عطر تیروز، 2میلیون صلوات

مسأله‌ای به نام پول در جنگ

احسان منصوری

08 مهر 1394


اشاره: همیشه این خار خاطر در ذهنم وجود داشت که آیا می‌شود به سوژه‌هایی در جنگ پرداخت که کمتر به آنها پرداخته شده و حتی می‌تواند قدری هم حساسیت برانگیز باشد. به نظر می‌رسد با ساخته شدن فیلم «اخراجی‌ها» و منتشر شدن برخی خاطرات دفاع مقدس این فضا بازتر شده است. سوژه پول در جنگ وقتی برایم جذاب‌تر شد که از برخی رزمنده‌ها می‌شنیدم که بدون هیچ پولی در جیب به جنگ می‌رفتند و همان طور هم بر می‌گشتند. یعنی به پول در جنگ نیازی نبوده است و این برای ما در سال 94 دور از ذهن به نظر می‌رسد. جالب‌تر آنکه رزمنده زیر فانسقه‌اش یک 20 تومانی پنهان می‌کرده است که اگر مجروح شد و به بیمارستان در شهری دور منتقل شد بتواند باآن 20 تومانی خود را دوباره به جبهه برساند. لذا در یک عصر گرم تابستانی با سه نفر از رزمندگان دفاع مقدس در دفتر فرهنگی روایت امین همراه شدم تا پای حرف آنها درباره پول در جنگ بنشینم. دکتر محمددوست که به عنوان بسیجی اعزام می‌شده، اکنون پزشک است. محمد داوودآبادی که هفت سال در جنگ حضور داشته، همواره بسیجی بوده و اکنون بازنشسته اداره پست است و ابوالقاسم صفرزاده که از سال 61 در جبهه حضور داشته و بازنشسته سپاه پاسداران است. سؤال اساسی من درباره نقش پول در جنگ است.

 

داوودآبادی: من سال 61 با سرمایه پول عیدی که جمع کرده بودم سعی کردم که از خانه فرار کنم. بیست تومان یا حداکثر سی تومان پول جمع کرده بودم. مجبور شدم با آن پول لباس‌هایم را کوتاه کنم. رفته بودیم کردستان و با کتانی بودم مجبور شدم توی پاوه بگردم و چکمه‌های کوچکی که چرمی بود و تا مچ پا را می‌گرفت بخرم. البته دویست تومان مساعده توراهی به هر کس که می‌رفت می‌دادند. در پادگان امام حسن(ع) این پول را می‌دادند. ما چون قاچاقی رفته بودیم، در پادگان الله اکبر اسلام آباد، شهید اصغر فتاحی قبول کرد من هم آنجا باشم و دویست تومان را به من داد. آن کفش‌ها را ده پانزده تومان خریدم.

 

دویست تومان را چند وقت بعدش گرفتید؟

داوود آبادی: یک هفته بعد از رفتن. به همه بچه‌ها بلا استثناء دویست تومان دادند. اصغر صدایم کرد و آن را داد به من. گفتم پول دارم، گفت نه این را به همه دادند. به همه یکسان می‌دادند. آن موقع حقوق‌ها ماهانه دوهزار تومان بود.

 

