برزیل‌نامه (4)

رنگ‌ها حرف می‌زنند

فرهاد ساسانی

04 آذر 1394


24 نوامبر 2015/ 3 آذر 1394

رنگ‌ها خیلی وقت‌ها گویای خیلی چیزها هستند؛ حرف می‌زنند. شاید به همین دلیل است که برخی از «زبان رنگ» حرف می‌زنند (برای مثال، یک نشانه‌شناس معروفِ هلندی‌تبارِ استرالیایی به نام تئو فان لیووِن[1] (یا به تعبیری تئو ون لیوون) در سال 2011 کتابی با عنوان درآمدی بر زبان رنگ[2] نوشته است؛ در ایران هم دوستان نشانه‌شناس درباره‌ی رنگ به شکل غیرمستقیم نوشته‌اند). به بیان دقیق‌تر، می‌توان از نشانه‌شناسیِ یا مطالعه‌ی نشانگان (نظام نشانه‌ای) رنگ صحبت کرد، چون رنگ‌ها معنی دارند و بیانگرند: به بیانی استعاری، رنگ‌ها حرف می‌زنند.

 

    این را گفتم چون وقتی به برزیل آمدم (البته در این منطقه‌ی تقریباً باخترِ مرکزی برزیل، که شهر برازیلیا، پایتخت برزیل قرار دارد)، سه رنگ بیش از همه جلب توجه می‌کرد و هنوز هم می‌کند: سبز یا وِرجی/verde، آبی یا آزو/ Azul و سرخ یا ِوهملیو/ vermelho. هر جا را بر روی زمین نگاه می‌کنی، اگر ساخته‌ی انسانی نباشد، سبز است: چمن، درخت، درختچه. لابه‌لای سبزی هم شاید گل‌هایی بیشتر به رنگ سرخ. اگر هم جایی از خاک را انسانی پامال کرده باشد (یعنی رویش آن قدر راه رفته باشد که گیاهی نروید، البته صرفاً تا باران بعدی)، رنگ خاک سرخِ حاصلخیز رخ می‌نماید. سرت را هم که بالا کنی، رنگ آبی آسمان ، یا همان آبیِ آسمانیِ خودمان فراگیر است (البته به جز زمان‌هایی که ابر است یا به جز جاهایی که لکه‌هایی از ابرهای متفاوت در جریان است و باعث می‌شود آبی به سپیدی بگراید).

 

    برزیلی‌ها هم البته از میان این سه رنگ غالب در سرزمینشان، در پرچمشان، سراغ رنگ‌های سبز، آبی و البته زرد رفته‌اند؛ خوب زرد به جای سرخ. خوب میوه‌های زرد یا مایل به زرد (برای مثال نارنجی که آمیزه‌ای است از سرخ و زرد) در برزیل زیاد است: مامائو/ mamao و پاپایا/ papaia، که مامایای کوچک است (این دو میوه به نوعی به معنای مامان و بابا هستند)؛ نارنگی، پرتقال، انبه (که قرمز-سبز-قهوه‌ای‌اش هم هست)؛ موز (که سبزش هم هست)؛ کدو تنبل (که رنگ سبز-قهوه‌ای‌اش هم هست)؛ پیاز یا سِبولا/ cebola (که قرمزش هم هست)؛ سیب‌زمینی یا باتاتا/ batata (که قرمزِ شیرنش هم هست)؛ لیمو (که سبزش هم هست و جالب این که لیمو ترش «لیمو»ست با تلفظ لیمائو (در حالی که o آخر خیشومی یا همان تودماغی تلفظ می‌شود) و لیمو شیرین «لیمائو دا پِرسیا/ Limão da Persia» یا همان لیموی پارسی است؛ در انگلیسی هم به آن لیموی پارسی/ Persian Lime یا لیموی شیرازی/ Shiraz Limoo می‌گویند)؛ آناناس یا آباکاشا/ abacaxa؛ گوآرانا/ guarana (که نارنجی و میوه‌ی انحصاری برزیل است با نوشابه‌ای خوشمزه)؛ میوه‌ی کاژو و خود کاژو/ caju (کاژو در واقع در زبان فارسی «بادام هندی» است که اینجا هندی نیست و برزیلی است و میوه‌ی زیبایی دارد به رنگ زرد و نارنجی که بادامش در دنباله‌اش و چسبیده به ساقه به آن وصل است؛ آبمیوه‌اش هم بسیار خوشمزه است)؛ ماراکوژا/ maracuja (که بیشتر زرد است اما قرمز-قهوه‌ای و سبزش هم هست)؛ ژاکا/ jaca؛ کارامبولا/ carambola (که سبز آن هم هست)؛ کاژا/ cajá و کلی میوه‌های عجیب‌وغریب و اجق‌وجق، که باید حتماً روزی درباره‌شان بنویسم.

