نظریه تاریخ شفاهی (72)

نویسنده: لین آبرامز
مترجم: علی فتحعلی آشتیانی

16 دی 1394


مارک کلمپنِر، در مصاحبه‌هایش با بازماندگان هولوکاست متوجه شد که مصاحبه‌شوندگان از «سوراخ در حافظه‌شان» سخن می‌گویند.[1]در پی حملات تروریستی به برج‌های دوقلوی نیویورک در سال 2001 نیز چنین پدیده‌ای مشاهده شده است. آلیسون پار در پروژه‌های تاریخ شفاهی‌اش با کهنه‌سربازان نیوزیلندی جنگ جهانی دوم متوجه پدیده‌ای شد که به «علایم ضایعات روحی-روانی»[2]در روایت‌ها نامیده شده‌اند که سکوت، ناتوانی در ساخت داستان، عدم کنترل عواطف، و تغییرات محسوس صدا و زبان بدن را شامل می‌شدند.[3]پار می‌دانست که مصاحبه با این مردان نیازمند دقت و حساسیت بالایی است، در عین حال خاطرنشان می‌سازد که برای بعضی از انسان‌ها فرصت بیان داستان زندگی یا در واقع قرار گرفتن در بستر تسهیل‌کنندة ساخت روایت تجربه‌های تلخ و دردناک‌شان، می‌تواند به تجربه‌ای درمانی منتهی شود؛ به عبارت دیگر، راهی است برای رسیدن به مرحلة «تکمیل» که در فصل‌های گذشته بدان پرداختیم. مورخان شفاهی و درمانگران اتفاق نظر دارند که آشتی کردنِ افراد آسیب‌دیده از ضایعه‌های روحی-روانی با خاطرات‌شان تنها مشروط به ساخت روایت آن خاطرات است. به قول دورای لوب، بازمانده یا قربانی با توسل به ساخت روایت می‌تواند «احساسش از رویداد را از نو بیان کند».[4]

دشواریِ قاب گرفتنِ تجربه‌های تلخ و دردناک در یک ساختار روایی قابل فهم و مشخص بدین معناست که درک گفته‌های گویندگان برای شنوندگان بسیار دشوار خواهد بود. این امکان هست که شنونده قبلاً روایتی عام از رویداد را در ذهن خود داشته باشد، و داستان‌های بازماندگان با درک کنونی آنان منطبق نبوده یا دامنه و شدت وحشت توصیف‌شده برای آنان قابل درک نباشد. گفتگوهای شون فیلد با پناه‌جویان قتل عام سال 1994 رواندا در آفریقای جنوبی مسئلة مذکور را عیان می‌سازد. وی به مصاحبه‌گران توصیه می‌کند که «سراپا گوش» باشند و خودشان را «در میان ماجراهایی که می‌شنوند تصور کنند»، اما معترف است که در مواجهه با داستان‌های حاوی عناصر مرگ، تجاوز به عنف، مُثله شدن و دیگر موارد نقض حقوق بشر، چنین حالتی تقریباً محال است.[5]لذا سکوت بازماندگان در چنین مواقعی طبیعی است زیرا یا خودشان را از بیان روایتی منسجم عاجز می‌بینند، یا شنونده‌های‌شان نمی‌توانند بدون قضاوت به آنها گوش بسپارند و یا تصور چیزی که می‌شنوند برای‌شان مشکل است. واکنش‌های نویسنده و روزنامه‌نگار آفریقای جنوبی، آنتجی کراگ، به داستان‌های روایت‌شده توسط شاهدان کمیسیون حقیقت و آشتیِ آفریقای جنوبی، مؤید سخن ماست. او عضوی از تیم مأمور برای گزارش اقدامات کمیسیون بود. واکنش او مانند واکنش‌های همکاران روزنامه‌نگارش آشفته و گنگ است و مانند شاهدان، پیدا کردن زبانی برای بیان شنیده‌هایش را دشوار می‌یابد. کراگ در یک برنامه رادیویی پرسش و پاسخ خاطراتش را این چنین به یاد می‌آورد:

«به لکنت افتاده بودم. یخ کردم. انگار هیچ‌وقت زبون نداشتم. گوشی رو گذاشتم، و پیش خودم گفتم: استعفاء می‌دم. معلومه عُرضة این کارها رو نداری. صبح روز بعد کمیسیون حقیقت یکی از مشاورانش رو فرستاد تا برای روزنامه‌نگارها سخنرانی کنه. اون می‌گفت:«همة علائم قربانی‌ها به شما هم سرایت می‌کنه. خواهید دید که هیچ کاری ازتون برنمی‌یاد-بیچاره، درمونده، زبون‌تون بند می‌یاد[6]

 

 