با آن دویست تومان چه کار کردید؟

داوودآبادی: قسمتی را کفش خریدم. تأمین کردن مایحتاج جنگ آن موقع با ارتش بود. لذا لباس‌هایی که در پادگان الله اکبر گرفتم برایم گشاد بود. کوچکترین پوتین به پایم بزرگ بود. شلوارم آن قدر بزرگ بود که بچه‌ها من را گذاشتند توی شلوار. رفتیم پاوه. آن موقع، شهید همت فرمانده سپاه پاوه بود. رفتیم دوش گرفتیم و لباس‌ها را بردیم داخل شهر که اندازه‌ام کنند. خیاطی‌ها همه کردی دوز بودند. پیش هر خیاطی که می‌رفتیم بلد نبود شلوار من را بدوزد. رسیدیم به یک پیرمرد که گفتند اگر کسی بلد باشد همین پیرمرد است. شروع کردیم التماس کردن که لباس‌هایم را تنگ کند. گفت وقت ندارم و بهانه آورد. خانواده‌اش همزمان آمدند داخل. دخترش بود و خانومش. دخترش به کردی به پدرش گفت که برایشان بدوز. گناه دارند. پیرمرد گفت لباس‌هایتان را دربیاورید. من بودم، آقای حسین ذاتعلی هم بود. خب، ما غیر از این لباس‌ها چیزی نداشتیم که عوض کنیم. گفتیم همین جا؟، گفت آره خب، این مثل خواهرتان می‌ماند، این مثل مادرتان می‌ماند. اشاره می‌کرد به دختر و خانومش.

 

چند سالتان بود؟

داوودآبادی: من تقریباً چهارده سالم بود. اول پیراهن را درآوردیم که ببینیم چطور می‌دوزد. پیراهن را کامل جرّ داد یعنی طوری نبود که بشود با ساسون آن را درست کرد. کلاً پاره کرد و از نو آن را دوخت. پیراهن را که دوخت انداختیم روی پایمان و شلوار را دادیم که بدوزد. آن را هم پاره کرد و یک شلوار از توی آن برایمان درآورد. تمام که شد گفتیم چقدر میشه؟ با لهجه کردی گفت صد و پنجاه ریال. من فکر کردم می‌گوید صد و پنجاه تومان. کلاً دویست تومان داشتیم. گفتیم ای داد و بیداد صد و پنجاه تومانش را باید بدهیم به این. گفت نه بابا صد و پنجاه ریال. رفتیم نوسود و روستاهای اطراف آن. آنجا هم خانومی بود که خیاطی می‌کرد . مأموریتمان که تمام شد پارچه گرفتیم آوردیم دادیم به این خانوم که چند تا شلوار کردی کوچک بدوزد که سوغاتی ببریم برای بچه‌های فامیل. البته پانصد تومان هم بابایم برایم فرستاد. چون من از خانه جیم شده بودم و آمده بودم جنگ، بابایم فکر کرده بود پول ندارم. نمی‌دانست که دویست تومان به ما داده‌اند و خرجمان را هم می‌دهند. اسکناس پانصد تومانی را گذاشته بودند در پاکت، بیمه هم خواسته بودند بکنند. پول‌ها را با نخ و سوزن می‌دوختند به پاکت و با مهر و موم‌های قدیمی اسکناس را به کاعذ پاکت مهر و موم می‌کردند. به من گفتند پاکت بیمه برایت آمده، الزاماً خودت باید بروی تحویل بگیری. پاکت نامه‌ها تا پاوه می‌آمد و بعد نامه‌رسان مال رزمنده‌ها می‌آورد. اما پاکت پول من را نداده بودند بیاورد. رفتم پاوه و پاکت را گرفتم. از این پول برای خریدن سوغاتی هم استفاده کردم.

صفرزاده: نود درصد بچه‌هایی که آمدند جبهه یواشکی آمدند. بچه‌ها اول عادی‌سازی می‌کردند. یعنی اول ساک می‌گرفتند، که یعنی ما هر روز می‌رویم باشگاه. بعد وقت غیبتشان را طولانی می‌کردند، که یعنی اردو می‌رویم و بعد یک دفعه غیبشان می‌زد و خانواده بعدها می‌فهمیدند که رفته جبهه. بار اول که رفتم صد و ده تومان پول داشتم که جمع کرده بودم.

 

از کجا؟

صفرزاده: پول خرید لباس‌هایم و رفتن به باشگاهم را جمع کرده بودم.

