کراوات بزن و عکاسی کن!

گفت‌وگو با محمدحسین جمالزاده درباره انقلاب اسلامی در اراک

یوسف نیک­فام

04 آبان 1394


اولین نماز جمعه رسمی در زمین شهرصنعتی اراک، از راست حجت‌الاسلام میرمهدی، آیت‌الله ابوالفضل خوانساری (امام جماعت)، حجت‌الاسلام اسماعیل میرمهدی،؟، حجت‌الاسلام مجتبی میرجعفری

اشاره: محمدحسین جمالزاده در سال 1331 در اراک به دنیا آمده است. زندگی او با بخش مهمی از تاریخ شهر اراک گره خورده است. تاریخ شهری که مردان و زنانی سرنوشت‌­ساز و مؤثر داشته است. عکسهای منحصر به فرد او از تاریخ انقلاب مردم اراک در روزهای پایانی حکومت محمدرضا پهلوی از ارزش تاریخی فراوانی برخوردار است.

وی با بیش از چهل سال سابقه عکاسی، مجموعه نفیسی از عکس‌های تاریخ اراک، چهره‌­های ماندگار، ورزشکاران، هنرمندان تئاتر و موسیقی، شاعران، نویسندگان، دانشگاهیان، پزشکان، فرهیختگان اراک و... را در گنجینه خود دارد.

نمایشگاه­‌های عکس متعددی از او در اراک برپا شده است و همچنان به ثبت رویدادهای مهمی که در شهر به وقوع می­‌پیوندد می‌­پردازد و دوربین به دست در مناسبت‌های مختلف در جای جای شهر اراک عکاسی می‌کند.

 

محمدحسین جمالزاده در عکاسخانه ژیلا

 

- اولین اقدام سیاسی جدی  انقلاب در اراک کی و چگونه انجام شد؟  

روز هفدهم دی سال 1356 مراسمی ویژه زنان در مدرسه عالی علوم اراک برپا بود. سالن پر جمعیت نشسته بود. بیشتر خانم‌ها بودند. آقای دهقانپور فرماندار اراک، درباره روز هفدهم دی سخنرانی می‌­کرد که عده­ای دانشجو از پشت سالن حمله کردند و شیشه­‌ها را شکستند. میان حاضران مراسم، سرهنگ برادران رئیس شهربانی و رؤسای ادارات هم بودند. قبلاً سر و صداهایی بود. دیوارنویسی­‌هایی برای مخالفت با رژیم انجام می­‌شد؛ اما تا آن موقع به این شکل عملی و علنی نبود. خانم‌های حاضر در مراسم حسابی ترسیدند و شروع به جیغ و داد و گریه کردند. چند نفری از ترس غش کردند و افتادند. مراسم به هم خورد. سرهنگ برادران، از کنار دیوار آمد و تا بخواهد به جلوِ در برسد و مأمورها را خبر کند. دانشجوهای به طرف کوه­‌های مستوفی گریختند. به تهران اطلاع داده شد که در مدرسه عالی علوم اراک، دانشجوها اغتشاش کرده و شیشه­‌ها را شکسته­‌اند. نفراتی را سین جیم کرده بودند و نتیجه‌­ای نگرفته بودند؛ تا اینکه گارد شاهنشاهی برای کنترل اوضاع به اراک آمد. گاردی‌ها دور مدرسه را محاصره کردند. هر دانشجویی را که از مدرسه بیرون می‌­آمد، بازجویی می­‌کردند. اگر کسی جواب سربالایی می­‌داد و یا محاسنی داشت، او می­زدند. گاردی‌ها باتوم‌های بلند و سپر داشتند و دور تا دور مدرسه را محاصره کرده بودند. هر کسی را که جلویشان می­‌ایستاد به زور می­‌گرفتند و سوار اتوموبیل می‌کردند و می­‌بردند. تا سه روز وضعیت مدرسه، این­‌چنین بود. این حرکت، اولین حرکت انقلابی در شهر بود که عملاً دانشجوها آن را به وجود آوردند.

 

- کسی بود که عکاسی بکند؟

نه. هیچ کس. کسی جرأت عکاسی نداشت. گاردی‌ها ابهتی داشتند که آدم می‌­ترسید به طرف‌شان برود، چه برسد به اینکه عکاسی هم بکند. من فقط در روز هفدهم دی، داخل سالن را عکاسی کرده بودم. بعد از به هم خوردن برنامه، دوباره با عادی شدن وضعیت به سالن برگشتیم و مراسم با ترس و لرز به اتمام رسید و البته تمامی برنامه­‌های آن انجام نشد.