رویه عملی

مورخان شفاهی به دو روش می‌توانند فنون تحلیل روایت را پیاده کنند: یا ریخت و شکل روایی تاریخ شفاهی را تحلیل کنند و یا محتوای روایت را. در این دو روش، وجود روایتی مشخص و قابل فهم بدیهی فرض شده است. خواستة ما گفتگو با مصاحبه‌شونده‌ای است که از عهدة تولید روایتی واقعی و پرمایه بربیاید. اکنون مورخ شفاهی ما چگونه می‌تواند مسیر یک سبک روایی را برای پاسخگویان ما هموار سازد؟ پاسخگویان‌مان را چگونه تشویق کنیم تا تجربه‌های‌شان را در قالب انواع و اقسام داستان‌‌هایی که از نظر ما چگونگی فهمیدن و فهماندن زندگی راوی توسط او را برای ما آشکار می‌سازد، بیان کنند؟

نکته حائز اهمیت برای مورخ شفاهی این است که رویکردی بی‌قید و بند، غیر رسمی و نیمه‌ساختارمند را به مصاحبه اتخاذ نماید تا مصاحبه‌شونده‌اش تشویق به ارائة پاسخ‌هایی خلاقانه، گفتمانی و مفصل بشود. به اعتقاد سوزان ایی چِیس: با ترغیب مصاحبه‌شونده به برخورد مسئولانه‌تر با معنای گفته‌هایش می‌توان «شیوایی روایت»[7]را تحقق بخشید، به عبارت دیگر، بگذاریم آنها داستانی را بگویند که خود مایل به گفتنش هستند. البته این امر برای مورخان به زبان آسان است و در مرحله عمل عکس قضیه اتفاق می‌افتد.[8]چنانچه قبلاً گفتیم بسیاری از مورخان تلاش می‌کنند تا راوی را وادارند داستانش را مطابق با قواعد و قراردادهای تاریخی بیان کند (مثلاً با پرسیدن تاریخ دقیق وقوع رویداد یا بیرون کشیدن اطلاعات قطعی و روشن‌تر از ذهن او) یا هدف‌شان برآوردن نیازهای پژوهشی خودِ ماست (فرضاً از طریق بازگرداندن پاسخگو به سمت یک مضمون خاص) به همین دلیل نیز غالباً به میان روایت او می‌دوند. چِیس به مصاحبه‌گر توصیه می‌کند پرسش‌های خود را در جهتی هدایت کند که مصاحبه‌شونده از تجربه‌های خودش بگوید نه اینکه صرفاً پاسخی برای پرسش‌ها دست و پا کند یا تصور کند پاسخی که می‌دهد درست است. او جامعه‌شناسی را مثال می‌زند که از زنان مصاحبه‌شونده‌اش خواسته بود تصورشان از رابطة بین جامعه‌پذیری در خانواده و مقاومت‌شان در برابر بی‌عدالتی‌های محیط‌های شغلی‌شان را توضیح دهند. پاسخ‌هایی که به او دادند منبعث از اندیشه سوسیالیستی بیان می‌شد و لذا «انتزاعی و بی‌مایه» بودند. وی با عبرت از این تجربه از آنان خواست تا داستان زندگی‌شان را تعریف کنند. ماحصل تجربه دوم پاسخ‌های روایتی پیچیده و اغراق‌آمیزی بود که به پرسش‌های پژوهشی او دادند.[9]فوت کوزه‌گری در چنین موقعیت‌هایی این است که سؤالاتی مرتبط با تجربه‌های زندگی بپرسیم-همان چیزی که چیِس از آن به «یک سؤال خوب دربارة داستان زندگی» یاد می‌کند-نه سؤالاتی که پاسخ‌های خیلی خاصی را می‌طلبند. از آن گذشته، مصاحبه‌گر از ابتدا تا انتهای مصاحبه دائماً باید این گونه پرسش‌ها را تکرار کند.

تفاوت میان واکنش روایتی و غیر روایتی و نحوة تفسیر پژوهشگر از هر یک را با چند مثال ملموس می‌توان روشن نمود. خانم X1 متولد سال 1897 است که در سال 1987 در جریان یک پروژه تاریخ شفاهی با موضوع زندگی زنان در نیمه نخست قرن بیستم با وی مصاحبه‌ای صورت گرفت. او مصداق کسی است که قادر به ارائة پاسخ روایی به سؤالاتی با رویکرد جریان زندگی[10] نیست یا تمایلی به این کار ندارد. الگوی پاسخ‌های او را در پرسش و پاسخ ذیل می‌توان مشاهده نمود:

س: و شغل پدرتون چی بود؟

ج: لوکوموتیوران

س: قبل یا بعد از اون چه کار می‌کرد؟

ج: جوون‌تر که بود توی نونوایی شاگردی می‌کرد و بعدش وارد راه‌آهن شد.

