روایت تاریخی حجت‌الاسلام‌والمسلمین سید محمود دعایی

فراز و نشیب‌های روزنامه اطلاعات


10 شهریور 1394


ابتدای پیروزی انقلاب، از عراق که برگشتیم، وقتی که پیشنهاد مسئولیت‌هایی به من شد، یادآوری کرده بودم که آرزو دارم به عنوان یک طلبه در خدمت مرجعیت و حوزه باشم. طبیعتاً برگشتم مجدداً دفتر امام خمینی (ره). رفتم و آنجا بودم. یک روز حاج احمد آقا به من گفتند که امام(ره) تصمیم گرفتند که شما بروید «مؤسسه اطلاعات» و در آنجا سرپرستی را برعهده بگیرید، منتهی ما تصمیم گرفتیم که با حکم آقای بنی‌صدر شما آن جا بروید. من گفتم من با حکم ایشان نخواهم رفت. من طلبه و تابع مرجعیت هستم و اگر امام (ره) حکم ندهند، نمی‌روم. ایشان استدلالی کردند و گفتند البته امام هم به شما حکم خواهند داد. اما من گفتم تا حکم امام(ره) نباشد من نمی‌روم. استدلال حاج احمد آقا این بود که چون امام چون قبل از «اطلاعات» برای «کیهان» آقای دکتر یزدی را انتخاب کرده بودند و‌ آقای بنی‌صدر و آقای دکتر یزدی از قبل با هم رقابت‌های شدیدی داشتند و آقای بنی‌صدر تصورش این بود که مدیریت «کیهان» را که به دکتر یزدی سپرده‌اند، تریبونی در اختیار رقبای سیاسی ایشان قرار گرفته و اعتراض کردند که چرا امام(ره) دخالت کردند و مسائل این چنینی در حیطه تصدی دولت است و برای جبران این مسأله حاج احمد آقا سیاستش این بود که آقای بنی‌صدر به من حکم دهد.

وقتی حکم امام(ره) و بنی‌صدر صادر شد، به مؤسسه «اطلاعات» آمدم و قبل از آن هم به حاج احمد آقا گفتم آقای حاج احمد آقا من قبل از انقلاب در تهران نبودم اگر هم بودم در کرمان و قم بودم و هیچ آشنایی با محیط تهران ندارم و هیچ اطلاعی از مؤسسه‌ای که مسئولیت آن را به من سپرده‌اند ندارم. قطعاً من نیاز به همکاران ویژه‌ای دارم که در این مسیر من را کمک کنند. من در انتخاب یاران و همکاران سراغ آقای بهشتی خواهم رفت. سراغ آقای هاشمی رفسنجانی خواهم رفت. سراغ آقای خامنه‌ای خواهم رفت،‌ سراغ آقای باهنر، خواهم رفت فردا نگویید که چرا سراغ اینها رفتید؟ من برای اولین بار محضر شهید بهشتی رفتم و به ایشان گفتم که مسئولیت این چنینی به من واگذار شده است و من شرط کردم که از طریق شما یارانی را انتخاب کنم. به من فرمودند من شخصی را به شما معرفی خواهم کرد که آن شخص به همه چیز آگاه و مشرف است.

پایان کار شورای انقلاب بود و در دبیرخانه انقلاب و روابط عمومی یک سری نیروهای مورد اعتمادی بودند که طبیعتاً با تعطیلی شورای انقلاب فراغت داشتند. گفتند این نیروها را ما در اختیار شما قرار می‌دهیم... حدود 20 نفر بودند که ما آنها را در قسمت‌های مختلف مجلات و روزنامه و فنی و روابط عمومی گذاشتیم و گفتیم ما خط سبزی دور نیروهای قدیم می‌کشیم و از الان می‌خواهیم که اگر با صمیمیت باما کار کردند در خدمتشان هستیم و اگر خدای نکرده برنتابیدند و همکاری نکردند، مسوولیت تصمیمات بعدی بر عهدۀ خود آنان خواهد بود.