 

- چه گروه­‌هایی بودند که شیشه­‌های سالن را شکستند؟

مشخص نبود. اطلاعیه و یا بیانیه خاصی نداده بودند که معلوم شود متعلق به چه گروه و دسته‌ای هستند. فقط معلوم بود که دانشجو بودند. بعد از این واقعه از طرف مدرسه آمدند و سر سه راه ارامنه، تقریباً جای ساختمان بیمه، ساختمان خیلی بزرگی را اجاره کردند و تبدیل به باشگاه دانشجویان کردند. آلات موسیقی و عیش و نوش برایشان مهیا کردند؛ تا به این طریق، آنها را سرگرم چیزهای دیگری کنند. با این حال دانشجوها شب‌ها مشغول دیوارنویسی علیه رژیم می­‌شدند.

با کتک خوردن و دستگیری دانشجوها، مردم شهر نیز تکانی خوردند. از این به بعد، دیوارنویسی‌ها شدت بیشتری پیدا کرد و علنی­تر شد.

 

- از طریق شعارنویسی‌­ها و دیوارنویسی‌­ها می‌­توانستی وابستگی سیاسی گروه‌­های مخالف را تشخیص بدهی؟

نه. نمی‌­شد تشخیص داد. البته گروه‌­هایی بودند که پنهانی عمل می­‌کردند. در سال 1357 با رفتن امام(ره) به پاریس، اعلامیه­‌های ایشان را قاچاقی به شهر می‌­آوردند و توزیع می­‌کردند.

 

- چه کسانی بودند؟

نمی­دانم. اسامی آنها را نمی‌­دانم. دست من هم می­رسید. اعلامیه‌­ها را کپی می­‌کردند و پنهانی توزیع می‌­کردند. تا شهریورماه 1357 در اراک خبر خاصی نبود. شهرهای دیگر شلوغ شده بود راهپیمایی می‌­شد. اعتراضات مردمی در اراک از شهریور ماه شروع و علنی شد. مردم به خیابان می­‌ریختند و شعارهای ضد رژیم می­‌دادند. جوانان با پلیس شهر درگیر می­‌شدند. شهریور ماه بود که من مسجد حاج تقی‌­خان[1] رفتم. پایان درس قرآن بود. در آنجا یک روحانی بود به نام حاج آقا حمیدی که از قم می­آمد و در زیرزمین مسجد حاج تقی­‌خان به نوجوانان دروس قرآنی آموزش می‌­داد. در این دروس قرآنی، مسایل سیاسی هم عنوان می­‌شد. آن موقع، عمویم هم در این کلاس‌ها شرکت می­‌کرد. من رفته بودم که از مسجد عکاسی کنم. عکاسی کردم و وقتی که از مسجد بیرون آمدم، دیدم دور تا دور مسجد تعداد زیادی پلیس ایستاده. دستگیرم کردند و دوربینم را توقیف کردند. شهربانی می‌­بردندم که بین راه، جناب سروان زمرد رسید و گفت که چی شده و جریان چیست و جمالزاده را کجا می­‌برید؟ یکی گفت: «توی اغتشاشگرها عکاسی می­‌کرده.» سروان زمرد گفت: «این عکاس است و اغتشاشگر چیه! وسایلش را بدهید برود. دعوتش کرده‌اند، عکاسی کند. بگذارید برود. این که همه جا هست! تمامی مراسم دولتی را او عکاسی می­‌کند. بگذارید برود!» دوربینم را دادند و به خیر گذشت.

 

- کسی را هم آنجا دستگیر کردند؟

نه. ولی زیر نظر داشتند. افراد داخل مسجد، نفرات اصلی را زود رد می­‌کردند؛ تا از معرکه خارج شوند و دستگیر نشوند. حاج آقا حمیدی را از در پشتی یا جایی دیگر از معرکه بیرون بردند، تا دستگیرش نکنند. بار دوم رفتم جلوِ آموزش و پرورش تا عکاسی کنم. اول از انقلابیون پس‌­گردنی خوردم و بعد نیروهای شهربانی دستگیرم کردند و تا شهربانی بردند. فیلم را از دوربینم  بیرون کشیدند. گفتم که من هنوز عکسی نگرفته بودم. تازه می‌­خواستم شروع به عکاسی کنم. من عکاس هستم و کارم این است. گفتند: «شما کراوات بزن و عکاسی کن! ما با شما کاری نداریم!»