 

    واقعیت این است که رنگ سرخ در اینجا آدم را یاد خون و شهادت نمی‌اندازد. شقایقی هم ندیدم که از این خاک بروید. از این خاک سرخ، سبزی می‌روید. شاید از خاکِ خاکی خاورمیانه باید سرخی بروید. راستش این کشور تقریباً 200ساله، ظاهراً فقط پس از استقلال یک بار با پاراگوئه در حدود 100 سال پیش جنگیده است و پیروز شده است. اساساً مردم امروزی این کشور جنگ را نمی‌شناسند. فقط در اخبار شنیده‌اند و دیده‌اند. خوب وحشت را می‌شناسند: وحشت دزدی و قتل و جیب‌بری و زورگیری؛ اما جنگ نه. پس رنگ سرخ در زندگی برزیلی احتمالاً یادآور خون نیست (دست‌کم تا آنجا که من می‌دانم تا این زمان). به بیان دیگر، در دامنه‌ی معنایی یا تداعی‌های رنگ سرخ در برزیل، خون و خونریزی، و شهادت جایی ندارد. و این همان چیزی است که سال‌ها، دهه‌ها، و حتی‌ سده‌هاست که در زندگی روزمره‌ی مردم ایران تداعی و تکرار شده است.

 

    به همین دلیل، زبان‌های کلامی (همین زبانی که انسان‌ها صحبت می‌کنند) و همچنین زبان‌های دیگر (نشانگان دست‌وصورت، نشانگان رنگ، نشانگان پوشاک، نشانگان خوراک و مانند آن‌ها) معناهای متفاوتی می‌آفرینند، گرچه شباهت‌هایی هم با هم دارند.

 

    رنگ سبز هم تداعی‌های متفاوتی دارد. رنگ سبز در شمال و غرب ایران با مرکز و شرق کویری ایران متفاوت است: رنگ سبز در کویر بیش و پیش از هر چیز تداعی زندگی، طراوات، آب و باز زندگی می‌کند: زندگی گیاهی، جانوری، و شاید انسانی. سبز در کویر گویاتر است تا در جنگل. در جنگل و درختستان، سبزی بخش بی‌رنگ‌شده (یعنی بخش عادی، عادت‌شده، دیفالت به قول کامپیوتری‌ها، و بخش فراموش‌شده‌ی) بوم‌زیست است؛ پس دیده نمی‌شود چون همیشه هست. در برزیل هم شاید سبزی از نگاه خودشان دیده نمی‌شود چون همیشه هست؛ همچون خاکِ خاکی در کویر که همیشه هست.

 

    خوب وقتی بررسی کردم، دیدم برزیلی‌ها به پرچمشان می‌گویند: آئوری‌وِرجی/ Auriverde: یعنی زرین و سبز. دایره‌ای آبی یا لاجوردی در میان پرچم قرار دارد به نشانه‌ی رنگ آسمان با 27 ستاره‌ی سپید به معنای 26 ایالت و یک منطقه‌ی فدرال (ایالت فدرال). جایگاه ستاره‌ها نشانگر آسمان 15 نوامبر 1889 هیودوژانیرو است، زمانی که پایتخت برزیل بود و برزیل از سلطنت مشروطه به جمهوری فدرال تبدیل شد. بر روی دایره‌ی آبی، نواری سپیدرنگ است که شعار برزیل بر روی آن نقش بسته است: نظم و پیشرفت/ ordem e proresso. این بخش آبی در 19 نوامبر 1889 جایگزین نماد شاهیِ امپراتور و همسر او در زمان امپراتوری برزیل شده است. لوزی زردرنگ دور دایره‌ی آبی و زمینه‌ی سبز از دوران سلطنت باقی مانده است و از 7 سپتامبر 1822، اعلان استقلال از پرتغال طی جنگ سه‌ساله تا 1825 و پذیرش استقلال توسط پرتغال، بخشی از پرچم برزیل بوده است (در سال 1828 استان‌های متحد ریو دو لا پلاتا/ Rio do la Plata از برزیل جدا شدند و بعدها کشور اروگوئه نام گرفتند).