داوودآبادی: بچه‌های آن موقع با بچه‌های الآن خیلی فرق داشتند. از کلاس اول ابتدایی کار می‌کردیم. باقلا می‌گرفتم می‌دادم مادرم می‌پخت، می‌بردم و می‌فروختم. جوانه می‌گرفتم می‌رفتم بازار از آقای اسلامی شکلات و ماهی کاکائویی و لواشک می‌گرفتم و می‌آوردم و می‌فروختم. یعنی بچه‌ها انصافاً در کمک خرج پدر و مادر فعال بودند. هر کس به نوعی در هزینه‌های مدرسه‌اش به پدر و مادر کمک می‌کرد. این طور نبود که پدر و مادر‌ها مثل الآن موبایل یک میلیونی برای بچه‌ها بخرند.

صفرزاده: مساعده‌ای را که آقای داوودآبادی اشاره کرد در پادگان امام حسن(ع) به ما دادند. بعضی بچه‌ها اعتراض کردند که آقا ما آمده‌ایم جهاد و جهاد هم واجب است. آقای گلشن‌زاده اسم‌ها را می‌نوشت و یکی هم می‌آمد پول می‌داد.

 

چه سالی؟

صفرزاده: سال 61. جالب بود که وقتی خواستیم برگردیم بعضی بچه‌ها رفتند پول‌ها را پس بدهند. می‌گفتند پولی را که قرض دادید، آمده‌ایم پس بدهیم. مسئولان گفتند تازه قرار است دوهزار تومان هم به شما بدهیم. آن موقع ماهی دوهزار تومان می‌دادند. در تعاون سپاه می‌رفتیم حقوق می‌گرفتیم.

 

اصغر فتاحی که فرمانده بود دو هزار تومان می‌گرفت شما هم دو هزارتومان؟

داوودآبادی: بله همین بود.

صفرزاده: حق جبهه هم می‌دادند و کلا روی هم می‌شد دو هزار و چهارصد و پنجاه تومان. البته با همین می‌شد ازدواج کرد و اجاره خانه داد. حقوقی را که فرمانده می‌گرفت همان را نیروی معمولی هم می‌گرفت. برای ما که در سه ماه شش هزار تومان گرفتیم زیاد بود لذا وقتی برگشتیم هر کس به نوبه خودش به پایگاه بسیجی که بود یا انجمن اسلامی که می‌رفت کمک می‌کرد. ما که انجمن اسلامی بودیم هر کسی که می‌آمد نصف پولش را می‌گرفتیم.

 

شما خودت چه کار کردی؟

صفرزاده: سه هزار تومانش را دادم به انجمن اسلامی هنرستان شهید باهنر. پایگاه‌ها هم خودکفا بودند یعنی طرف نانش را می‌گرفت دستش، و پتو هم زیر بغلش، می‌برد به پایگاه کمک کند. حتی چند نفر از دوستان خمس این پول‌های جبهه را حساب کرده بودند و داده بودند به دفتر آیت‌الله خوانساری. بعد از امام(ره) استفتاء شد. امام(ره) گفته بود این پول هدیه است و خمس ندارد. البته آخر جنگ مطرح بود که حقوق بسیجی‌ها را بکنیم ماهی ده هزار تومان، چون واقعاً نیرویی که می‌آمد جبهه کفاف گستردگی جبهه را نمی‌داد. این هم که مطرح شد بعضی‌ها ناراحت شدند. هرچند همین هم برای بعضی از رزمنده‌ها که چند تا بچه داشتند کفاف نمی‌کرد. مثلاً برای عام یعقوب با آن عائله سنگین کفاف نمی‌داد.