 

- بار دوم کجا دستگیر شدید؟

در خیابان اداره فرهنگ (آموزش و پرورش) دانش آموزها و معلم‌ها جمع شده بودند و به اتفاق هم به عیادت بیماران به طرف بیمارستان پهلوی (ولی عصر کنونی) در میدان شهناز آن زمان می‌رفتند. وقتی جلوِ سینما قصرطلایی رسیدند، نفراتی از قصر طلایی با چوب و چماق بیرون آمدند و شروع به زدن دانش‌آموزان کردند. یکی از معلم‌ها که جلو رفته بود را هم با چوب زدند و سرش را شکستند.

 

- چماق‌دارها عضو چه گروهی بودند؟

نمی­‌دانم طرفداران چه دسته و گروهی بودند. بعد از این واقعه، معلمان و دانش­‌آموزان آمدند و جلوِ اداره فرهنگ متحصن شدند. معلمی که سرش شکسته شده بود، شروع به سخنرانی کرد و تأکید کرد: «ما باید جواب چماقداران را بدهیم و پلیس باید جوابگو و پیگیر این واقعه باشد. در روز روشن بر سر دانش آموزان و معلمان می‌­ریزند.» من هم عکس می‌­گرفتم. رفتم بالای دیواری تا بتوانم عکس‌های بهتری بگیرم که پلیسی آمد بالا و پائین کشیدم و دستگیرم کرد و برد شهربانی. بازجویی شروع شد که چرا «از اغتشاشات عکس می2­گیری؟» گفتم: «من تازه آمده بودم و هنوز عکاسی را شروع نکرده بودم که دستگیرم کردید.» به خاطر عکس‌های زیادی که از مراکز دولتی گرفته بودم، من را می­شناختند و یکی پرسید: «چی شده؟» گفتم: «داشتم چند عکس برای روزنامه­های دولتی می­گرفتم که دستگیرم کردند.» دوباره گفتند: «چرا کراوات نمی­زنی؟» من فقط در مجالس رسمی کراوات می­زدم. حالا دیگر تصمیم گرفته بودم کراوات بزنم. دوباره جلوِ اداره فرهنگ شلوغ شده بود و تحصن بود. تجمعهای اولیه بیشتر همان­جا انجام می­شد. داشتم عکس می­گرفتم که این بار مخالفین رژیم با کتک نگذاشتند عکاسی کنم و از دیوار پائینم انداختند و گفتند که این ساواکی است و دارد عکس می­گیرد برای ساواک. هر چی می­گفتم: «بابا من عکاسم و ساواکی نیستم»، قبول نکردند. تا اینکه یک نفر آمد و گفت: «این که ساواکی نیست. دارد برای روزنامه­های تهران عکاسی می­کند.» خلاصه به دادم رسید و نجاتم داد. وقتی از شهریورماه راهپیمایی­ها شروع شد و عکاسی می­کردم، باز هم برخوردهایی می­شد. از بالای تیر برق و دیوار پائینم می­انداختند. همچنان از دو طرف نواخته می­شدم.

 

 

تظاهرات مردم اراک در خیابان عباس‌آباد(شهید بهشتی)

 

- خواسته مخالفین چه بود و چه می­خواستند؟

مدارس را تعطیل کرده بودند. از مهرماه چون مدارس و دوایر دولتی در تهران و بعضی از شهرستانها تعطیل شده بود، در اراک هم معلم‌ها سر کلاس‌ها نرفتند و محصل‌ها هم همراهی کردند. همپای همدیگر از مدارس بیرون می­‌آمدند و بر علیه حکومت شعار می­‌دادند. اولین بار که بیرون آمدند، تقریباً چهارم یا پنجم مهرماه بود.