 

 

 

  خوب بر گردم به جنگ و تجربه‌ی جنگ، که صرفاً در تاریخ برزیل آمده است و برزیلی‌های معاصر آن را تجربه نکرده‌اند. در پایان سال 1861 و آغاز سال 1862، به دلیل زیاده‌خواهی کنسول بریتانیا در برزیل، درگیری میان ناوهای دو کشور در گرفت. البته ابتدا ناوهای بریتانیا چند کشتی تجاری برزیل را توقیف کردند. همزمان در اروگوئه جنگ داخلی در گرفت و چند برزیلی کشته شدند. به همین دلیل، برزیل در سال 1864 وارد جنگ با اروگوئه شد. در همین زمان، دیکتاتور پاراگوئه که می‌خواست کشورش را به قدرتی منطقه‌ای تبدیل کند، از فرصت استفاده کرد و در اواخر سال 1864، پس از توقیف یک کشتی غیرنظامی برزیلی، به خاک برزیل هجوم برد. جنگ همزمان با تغییرات سیاسی داخل کابینه تا 1870 ادامه یافت و در مارس همان سال با پیروزی کامل برزیل به پایان رسید. در این جنگ، 50هزار سرباز برزیلی کشته شدند و بودجه‌ای برابر با یازده برابر بودجه‌ی سالانه‌ی کشور خرج شد. اما همین درگیری ظاهراً انگیزه‌ای شد برای رشد اقتصادی و افزایش تولید ملی. ظاهراً پس از جنگ با کشور پاراگونه، جنگ دیگری در مرزهای برزیل رخ نداده است؛ اگرچه برزیل در دهه‌های 1960 تا 1980 درگیر دیکتاتورهای نظامی و مشکلات سیاسی داخلی بوده است.

 

    شاید همین مسئله باعث خونسردی، کُندی و بی‌عجلگی برزیلی‌ها شده است؛ ماجرایی که باید سر فرصت درباره‌اش نوشت چون تجربه‌های بسیاری از آن دارم: هنوز می‌کشم و می‌جوشم اما باید خونسرد بمانم و بنمایم.

 

 

(عکس‌ها همه مربوط به شهر و اطراف شهر برازیلیا درماه نوامبر 2015 است.)

 

[1]- Theo van Leeuwen

[2]- The Language of Colour: An Introduction



 
تعداد بازدید: 6175


نظر شما


04 آذر 1394   11:39:57
چه فرقی می‌کند...
هدف این بند نوشته چیست؟ \r\r[واقعیت این است که رنگ سرخ در اینجا آدم را یاد خون و شهادت نمی‌اندازد. شقایقی هم ندیدم که از این خاک بروید. از این خاک سرخ، سبزی می‌روید. شاید از خاکِ خاکی خاورمیانه باید سرخی بروید... پس رنگ سرخ در زندگی برزیلی احتمالاً یادآور خون نیست (دست‌کم تا آنجا که من می‌دانم تا این زمان). به بیان دیگر، در دامنه‌ی معنایی یا تداعی‌های رنگ سرخ در برزیل، خون و خونریزی، و شهادت جایی ندارد. و این همان چیزی است که سال‌ها، دهه‌ها، و حتی‌ سده‌هاست که در زندگی روزمره‌ی مردم ایران تداعی و تکرار شده است.]\r\rمقایسه برزیل و ایران؟ یا بازی نویسنده با کلماتی که لااقل چند روزی مزمزه‌ کند آنها، نه این که خام خام بریزد روی سایت یک سازمان انقلابی و مدافع شهیدان انقلاب... تا آنجا که نویسنده را می‌شناسیم متین و باحوصله است، واسطه‌ عجله دارد، چون مطلب ندارد و سردبیری بلد نیست و یادداشت دیروز یک سفر را روز بعد منتشر می‌کند؛ برای خبرهای حوزه تاریخ شفاهی هم همین اندازه کاربلد شده‌اید؟

بزرگی گفته است هـمـیـشـه حـرفـی بـزن، کـه بـتـوانی آن را بـنـویـسی چـیـزی را بـنـویـس، کـه بـتـوانـی آن را امـضـاء کـنـی و چـیـزی را امـضـاء کـن کـه بـتـوانی پـایـش بـایـسـتی.

