌های خیلی مذهبی و فعال سیاسی هم بود. در سال 56 با ما هم خیلی رفیق بود. من و کاظم آن سال مسئول اتاق فیلم شده بودیم و می‌آمدیم به تهران و از بچه‌های پلی‌تکنیک فیلم می‌گرفتیم. کاظم کلاً آدم فعالی بود. ما علاوه بر اتاق فیلم، در همان دانشگاه صنعتی اصفهان تیم کوهنوردی راه انداختیم، توی کوه سرودهای قدیمی می‌خواندیم. البته ظهر هم که می‌شد نماز می‌خواندیم. زمانی که کوه می‌رفتیم، خیلی از بچه‌ها به برنامه کوهنوردی جذب شدند. پشت دانشگاه کوه «سید محمد» بود و جای خوبی بود برای کوهنوردی. خود من از همانجا درگیر کوهنوردی شدم که همین طور تا امروز ادامه پیدا کرد و کوهنوردی یکی از برنامه‌های جدی زندگی من شد و تا زمان جراحی پایم ادامه پیداکرد و با این پاهایم خیلی از کوه‌های دنیا را رفتم. کوهنوردی یک فلسفه جدید برای زندگی و روش زندگی من شد، به حدی که حتی جدا از سایر رشته‌های ورزشی برای من اهمیت پیدا کرد. این‌که در تنهایی خودت می‌توانی تسلیم نشوی و هدف‌ها را دنبال کنی، به هر حال یک فلسفه زندگی برای من شد. فهمیدم رسیدن به هدف‌های بزرگ سختی دارد هدف‌های بزرگ ساده به دست نمی‌آید.

کوهنوردی باعث شد من از هیمالیا و نپال گرفته تا آلپ اروپا و کوه‌های آمریکای جنوبی، همه را رفتم و به عنوان یک ایرانی اولین فردی بودم که به این قله‌ها صعود کردم و هنوز هم فقط من صعود کرده‌ام. این کوهنوردی برای من از همان جا باقی ماند و بنیانگذار آن هم من و کاظم بودیم.

 

* آقای علی اشرف افخمی هم از همان زمان با شما کوه می‌آمد؟

 ایشان هم فکر کنم از همان اوایل با ما می‌آمد.

 

* گزارشی از روز 12آذر 56 هست که دانشجویان در کلاس‌ها حضور پیدا نمی‌کنند و ضمن اینکه دانشگاه صنعتی آریامهر تهران از اختصاص دادن گارد برای صنعتی اصفهان خودداری نموده است.

 بله. این شروع جریانات سازمان یافته بود. یعنی سازمان‌ها داشتند شکل می‌گرفتند و برنامه تعطیل کردن کلاس‌ها توسط بچه‌ها جز جریانات سازمان یافته بود. بچه‌های مذهبی در این برنامه‌ها همکاری داشتند. البته من فکر می‌کنم از چپ‌ها خبر نداشتیم ولی چپ‌ها هم در این وقایع همکاری می‌کردند. من فکر می‌کنم شروع داستان از بچه‌های مذهبی بود که برای تعطیل کردن کلاس‌ها تاریخ مشخص کردند و اطلاعیه زدند که «کلاس‌ها تعطیل است»، این کار در اعتراض به جریانات دانشگاه و ایزوله شدن آنها بود و در نهایت بهانه‌ی سالروز وقایع 16 آذر هم بود.

 

 * پس نخست مسائل دانشگاه و صنفی بود و بعد سالروز 16 آذر ؟

 بله. اول مناسبت‌های 16آذر مطرح نشد. ولی میان جمع بچه‌ها به این نتیجه رسیدند که بالاخره به مناسبت 16 آذر که در همه دانشگاه کاری و حرکتی می‌کردند، ما هم باید کاری می‌کردیم و می‌گفتیم که ما را آورده‌اند وسط بیابان و سال بالایی هم نداریم، برای اینکه 16 آذر از یادمان برود. بنابراین باید قبل رسیدن 16 آذر محکی بزنیم و بفهمیم که چه جوری است. بنابراین کلاس‌ها را تعطیل می‌کردیم. کلاس‌ها تعطیل شد و منتها در اطلاعیه‌هایی تعطیلی کلاس‌ها، مذهبی‌ها به مناسبت 16 آذر اشاره نکرده بودند و فکر می‌کنم چپی‌ها هم به آن اشاره نکرده بودند. در ابتدای شب قبل، در محوطه خوابگاه دانشجویان تظاهراتی ‌کردند، یا شاید هم فردا شبش بود.