 

- عکس‌های شما از انقلاب اراک اگرچه خیلی فنی نیستند، اما ارزش استنادی بسیاری دارند. در چه وضعیت و شرایطی عکاسی می­‌کردید؟

متأسفانه عکس‌های اولیه­‌ای را که گرفتم و بیشتر از بندآوردن راه‌­ها و آتش­‌سوزی­‌ها بود، برای خودم نگه نداشتم. مردم در خیابان لاستیک آتش می­زدند و راه­‌ها را می­‌بستند؛ مستقیم فیلم را می‌­فرستادم به تهران برای روزنامه آزادگان و بعضی وقت‌ها روزنامه اطلاعات. بعد از مدتی فکر کردم که چرا  فیلم‌ها را می­‌فرستم و چه اشتباهی می­‌کنم؟ حالا دیگر فیلم‌ها را آرشیو می‌کردم و عکس چاپ شده می­‌فرستادم. با دوربین مامیا 330c دو لنزه که خیلی سنگین هم بود عکاسی می­‌کردم. خیلی وقت‌ها، از صحنه عکس می‌­گرفتم و فرار می­‌کردم و دیگر نمی‌ایستادم که کتک بخورم، یا کسی کارم داشته باشد. جوان هم بودم و زبر و زرنگ و از در و دیوار بالا می‌کشیدم. فرصتی برای دقت کردن و قاب­‌بندی دقیق عکس‌ها نداشتم. 

 

- به خاطر دارید حدوداً چه تعداد عکس گرفتید؟

حدود 700 یا 800 عکس گرفتم. بدون احتساب عکس‌های اولیه‌­ای که به تهران فرستادم و در آرشیوم ندارم. بیشتر عکس‌ها را حفظ کرده‌­ام.   

   

- به جز شما کسان دیگری نیز از تظاهرات و راهپیمایی­‌ها عکاسی می­‌کردند؟

حسن بیدل یکی از عکاسان قدیمی اراک و عده­ای از دانشجویان مدرسه عالی علوم اراک نیز از تظاهرات عکس می­‌گرفتند.

                                                                                                                                                             

- از راهپیمایی­‌ها بگوئید.

راهپیمایی­‌ها در مهر و آبان خیلی منظم نبود. اواخر آبان ماه بود که خانم‌های معلم، برای اولین بار با چادر راهپیمایی کردند. همراه با دختران دانش‌آموز از مدارس بیرون می­‌آمدند. تا قبل از آن روز، اغلب خانم‌ها[ی کارمند] بدون حجاب بودند. آن روز، راهپیمایی بزرگی به صورت منظم برگزار شد. روزنامه­‌ها نوشتند، معلمان اراک راهپیمایی کردند و برای اولین بار تصویر راه پیمایی خانم‌های اراکی با چادر چاپ شد.

زنان اراک در تظاهرات انقلاب

 

- تظاهرات و راهپیمایی‌ها کجای شهر برگزار می­‌شد؟

بیشتر تجمعات در باغ ملی بود. در مسجد آقا ضیاء‌الدین[2] و مسجد حاج تقی­‌خان هم جمع می‌­شدند. از این مساجد بیرون می‌­آمدند و از خیابان محسنی و حصار عبور می­‌کردند و به مرور در باغ ملی، مرکز شهر به هم می­‌پیوستند. تا اینکه نفربرها و تانک‌ها در باغ ملی مستقر شدند. برای جلوگیری از تجمعات، تیراندازی زمینی و هوایی انجام می­شد. دو جوان را در بازارچه سهام‌السلطان[3] شهید کردند. که بعدها به نام خیابان دو شهید نامگذاری شد. به خاطر تیراندازی شدید، مردم در همان روز پراکنده شدند. دوچرخه و موتورسیکلت­‌های زیادی، بعد از گریز مردم جلوِ کیوسک مطبوعاتی اکبرزاده در باغ ملی جا مانده بود. آنها را روی هم ریختند و همه را آتش زدند. فکر کنم بعد از این جریان، روز پنجم آذرماه، ارتشی­‌ها شهر را تسخیر کرده بودند و مانور می­‌دادند.

روز نهم و دهم محرم (بیستم و بیست و یکم آذر)، حکومت به خاطر عزاداری این ماه، کاری با مردم نداشت و راهپیمایی را آزاد کرد. بزرگترین راهپیمایی در اراک، آن موقع انجام شد. مردم از طرف مساجد آقا ضیاءالدین، حاج تقی­خان و حاج آقا صابر[4] به طرف باغ ملی آمدند. یک سر صف راهپیمایی، باغ ملی بود و سر دیگرش، تا مدرسه عالی علوم می­رسید. روز بعد تا دروازه ملایر هم رفتند. سینه می­زدند و شعارهای ضد حکومت می­‌دادند. بیشتر شعارها مذهبی بود.