عزیزی که امضایت را از این یادداشت دریغ کرده ای و البته این استاد بزرگوار را می شناسی و هم این بنده کمترین را، و مترصد کنجی نشسته‌ای تا چیزی برای ارتزاق بیابی، بدان که درباره عبارت نویسنده خود پاسخ خواهد داد. مسئولیت همه مطالب در سایت تاریخ شفاهی ایران با مؤلفین است. نامشان پای مطالب به همین خاطر ثبت می شود.

و اما این حقیر که عجولش خوانده‌ای و کارنابلد، ندانسته هایش بسیار بیش از دانسته های اوست و حق با توست. اما یک چیز را از با ادبان آموخته و آن این که در متن یک استاد سرشناس دانشگاه که از میان این همه اساتید اروپایی و آمریکایی، منتش را کشیده اند تا از ایران به آن سوی زمین برود و به دانشجویان برزیلی درس بدهد، دست نبرم.

آن شهیدان سرخ فام که در بلندترین قله های شرف برای افراشتگی بیرق سرخ و سپید و سبز این سرزمین به خاک افتادند، به وجود فرهیختگانی چون مؤلف این سفرنامه که در میهن دوستی او تردیدی نداریم افتخار می کنند.

م.ک.


04 آذر 1394   16:07:18
با زهم چه فرقی می‌کند...
م.ک، (چون نامتان را کامل ننوشته‌اید، نمی‌دانستم با چه پیشوندی شروع کنم)، ممنون از سرعت عمل شما در انتشار نظر و همچنین اظهار نظر خودتان.
ـ بزرگان خیلی نکته‌ها گفته‌اند، اما بزرگ بزرگان فرموده است: «نگاه كن به آنچه گفته می‌شود نه به گوينده سخن». امضا از این نظر دریغ شده که اصل حرف مهم است و این که چه کسی «مترصد کنجی نشسته‌ تا چیزی برای ارتزاق بیابد» قضاوتش با کارنامه افراد امکان‌پذیر و نزد افکار عمومی است...
ـ نوشته‌اید: «مسئولیت همه مطالب در سایت تاریخ شفاهی ایران با مؤلفین است.» در هیچ جای سایت چنین نکته‌ای یادآوری نشده؛ همچنان که «درباره ما» یا «تماس با ما»یی هم وجود ندارد که چنین نکته‌ای در آن درج شده باشد. اما بر بالای سایت نوشته شده «مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگ و ادب پایداری»، یعنی یک مجموعه متصل به حوزه هنری و به صورت طبیعی نمی‌تواند مسئولیت همه مطالب با مؤلفان باشد...
ـ احترام استادان سرشناس محفوظ؛ اما در بند قبل نوشتم، بر بالای سایت نوشته شده «مرکز مطالعات و تحقیقات فرهنگ و ادب پایداری»، یعنی یک مجموعه متصل به حوزه هنری و به صورت طبیعی نمی‌تواند مسئولیت همه مطالب با مؤلفان باشد...
ـ ادای احترام شما به شهیدان هم قبول باشد...

عزیز گمنام

نام من در صفحه شناسامه هفته نامه آمده و جدا از آن برای کسی مرا می شناسد چه ضرورت به ذکر نام کامل. اشارتی کافیست.