 شبی که تظاهرات انجام شد خبری از آن مرز بندی بین بچه‌های چپ و مذهبی نبود. من فکر نمی‌کنم که هماهنگی سازمان‌یافته‌ای وجود داشت، برای من یکی حداقل نامشخص بود. نمی‌دانم که بچه‌های دیگر شب‌ها هماهنگی می‌کردند، یعنی اینکه جلسه داشته باشند و با همدیگر صحبت و هماهنگ کنند. مثلاً اگر قرار بود هشت تا تالار را تعطیل کنند، آیا می گفتند سه تای آنها را شما تعطیل کنید و پنج تا را هم ما، این را من نمی‌دانم. من شخصاً در جریانش نبودم و اگر صحبتی هم بوده، من اطلاعی نداشتم و در میان بچه‌های مذهبی خودمان هم در جریان آن قرار نگرفتیم و احتمال اینکه هماهنگی بوده باشد را ضعیف می‌دانم. اما در عمل اتفاق می‌افتاد. یعنی زمانی که اطلاعیه زده می‌شد که کلاس‌ها تعطیل است، همه هماهنگ بودند. من فکر می‌کنم شروع کننده 12 آذر مذهبی‌ها بودند چون اطلاعیه‌ها را یکی از بچه‌های مذهبی که خودم شخصاً در جریان بودم، می‌نوشت.

چپ‌ها بعداً در تعطیلی کلاس‌ها همکاری و کمک می‌کردند، ولی فکر می‌کنم هماهنگی سازمان یافته‌ای بین مذهبی‌ها و چپی‌ها وجود نداشته است. ولی بین بچه‌های مذهبی به یادم دارم که گفتند برای 16 آذر باید آماده بشویم و ضربه محکی هم باید بزنیم و ببینیم که چگونه است. این حادثه‌ی 12 آذر به این دلیل بود که زمینه تظاهرات و شعار دادن یا تعطیلی اصلی کلاس‌ها برای 16 آذر وجود داشته باشد.

 

* بعد می‌رسیم به روز سیزدهم آذر 56  که گارد گروهی 44 نفره از دانشجویان را دستگیر می‌کنند.

البته تاریخ آن را حضور ذهن ندارم. آهان. بله. آن روز سیزدهم بوده؟

 

* تاریخی که در گزارش‌ها آمده بیانگر این است که روز 13 آذر این اتفاق افتاده است،آیا بچه‌ها به سمت گارد سنگ پرتاب می‌کردند یا شیشه‌ها را شکستند و بر روی گارد شیلنگ آب گرم بستند و شعار می‌دادند؟

بله. شعار‌هایی مثل شعار «مرگ بر شاه» محدود داده شد و این شعار را یادم هست همان روز می‌دادیم. البته ما جزء دستگیر شده‌ها نبودیم و ولی شلوغ‌کارترین‌ها دستگیر نشدند. پارسال من آمریکای جنوبی بودم و یکی از بچه‌ها این خاطره را نوشته بود که این علی حاجی منیری سر دسته این شورش بود و او شیلینگ آب گرم‌ها را باز کرد و آب سرد کن را دیدیم علی از بالا به پایین انداخت و.... ولی خوب تا آن موقع کسی این مطالب را ننوشته و یا نگفته بود ولی بعد بچه‌ها نوشتند.

 بعد بچه‌ها گفته بودند که این علی حاجی منیری کی هست؟ بعد او گفته بود: «علی، اینه!» [عکس من را گذاشته بود].