 

- چه کسانی تظاهرات را رهبری می­‌کردند؟

در ابتدا، عده­ای از دبیران و معلمان بودند. جلسه‌­ای در اداره فرهنگ گذاشته بودند و عده­ای انجمن معلمان را که گروهی فعال بودند، پایه­‌گذاری کردند. آقایان حسین فتاحی، جعفر یحیایی، حسن بابایی از اعضای مهم آنها بودند.

 

- در عکس‌های شما از انقلاب اراک، کارگران ماشین­‌سازی هم در تظاهرات دیده می‌شوند.

در اواخر مهرماه، بیشترین فعالیت اعتراضی را کارگران ماشین‌­سازی اراک انجام می­‌دادند. دو بار از ماشین سازی تا شهر پیاده آمدند. در آنجا، مردم به آنها می­‌پیوستند. آبان ماه هم آمدند. بعد از آن تمامی کارخانه­‌ها به آنها پیوستند و اعتصابات گسترده‌­تر شد.

تظاهرات کارگران ماشین­‌سازی با حضور روحانیون

 

- در عکسی پلاکاردی دیده می‌­شود با این نوشته: «خواسته معلم حقوق نیست».

آقای بهرام حجتی مدیرکل فرهنگ آن زمان بود. یک روز ایشان معلم‌ها را دعوت کرد و از آنها خواست که به سرکلاس‌ها بروند و دانش‌آموزان را هم برگردانند و قول داده بود که حقوق‌ها را هم اضافه خواهند کرد. فردای آن روز معلمان با پلاکاردی بیرون آمدند که «خواسته معلم حقوق نیست». روحانیت جلوِ صف و همراه معلمان بودند.

تظاهرات فرهنگیان و روحانیون اراک

- از روحانیت چه کسانی بودند؟

 حاج آقا میرمهدی، حاج آقا میرجعفری[5]، حاج آقا امامی، حاج آقا واعظی، حاج آقا عظیمی(دو برادر)، حاج آقا داودی، حاج آقا بیات و حاج آقا موسوی از فعالان انقلاب بودند.

 

- جریان پائین کشیدن مجسمه شاه در باغ ملی چگونه بود؟

بار اول که مردم تصمیم گرفتند مجسمه شاه[6] را پائین بکشند من نبودم. تیراندازی شده بود و مردم فرار کرده بودند. بار دوم در صبح روز بیست و ششم دی ماه، راهپیمایی بزرگی در شهر انجام شد. نماز ظهر و عصر در مدرسه عالی علوم خوانده شد. عده­ای بعد از آن برای تسخیر ساواک اراک رفتند. حدود ساعت یک بعدازظهر بود که به ساواک در پشت باغ فردوس حمله کردند. آنجا را آتش زده، در را خرد کرده و وارد آن شده بودند. بعد از اعلام خروج شاه از ایران در اخبار ساعت دو، غروب همان روز مردم بیشتری جمع شدند. رئیس شهربانی سرهنگ برادران بود و رئیس کل شهربانی تیمسار شکوهی بود و سرهنگ ثقفی هم رئیس ساواک اراک[7] بود. اینها هم تقریباً با مردم شده بودند. اطلاع داده شد که گاردی‌ها به میدان می­‌آیند و هر چه زودتر متفرق بشوید. هیچ کس گوش نداد. حتی حاج آقا میرجعفری آمد و هر کاری کرد که مردم به خانه­‌هایشان بروند گوش ندادند. مردم در حال رفتن به طرف مسجد سیدها[8] بودند که گاردی‌ها رسیدند و حمله کردند. تیراندازی شروع شد. من فرار کردم. عده­ای شهید شدند و عده­ای هم مجروح شدند. گاردی‌ها از تهران با تانک و نفربر در اراک مستقر شده بودند. من با فاصله‌­ای دور از تجمع مردم، از این جریان عکس تهیه می­‌کردم.[9]

بار دوم نیز مردم هر کاری کردند، نتوانستند مجسمه را پائین بکشند. تریلی آوردند و بکسل کردند، اما نتوانستند. فکر می­‌کنم که حدود بیست و یکم بهمن ماه بود که برای جلوگیری از خونریزی و کشتار مردم، شب، خود نیروهای نظامی از طرف شهربانی، مجسمه را از زیر شکافته بودند. مجسمه از زیر پیچ و مهره شده بود. بازش کرده بودند و به سه راهی توره برده بودند. شهربانی‌­چی­‌ها هم دیگر تقریباً با مردم شده بودند.