محمددوست: سال 65 اعزام سپاهیان محمد بود و داشتند ثبت نام می‌کردند. در سطح شهر هم تبلیغات زیاد و ثبت نام بود . پدرم خانواده را داشت آماده می‌کرد که برود جبهه. من گفتم این دفعه بگذار نوبت من باشد. قبول کرد و گفت البته اگر می‌خواهی بروی خودت برو ثبت نام کن. با شهید غیاثی رفتم برای ثبت نام. البته آن موقع پایم شکسته بود و سعی می‌کردم نفهمند. در خوف و رجا بودم. یک بار می‌گفت می‌شود. یک بار می‌گفت نمی‌شود. آن موقع عصا داشتم. ‌هادی میرباقری هم مسئول ثبت نام بود. موقع ثبت نام عصا را جمع می‌کردم که نفهمند پایم شکسته است. موقع رفتن، پدرم 400-500 تومان پول داد. شهید پاگلی هم چون با پدرم همکار بود، پدرم سفارش کرده بود که اگر پسرم پول خواست، بده تا بعد حساب کنیم. این پول‌ها را در مرخصی شهری که می‌رفتیم اندیمشک و دزفول، خرج می‌کردیم. آن موقع نوشابه زیاد می‌خوردیم.

 

این پول‌هایی که می‌گرفتید سال به سال اضافه می‌شد؟

داوودآبادی: نه اضافه نمی‌شد. البته اگر کسی پول کم می‌آورد، می‌رفت از مسئول اعزامش پول می‌گرفت. چون تنخواه هم به مسئول اعزام می‌دادند تا اگر کسی پول کم می‌آورد، برود بگیرد. معمولاً هم پول‌ها خرج نمی‌شد تا داخل شهر، که بیشتر بچه‌ها می‌رفتند بستنی و ساندویچ شکوفه، چهار راه دکتر حسابی، آنجا پول‌ها خرج می‌شد. چلوکباب سیخی 15 ریال بود.

 

مابه‌التفاوت پولی که بسیجی می‌گرفت و پاسدار چقدر بود؟

داوودآبادی: زیاد نبود. سپاه که سال‌های اول اصلاً حقوق نمی‌داد. پول را می‌گذاشتند توی صندوق هر کس می‌آمد به اندازه نیازش پول بر می‌داشت. از بچه‌های با سابقه سپاه بپرسید به شما می‌گویند. این طور نبود که هر فردی حقوق خاصی داشته باشد. بعد یک حداقل تعیین کردند. البته طوری بود که طرف اینجا حقوق می‌گرفت و دو قدم آن طرف‌تر صندوقی بود که بچه‌ها قسمت زیادی از حقوقشان را دوباره می‌انداختند توی آن صندوق و پول بر می‌گشت. یادم هست کسی اگر سه هزار تومان می‌گرفت 2300 را می‌انداخت تو صندوق برای کمک به جبهه‌ها.

 

با تورم این پول‌ها زیادتر شدند؟

محمد داوود آبادی: نه کل جنگ تقریباً یکسان بود. سال 67 هم همین بود.

 

در دهه شصت تورم نبود؟

داوودآبادی: محسوس نبود، چون اقلام ضروری مردم اغلب با کوپن تأمین می‌شد و قیمتش ثابت بود و تفاوت آنچنانی نداشت. بنزین کمی گران شد به خاطر جنگ، اما مایحتاج ضروری قیمتش تقریباً ثابت بود.

محمددوست: در شهرک بدر دکه‌ای بود که اقلام فرهنگی می‌فروخت، مثل جانماز و تسبیح و شبیه اینها.