س: مادرتون پیش از ازدواجش کار می‌کرد؟

ج: خیاط بود.

س: بعد از ازدواجش هم کار می‌کرد؟

ج: نه.

س: پدر و مادرتون کلیسا می‌رفتن؟

ج: بله.

س: منظم به کلیسا می‌رفتن؟

ج: هر یکشنبه.[11]

در روند مصاحبه‌ای طولانی که دوران کودکی، تحصیل، و فراز و فرودهای شغلی پاسخگو را دربرمی‌گرفت، وی صرفاً به ارائة پاسخ‌هایی موجز و دقیق قناعت می‌کرد تا اینکه مصاحبه‌شونده به سوالاتی دربارة دو جنگ جهانی رسید. خانم X1 از خاطرات دوران جنگ چند حکایت شخصی را برای مصاحبه‌گر تعریف می‌کند. در این مقطع تغییر سبک روایی مصاحبه‌شونده به وضوح دیده می‌شود.

شما از جنگ جهانی دوم خاطراتی دارین؟ گفتین که توی جنگ جهانی اول امدادگر بودین.

«بله، پشت جبهه امدادگری می‌کردم، و اون شبی رو که بمب روی اسپرینگ‌کرس افتاد یادمه. طرف‌های صبح رفتم به طرف دفتر ستاد. همه چیز خورد و خاکشیر شده بود، نزدیکای راه‌آهن افتاد، پل راه‌آهن رو دیدین؟ دفتر ما اون طرف پل بود. همون شب رئیس ستاد رو خبر کرده بودن، شب‌ها توی اداره پلیس کار می‌کرد با این حال به‌اش گفته بودن خودش رو زود برسونه. پنجره‌ها شکسته بودن و یه قطعه سنگ بزرگ کنار میزش جا خوش کرده بود. یه همچین خاطراتی دیگه

علت اصلی فرود اون بمب رو یادتون می‌یاد؟ آلمانی‌ها چطوری تونستن استیرلینگ رو بمبارون کنن؟

«خب، راستش منطقة ما خط اصلی بود و یه دپوی توپخونه هم در اونجا استقرار داشت، کارخونه استحصال گاز زغال‌سنگ و سربازایی که توی میدون جنبی ما موضع گرفته بودن، اما اگه بمب جای دیگه‌ای افتاده بود خسارت‌ها خیلی بیشتر می‌شد. بمب‌هاشون به کارخونه گاز زغال‌سنگ و خط اصلی نمی‌خورد. صبح رفتیم تا، <.. مکث..> من اولین امدادگری بودم که باید به مأموریت امدادی می‌رفتم ولی غش کردم و افتادم روی زمین. مادرم گفت:«ای بابا!» و دایی‌ام که همراهمون اومده بود گفت:«من دنبالت می‌یام». مادرم گفت:«لازم نکرده تو بری! این دختره هم هیچ جا نمی‌ره». آخرش دکتر ویلسون گفت:«با مادرت برو خونه و همون جا بمون».[12]

سبک پاسخ این زن ناگهان و به شکلی غیر منتظره تغییر کرده است. تشخیص دقیق علت این اتفاق ممکن نیست، اما شاید او برای نقل خاطراتش در این مصاحبه چارچوبی را مهیا کرده بود که جایگاه خودش در تاریخ را درشت نشان دهد. او بسیاری از سؤالات مطرح‌شده دربارة خانواده و زندگی خصوصی‌اش را فاقد ارزش و اهمیت تاریخی قلمداد می‌نموده و روشن است که با قواعد و قراردادهای مصاحبة تاریخ شفاهی بیگانه بوده است، با وجود این، از روی غریزه می‌دانسته که داستان‌هایش از جنگ در بستر پروژه تاریخ شفاهی از اهمیت بسزایی برخوردار است. در قطعه بالا می‌بینیم که او خودش را محور داستان فرود بمب قرار می‌دهد، موضوعی که در سایر قسمت‌های متن پیاده‌شدة مصاحبه دیده نمی‌شود. از این اتفاق می‌فهمیم که او در این رویداد خاص، خودش را بخشی از تاریخ قلمداد می‌نماید. یکی دیگر از دلایلی که شیوایی نسبی روایت او را منطقی نشان می‌دهد شاید این باشد که او چنین داستانی را قبلاً بارها تعریف کرده باشد؛ زیرا قسمتی از خزانه داستان‌های جنگ محسوب می‌شد. خاطرات او از جنگ جهانی اول نیز مؤید دلیل ماست. داستانی را که این زن تعریف می‌کند برای هر کسی که دستی از دور بر آتش جذب نیروی نظامی و میهمانی‌های خداحافظی[13]با عزیزان داشته است، بسیار آشنا می‌آید:

«یادم می‌یاد سربازا تا ایستگاه راه‌آهن رژه می‌رفتن و سوار قطار می‌شدن. پسرا صف می‌بستن و برای گرفتن بازوبند و سکه یه‌شیلینگی پادشاه (کنایه از پیوستن به ارتش برای نبرد داوطلبانه در جبهه‌ها) ثبت نام می‌کردن. تعدادی از هم‌کلاسی‌هام توی گردان چهاردهم آرگیل کشته شدن. مادرم یه خواهر توی استرالیا داشت که آدرسش رو به چند نفر داده بود تا اگه اون طرف‌ها رفتن یه سری به‌اش بزنن

گزارش روایی فوق هر چند ظاهراً یک داستان شخصی به نظر می‌آید، اما کاملاً پیداست که متأثر از گزارش‌های عمومی از نخستین روزهای جنگ جهانی اول یعنی گزارش‌هایی که صدای‌شان را در یادآمده‌های او می‌توان شنید، بیان شده است. او بدین طریق در فرایند یادآوری رویدادهای جنگ جهانی اول، هویت خود را جستجو می‌کند.

پاسخگویانی هم داریم که بدون هیچ زحمت و تلاشی قادرند شیوایی روایت را تحقق ببخشند. آنان می‌دانند چه چیزی را باید تحویل بدهند در غیر این صورت پاسخ آنها منبعث از موقعیت متنی فرهنگی‌شان ارائه می‌شود. تعجبی هم ندارد که این نوع پاسخ، از نظر پژوهشگران، پاسخ مطلوبی تلقی می‌شود زیرا حاوی اطلاعات و مصالح قابل توجهی برای تحلیل‌های بعدی است. اما مورخ شفاهی باید مراقب پاسخ‌های انبارشده[14] یعنی داستان‌هایی که بارها و بارها نقل شده‌اند، باشد. بعضی از مردم گنجینة پر و پیمانی از روایت‌های انشائی[15]هستند. حافظة آنها آکنده از داستان‌ها و حکایت‌های مختلف است و در پاسخ به سؤالاتی که قبلاً بارها از آنها پرسیده شده، مهارت به دست آورده‌اند. بعضی دیگر از پاسخگویان محل مراجعات مستمر برای مصاحبه دربارة یک موضوع مشخص هستند و از این رو می‌شود آنان را پاسخگویان کلیشه‌ای[16] نام نهاد. مصاحبه‌گر در برخورد با چنین فردی باید تمام هنر خود را به کار بندد تا نقطه‌ضعفی در پاسخ‌های او پیدا کند، به عبارت دیگر‌ از او سؤالی بپرسد که وی برای پاسخ دادن به آن مجبور شود مدتی عمیق و دقیق بیندیشد. پاسخی که از این سؤالات حاصل می‌شود محتاطانه‌تر و منطقی‌تر است.

 

[1]-Klempner, ‘Narvigating Life-Review Interviews’, p. 73.

[2]-trauma signals

[3]-A. Parr, ‘Breaking the Silence: Traumatised War Veterans and Oral History’, Oral History, 35 (1) (2007): 61-70; p. 62.

[4]-Cited in Parr, ‘Breaking the Silence’, p. 62.

[5]-S. Field, ‘Beyond “Healing”: Oral History and Regeneration’, Oral History, 34 (1) (2006): 31-42.

[6]-A. Krog, Country of My Skull (London, 1999), p. 55.

[7]-narrative fluency

[8]-S.E. Chase, ‘Taking Narrative Seriously: Consequences for Method and Theory in Interview Studies’, in Y.S. Lincoln and N.K. Denzin (eds), Turning Points in Qualitative Research (New York, 2003), pp. 273-96.

[9]-Chase, ‘Taking Narrative Seriously’, pp. 275-6. She is citing K.B. Sacks, Caring by the Hour: Women, Work, and Organizing at Duke Medical Center (Chicago, Ill., 1988).

[10]-life-course approach

[11]-Mrs X1 (born 1897): Stirling Women’s Oral History Collection.

[12]-Mrs X1 (born 1897): Stirling Women’s Oral History Collection.

[13]-send-off

[14]-stock responses

[15]-composed responses

[16]-repeat respondent



 
تعداد بازدید: 5957


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 93

یک‌بار از دور یک جیپ ارتشی آواره در جاده اهواز ـ آبادان نمایان شد آن را متوقف کردیم. سرنشینان آن سه نفر سرباز و سه نفر شخصی بودند. دو نفر از سربازها پایین آمدند و از ما پرسیدند «شما کی هستید و چرا جلوی ما را گرفته‌اید؟» وقتی متوجه شدند که ما عراقی هستیم و تا اینجا آمده‌ایم بهت‌زده به هم نگاه کردند. به آنها دستور دادیم به آن طرف جاده بروند تا ماشین بیاید و آنها را به بصره ببرد.