مردم اراک در تلاش برای پائین کشیدن مجسمه شاه

 

- عکسی از مجسمه در حالی که پائین افتاده گرفتید؟

نه متاسفانه. پائین آوردن مجسمه دور از چشم مردم انجام شده بود.

 

- مجسمه چه شد؟

نمی­دانم با مجسمه چه کار کردند و کجا بردندش. چهار تا شیر فلزی هم دور باغ ملی بود که گفته شد انبار شهرداری برده­اند. هنوز هم گفته می­شود در یکی از انبارهای شهرداری است. 

دو شیر از چهار شیر فلزی دور باغ ملی اراک

 

- بعد از جریان پائین کشیده شدن مجسمه چه پیش آمد؟

یازدهم محرم (بیست و دوم آذرماه)، بعد از اولین اقدام مردم برای پائین آوردن مجسمه شاه، شب تا صبح نیروهای نظامی در شهر می­‌گشتند و تیراندازی می‌­کردند و سیم‌های برق را قطع کردند و همه جا را تاریک کردند. روز بعد به مدت دو روز، قرق چماق‌بدستان حکومت بود. آنها را از روستاهای اطراف آورده بودند و هر کسی را که عکس شاه را پشت شیشه اتوموبیلش و یا مغازه­اش نمی­گذاشت با چماق، شیشه­‌اش را خرد می‌کردند.

از آن موقعی که امام پیام دادند که ارتش برادر ماست، مردم در راهپیمایی به روی سلاح تمامی نظامی­‌ها گل گذاشتند. نظامی­‌ها همچنان در شهر جولان می­دادند، اما به مردم دیگر کاری نداشتند.

 

- در بهمن ماه 57 در اراک چه وقایعی اتفاق افتاد؟

بهمن ماه که شد از ششم بهمن، زمزمه ورود امام به ایران پیش آمد. که البته ورودشان عقب افتاد. از اراک چند اتوبوس، برای استقبال از ورود امام به تهران رفت. جالب اینجاست که چند وانت، نان خانگی و لوازم اولیه و چیزهای دیگر به تهران بردند. در درگیری­‌های تهران اعلام می‌شد که نیاز به باند و وسایل کمک‌های اولیه به مجروحین است. از اراک یک وانت پر از وسایل لازم به تهران بردند. تا اینکه روز دوازدهم، ورود امام قطعی شد که اراکی‌های زیادی دوباره به تهران رفتند. با آمدن امام، در اراک هم دیگر همه چیز آرام شده بود. با انتخاب مهندس بازرگان به نخست وزیری، دو روز به عنوان حمایت از ایشان در اراک راهپیمایی شد. متأسفانه نتوانستم برای عکاسی به تهران بروم، ولی همچنان در اراک عکاسی می­کردم.

یادم است که هر جایی که تصرف می‌­شد، اسم خاصی روی آن جا می­‌گذاشتند. مثلاً مدرسه فرح را اسم دیگری گذاشتند. مدرسه عالی علوم را گذاشتند عسگری­‌زاده[10] که یکی از مجاهدینی بود که در تهران شهید شده بود. پلاکاردی برای تغییر نام روی ساختمان می­‌زدند. معلم‌ها آبان‌­ماه آمدند در مدرسه پهلوی تجمع کردند و وقتی از مدرسه بیرون آمدند، روی تابلوِ پهلوی با پلاکارد قرمز کلمه پهلوی را به دکتر علی شریعتی تغییر دادند.

 

بعد از پیروزی انقلاب در سال 1358، اولین نماز جمعه رسمی اراک را عکاسی کردم. آن روز راهپیمایی عظیمی شد و مردم تا زمین فوتبال شهرصنعتی رفتند. اولین نماز جمعه رسمی آنجا برگزار شد. آیت الله ­ خوانساری امام جمعه بود. خانم‌ها و آقایان در آنجا با هم وضو می­‌گرفتند.  هنوز منعی نبود که آقایان جدا باشند و خانم‌ها هم جدا. آیت‌الله خوانساری از طرف امام مأمور شده بود. بعد از نماز جمعه تهران که مرحوم آیت‌الله طالقانی خواند، در اغلب شهرها، خواندن نماز جمعه شروع شد. اعلان روز قدس که شد، اولین نماز جمعه روز قدس هم در شهر صنعتی خوانده شد. راهپیمایی روز قدس به طرف شهرصنعتی شد و باز هم آیت‌الله خوانساری نماز را خواند.