داوودآبادی: البته دکه فرهنگی ما شهید اکبرزاده بود که البته اقلام فرهنگی را با صلوات می‌فروخت. رایگان به کسی نمی داد. بابتش صلوات می‌گرفت. آن موقع عطر تیروز خیلی معروف بود. شایع هم شده بود که امام این عطر را می‌زند. رفتم این عطر را بخرم، گفت دو میلیون صلوات. گفتم یاعلی کی می‌خواهد این مقدار صلوات را بفرستد؟ نگرفتم. بعد از چند روز آن عطر را دست یکی از رزمنده‌ها دیدم.گفتم این را کجا گرفتی؟ گفت از آقای اکبرزاده.گفتم چقدر گرفتی؟ گفت به دو میلیون صلوات.گفتم می‌تونی بفرستی؟ گفت آره کاری نداره دو هفته می‌نشینم یک گوشه می‌فرستم تمام می‌شود. گفتم با یکی دو هفته نمی‌شود دو میلیون صلوات فرستاد. گفت مگه چقدره؟ خب یک ماه می‌نشینم می‌فرستم. گفتم اگر تا آخر خدمتت صبح تا غروب صلوات بفرستی تمام نمی‌شود. گفت نه بابا این حرفها چیه من ظرف یک هفته می‌فرستم. من هم برای اینکه عظمت دو میلیون را نشانش بدهم گفتم ببین چند تا پیامبر داشته‌ایم؟ 124000 پیامبر. گفتم ببین این تعداد یک دهم آن دو میلیون هم نمی‌شود. پانزده برابر آن باید صلوات بفرستی. نمی‌دانست واقعاً دو میلیون چقدر است. وقتی فهمید افتاد به دوره و فقط 200000 صلوات را گردن من گذاشت. به یکی 5000 تا، به یکی 2000 تا و همین طور تا تمام بشود. البته شهید اکبرزاده نذر کرده بود صلوات برای پیروزی جنگ و دفترچه‌ای هم داشت که این صلوات‌ها را می‌نوشت.

 

بچه‌های پولدار هم داشتیم؟

داوودآبادی: سعید حسن پور بود، جواد یحیایی هم بود. که بچه‌های دسته آلمان‌ها شیره این‌ها را می‌کشیدند. از سمت خیابان ملک و میدان دارایی هم بودند. البته فرهنگ آن موقع این بود که دارا‌ها ثروتشان را به رخ نمی‌کشیدند. ندارها هم فقر خودشان را نشان نمی‌دادند. یعنی دارا و ندار یک جور لباس می‌پوشیدند و می‌آمدند جبهه. امروز افراد دارایی‌هایشان را به رخ می‌کشند و ندارها هم فقرشان را عیان می‌کنند.

صفرزاده: سربازها هم سه نحوه حقوق داشتند . اندیمشک یک حقوق داشت، اهواز یک حقوق داشت و خط هم یک حقوق. اگر یک روز در اندیمشک بودی، 30 تومان، اگر یک روز در اهواز بودی، 45 تومان و اگر در خط بودی 60 تومان می‌گرفتی. یعنی اگر کسی 30 روز را در اندیمشک بود، 900 تومان می‌گرفت. همه اینها هم با خود اظهاری بود. یعنی سرباز آخر ماه می‌آمد و حضورش را اعلام می‌کرد. این صداقت به حدی بود که طرف اگر تا ظهر اندیمشک بوده و عصر رفته خط همه را گزارش می‌کرد تا مبادا حقوقش غیرشرعی شود.



 
تعداد بازدید: 4611


نظر شما


26 مهر 1394   11:28:19
رضاییان
اشاره: همیشه این خار خاطر یعنی چی؟

خار خاطر یعنی چیزی که ذهن را پیوسته می آزارد.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 94

حادثه دیگر که باعث شد تصمیم آخرم را برای پیوستن به نیروهای شما بگیرم حماسه‌ای بود که آن سرباز گم شده آفرید. روزی یکی از گروههای گشتی ما یک سرباز شما را که گم شده بود اسیر کرد به موضع آورد سرباز جوانی بود در حدود بیست تا بیست و دو ساله. محاسن زیبایی داشت، وقتی سرباز را به موضع آوردند چند نفر جمع شدند. سرباز آرام بود و حرف نمی‌زد اما نارضایتی از اسارت کاملاً از چهره‌اش پیدا بود. سعی می‌کرد خونسردی خود را از دست ندهد. در همان ساعت یک کامیون ایفا آماده بود که چهل پنجاه تن از پرسنل را به مرخصی ببرد. مقصدش بصره بود.