اینکه مسئولیت مطالب با مولفین است عرفی رایج در نشریات است. اینکه در جایی نیامده دلیل بر این نیست که مسئولیت متنی که نام نویسنده همراه دارد به دیگری منتقل می شود. البته این نافی مسئولیت های ما نیست. اما از  آنجا که مولف خود پیش از تصدی استادی دانشگاه، از همکاران خدوم حوزه هنری بوده است و سالها در نشریات مختلف حوزه هنری و مستقل چون دو هفته نامه کمان در دفاع از ارزش های انقلاب اسلامی و دفاع مقدس قلم زده است، به خوبی از چارچوبهای حوزه هنری مطلع بوده و به یقین با احاطه بر این امر متن خود را نگاشته است.

از تذکرتان درباره نبودن بخش درباره ما و تماس با ما در صفحه جدید سایت سپاس گزاریم. انشالله اضافه خواهیم کرد، این صفحه تازه طراحی شده و کاستی های دارد. اما همانطور که شما نیز اشاره داشته اید با وجود ذکر نام مرکز و حوزه هنری که سازمانی شناخته شده است، داشتن متنی جداگانه با عنوان «درباره ما» چندان ضرورتی برایش ندیدیم. ولی در صفحه هفته نامه بخش تماس با ما وجود دارد که با سایت یکی است.

داشتن همراهانی چون شما که به دقت ما را زیر نظر دارند برای این رسانه مغتنم است. سپاس گزارم.
 


04 آذر 1394   17:21:36
فرهاد ساسانی
سلام دوستان عزیز. گمان نمی کنم هیچ کس، هر قدر هم نااهل باشد، خاطرات، تجربه ها، داشته ها و علاقه هایش را در سرزمینی که با آن بزرگ شده و با آن زندگی کرده فراموش کند. در اینجا هم، دست کم تا آنجا متن را دوباره خواندم، اشاره ی مستقیمی به ایران نیست و منظور کل خاورمیانه است، که هویداست سال های سال است در آتش نفرت و دشمنی و کینه توزی می سوزد. هر وجب این سرزمین محل تاخت و تاز بدخواهان بوده است. ناگفته پیداست که خاکش با خون هزاران هزار بیگناه عجین شده است. فکر کنم اشاره به رخدادهای ناگوار مردم خاورمیانه، در کنار توصیف وضعیت مردمان دیگر، یادآور خوبی باشد. خود بهتر می دانید هیچ عاشق ایران و عاشق تمام باورهایش از ریخته شدن خون جوانان خشنود و راضی نیست. اما طبیعی است که آنها قهرمانان معاصر ما و فرزندان ما هستند و در آینده قطعا بیشتر از امروز خواهند بود. طبیعی است در هر سرزمینی، وقایع ناگوار رخ می دهد. شرح ماجرای ناگواری مردم برزیل هم از بخشی از همان وقایع است. گرچه همه رخدادها گفته نشده است: دوران استعمار از سده ی 1500 تا اوایل 1800، برده داری و نژادپرستی، حکومت سلطنتی، حکومت دیکتاتوری نظامی و .... به نظرم، می شود از زندگی و تجربه های دیگران آموخت؛ مقایسه کرد؛ و اندیشید. همه ی اینها برای بیشتر اندیشیدن است؛ سفر برای کسب تجربه است؛ برای دیدن و درست تصمیم گرفتن.

10 آذر 1394   10:36:48
م. طالبی
سلام استاد عزیز
ممنون از قلمتون که خیلی خوب مطلب را میرسانید.
این مطلب من را خیلی به فکر برد که چقدر آدمهای مختلف در گوشه های دنیا زندگی میکنند و افکار متفاوتی دارند.
ممنون

14 آذر 1394   15:23:30
استاد اسدی
سلام بر بزرگواران.من نفهمیدم این مجادله قلمی بر سر چیست؟فکرمیکنم چون از برزیل مطالبی رسیده و بعضی یاد تفاوت فرهنگی افتادند بفکرشان رسید که نکند خوانندها هم یاد بعضی تفاوتها بیافتند و برای خیلی چیزها و خیلی کسها بدبشود.بنظرم نباید همه چیز را به همه چیز ربط بدهیم.بگذارید در این سایت،خوانندگان به غیر از جنگ و انقلاب و ... واقعا با تاریخ شفاهی و سفرنامه نویسی و نگارش هم آشناشوند.حتی که جناب استاد ساسانی هم نویسنده خاطرات هستند و برایمان خواندش مغتنم است.
 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.