 

[1] . «این مسجد در محله قلعه و در خیابان محسنی است. بانی این مسجد قدیمی، یکی از بزرگان شهر به نام حاج تقی­خان می­‌باشد...» نامداران اراک، ص 318.

[2] . «مسجد آقاضیاء الدین در میدان ارک و در محله حصار واقع است. بانی آن شخص نیکوکاری به نام حسن ملک(ملک­‌التجار)، فرزند حاج میرزا محمد تاجر از بازرگانان معروف اراک بوده است. اولین امام جماعت مسجد، خود آقاضیاءالدین فرزند سیدمحمد باقر بوده است و در همان مسجد دفن شده است...» نامداران اراک، ص 322.

[3] . بازارچه­ای در مرکز شهر در میدان شهدا(باغ ملی). این بازارچه به نام سهام­السلطان(مرتضی قلی­خان بیات) مشهور است. 

[4] .«مسجد واقع در خیابان دکتر بهشتی(عباس آباد) است. این مسجد پس از مسجد حاج شیخ ابوالحسن به همت اهالی محله عباس آباد با سرپرستی مرحوم حاج آقا صابر بزرگ ساخته شده است. امام جماعت این مسجد جامع شهر از بدو تاسیس تاکنون با خانواده صابری انصاری می­‌باشد. اول حاج آقا صابر بزرگ، دوم آقا محمد صابری، سوم محمد آقا صابری، چهارم حاج شیخ احمد صابری، خطیب،گوینده مشهور شهر اراک.» سیمای اراک، مجلد چهارم، ص 316.

[5] . مرحوم حجت‌­الاسلام مجتبی میرجعفری در دوره­‌های اول و دوم مجلس شورای اسلامی، نماینده مردم اراک بود.

[6] . از مجسمه محمدرضا شاه پهلوی در روز دوشنبه 28 مردادماه 1342 در باغ ملی اراک پرده­‌برداری شد. چگونگی نصب و پرده‌­برداری از مجسمه چنین است: «...این مراسم با حضور جناب آقای صدری کفیل استانداری تهران در ساعت 5 بعدازظهر مدعوینی که از طرف آقای فرماندار دعوت شده بودند در محل میدان گرد آمدند. بدواً جناب آقای فرماندار و سپس آقای شهردار و در پایان جناب آقای صدری معاون استانداری تهران هر یک درباره روز تاریخی 28 مرداد بیانات مفصلی ایراد و آقای صدری با قطع نوار سه رنگ پرده از مجسمه اعلی‌حضرت همایونی برداشته و در خاتمه آقای فولادوند رئیس انجمن شهر به نمایندگی از طرف مردم اراک مطالبی بیان نمودند و از ساعت 7 بعدازظهر نیز مراسم آتش‌­بازی در محل میدان پهلوی برگزار شد.» نامه اراک، شماره 1824، 31 مرداد 1342، ص 1 و 4.

[7] . در اسناد باقی مانده از ساواک اراک که در کتاب «انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک(استان مرکزی)» گردآوری شده است، تا قبل از اردیبهشت 1357 نام ثقفی به عنوان رئیس ساواک اراک و پس از آن نام احمدی درج شده است.

[8] . «مسجد سیدها از مساجد معروف شهر می‌باشد. از بناهای قدیمی شهر است. بانی آن یکی از سادات بسیار معروف شهر به نام آقاسید مؤمن و فرزندانش بوده‌­اند و به همین مناسبت به نام مسجد سیدها نامیده شده است...» سیمای اراک، مجلد چهارم، ص 317.

[9] . اولین باری که مردم اراک تصمیم می­‌گیرند مجسمه را پایین بکشند، روز 20 آذر 1357 است.

 

[10] . محمود عسگری­‌زاده در سال 1325 در اراک متولد شد. در سال 1345 به سازمان مجاهدین خلق پیوست ودر سال 1346 از مدرسه عالی بازرگانی تهران فارغ‌­التحصیل شد. وی مدتی مسئول کادر سازمان مجاهدین خلق در تبریز بود و در سال 1349 وارد کادر مرکزی مجاهدین شد. سپس در بخش اطلاعات سازمان بیش از 1300 عضو ساواک را شناسایی کرد و عاقبت در سال 1350 توسط ساواک دستگیر شد و به شهادت رسید.



 
تعداد بازدید: 9245


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.