 آن روز این طوری بود. صبح که بیدار شدیم یک دفعه دیدیم که در محوطه دو تا اتوبوس گاردآمده است و زمانی که رفتیم بیرون دیدیم که گاردی‌ها داخل اتوبوس نشسته‌اند. کلاس‌ها تعطیل شد و تعدادی هم که از بچه‌ها کلاس رفته بودند، بچه‌ها هماهنگ کردند و تعطیل شد و بر‌گشتند. چون حضور گارد مقابل خوابگاه‌ها بود خود این باعث تحریک بچه‌ها شد که گارد را آورده‌اند روبروی خوابگاه 9 و 10 و بچه‌ها از بین این دو خوابگاه به سمت کلاس‌ها می‌رفتند. این بچه‌ها که صبح رفتند دیدند که گاردی‌ها باتوم‌ در دست در اتوبوس آماده نشسته‌اند، کمی بچه‌ها را تحریک کرد. در نتیجه به ساختمان آمفی تئاتر که رسیدیم کلاس‌ها سریع تعطیل شد و بچه‌ها هم آمادگی داشتند. بچه‌ها از آنجا به صورت جمعی به سمت خوابگاه‌ها برگشتند. تک تک نبودند و گروه گروه به سمت خوابگاه آمدند و به محوطه خوابگاه‌ها رسیدند. ولی فکر کنم هنوز گاردی‌ها همچنان از ماشین‌ها پیاده نشده بودند یا پیاده شده بودند و دور ماشین‌ها بودند. بچه‌ها به خوابگاه‌ها آمدند و اولین شعارها از خوابگاه 10 شروع شد. همه رفتیم خوابگاه 10. اتاق خود ما خوابگاه شماره 9 بود و به سمت خوابگاه 10 رفتیم. بچه‌های دیگر هم بودند. اولین شعار‌ها آنجا داده شد. در همان در ورودی خوابگاه 10که جمعاً 30 نفر بودیم اولین شعار‌ها را همانجا دادیم و یادم نیست که با چه شعاری شروع شد، ولی «اتحاد- مبارزه- پیروزی»، ساده‌ترین شعار بود. چپی‌ها این شعار را می‌دادند ولی مذهبی‌ها هم این شعار را می‌گفتند. این شعار عام بود، قطعاً اگر این شعار، شعار اولی نبود، دومی حتماً بود و شعار‌های همدیگر را تکرار می‌کردیم. چپی‌ها شعار مذهبی‌ها و مذهبی‌ها شعار چپی‌ها را تکرار می‌کردند. عرض کردم که این اتحاد در عمل اتفاق می‌افتاد، منظورم همین چیزها است و زمانی که یک خرده شعار ‌دادند گاردی‌ها پیاده شدند و آمدند به سمت خوابگاه و بچه‌ها ابزاری نداشتند و زمانی که آنها حمله کردند بچه‌ها فرار کردند و رفتند داخل ساختمان و گاردی‌ها هم برگشتند. بعد از ده دقیقه-یک ربع دیگر، بچه‌ها دوباره جمع شدند کنار در و پنجره این راهروها و شروع کردند به شعار دادن و تعدادی از بچه‌ها دوباره آمدند پایین، داخل محوطه خوابگاه. تمام خوابگاه‌ها یک شکل بودند و نقشه یکسان داشتند و همه ساختمان‌ها ورودی‌هاى مختلفی داشتند. تا آنجا که یادم است هر خوابگاه پنج ورودى داشت. البته سال ٥٦ فقط خوابگاههاى ٩ و ١٠ آماده بود و سال ٥٧ خوابگاه‌هاى ٤ و ٥ هم اضافه شدند. محوطه از سنگ و خاک بود و عکس‌های آن زمان هم اگر نگاه کنید، مشخص است. بچه‌ها برای مقابله سنگ برداشتند و پرت می‌کردند و چیز دیگری نبود و آن‌ها باتوم داشتند و دانشجو‌ها که سنگ پرت می‌کردند گاردی‌ها عقب رفتند و گاردی‌ها شروع به سنگ برداشتن و انداختن به سمت بچه‌ها کردند و مقابله به مثل کردند. مدتی از هر دو طرف و سنگ انداخته می‌شد. سازماندهی میان بچه‌ها به صورت خود به خود شکل می‌گرفت، درهای ورودی‌ خوابگاه‌ها به سمت پشت محوطه بود. از آنجا هم سنگ می‌آوردند و به داخل طبقات ساختمان منتقل می‌کردند و بعد به پشت بام خوابگاه می‌بردند و خوابگاه 9 راهم برای فرار به آنجا، به سنگ تجهیز کردند، برای اینکه در خوابگاه ما (خوابگاه 9) هنوز شعاری داده نمی‌شد. هنوز قبل از ظهر بود که گارد حمله کرد به خوابگاه 10. با وجود اینکه بچه‌ها به سمت گاردی‌ها سنگ پرت می‌کردند، آنها با سپر و باتوم به خوابگاه 10 حمله کردند. ما جزء آن دسته‌های بودیم که پایین ساختمان بودیم و جلوی در ایستاده بودیم و خیلی از بچه‌ها داخل طبقات بودند. زمانی که گاردی‌ها حمله کردند ما رفتیم داخل و از در پشتی که خروجی خوابگاه 10 به سمت محوطه پشت خوابگاه بود رفتیم. ولی بالا نرفتیم و می‌گفتیم که اینها می‌آیند و ما را می‌گیرند و ما از آن طرف دوباره رفتیم داخل خوابگاه 9 که یک گروه کوچک هفت یا هشت نفره بودیم.

ادامه دارد...

جنبش دانشجویی اصفهان(1)

جنبش دانشجویی اصفهان(2)

جنبش دانشجویی اصفهان(3)

جنبش دانشجویی اصفهان(4)

جنبش دانشجویی اصفهان(5)

جنبش دانشجویی اصفهان(6)



 
تعداد بازدید: 5007


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.