مصادره اموال خاندان مسعودی و خاندان مصباح‌زاده

خدا مرحوم آقای آذری قمی‌ را رحمت کند. ایشان مؤسسات کیهان و اطلاعات را مصادره کردند، کلیه اموال و چیزهایی که در اختیار خاندان مسعودی و خاندان مصباح‌زاده بود را مصادره کردند. یعنی حتی فرزندان و بستگانشان هرچه را داشتند مصادره کردند. سرپرست وقت مؤسسه اطلاعات فرزند عباس مسعودی، آقای بهرام مسعودی بود. مسعودی دو پسر داشت یکی فرهاد و دیگری بهرام. فرهاد خیلی فاسد بود لذا قبل از انقلاب هم فرار کرد. البته سرپرستی مؤسسه را بعد از پدرش او داشت و پدرش قبل از انقلاب فوت کرده بود و مؤسسه به بهرام مسعودی واگذار شده بود. بهرام آدم منزه و سالم و سرپرست فنی بود. حتی در جریان انقلاب هم اعتصاب طولانی مطبوعات را همراهی و مدیریت کرد. وقتی که اموالش مصادره و اموال پدرش به بنیاد مستضعفان واگذار شد، بنیاد مستضعفان هم مسئولانی را انتخاب کرده بودند. ایشان آن موقع به سرپرست وقت بنیاد مستضعفان (آقای خاموشی بودند) نامه‌ای دادند که من شرایط انقلاب را درک می‌کنم و می‌پذیرم که مؤسسه وابسته به ما در اختیار انقلاب قرار بگیرد. من چون به این مؤسسه که بنیان گذارش پدرم بود علاقه‌مند هستم اگر به تخصص من و اشراف من نیازی باشد من آمادگی دارم به مصابه یک کارمند در اختیار شما باشم و خدمت کنم. آنها هم فردی را معرفی کردند که آن فرد از مبارزان و مجاهدان و اعضای هیات مؤتلفه بود، آقای بنکدار. ایشان انسان متدین‌، شریف و زندان رفته بود. منتهی کار فکری فرهنگی در حد یک مؤسسه بزرگ را نکرده بود و به همراه جمعی از همگنان خودش آمده بود و طبیعتاً شرایط امنیتی آن موقع هم اقتضاء می‌کرد که فرد مصلحی همیشه همراه ایشان باشد و اگر که در قسمتی از مؤسسه وارد می‌شود قبلاً آن جا را چک کنند. با این شرایط و در آن محیط فرهنگی، بعد از مدتی هم یک سری عناصر فرصت طلب و موقعیت شناس به عنوان افراد خیرخواه دور ایشان را گرفته بودند، سعایت علیه بهرام مسعودی و علیه بعضی دیگران‌ را داشتند. ایشان در یک مقطعی به بهرام مسعودی گفتند شما اگر می‌خواهید خدمت کنید به کیهان بروید و مسعودی گفته بود که مؤسسات کیهان و اطلاعات از قدیم رقیبان هم بودند‌، طبیعتاً در آنجا هم مرا تحمل نخواهند کرد. بنکدار گفت به هر حال ما نمی‌توانیم شما را تحمل کنیم.

این پدیده مبارک و میمون که یک نفر از وابستگان جریانات قبل از انقلاب که اموالش مصادره و حاضر شده بود با انقلاب همراهی کند و در خدمت انقلاب قرار گیرد درک و تحمل نشد. به ایشان حتی اجازه ندادند بیاید و با کارگران و با دوستان خداحافظی کند. بیرون آمد. فرزند سناتور مسعودی ‌، پاک‌سازی شده‌، اموالش مصادره شده، در این کشور نه دیگر جایگاهی دارد و نه اعتباری. تصمیم گرفت که از کشور به همراه خانواده خارج شود. اما به فرودگاه که رسید متوجه شد که ممنوع الخروج است. علت ممنوع الخروجی‌اش هم این بوده که مقداری پول از اموال مؤسسه را برداشته و پس نداده بود و این خیلی تلخ بود، اعلام جرم علیه کسی که از اموال پدری و اموال خودش مبلغی را برداشته و پس نداده است. افسرده شد به کردستان رفت و از مرز خارج شد و رفت.

این شیوه اداره مؤسسه از طریق آقای بنکدار جواب نداد و عناصری که در مؤسسه لانه کرده بودند و حضور داشتند، نوعاً عناصر توده‌ای بودند و برخی مرتبطان با ساواک بودند‌، این‌ها آمدند یک شورایی را به اسم شورای کارگری کارمندی تشکیل‌ دادند‌، آن ایام تب شوراها هم بالا گرفته بود. خدا رحمت کند مرحوم آقای طالقانی را که مؤید این امر بودند و به هر حال یک جریان مطلوبی تلقی می‌شد. یک شورایی تشکیل دادند و خودشان امور را دست گرفتند. یک روز هم همان آقای بنکدار را گرفتند که کتک بزنند و ایشان هم رفت و نیامد. همین شورا را به بنیاد مستضعفان عرضه کردند و بنیاد مستضعفان آنها را به رسمیت شناخت و یک نماینده فرستاد که در کنار این‌ها از طرف بنیاد باشد و این‌ها مؤسسه را اداره می‌کردند.

مواجهه با شورای اختاپوسی

 ما وقتی به مؤسسه اطلاعات وارد شدیم با یک شورای اختاپوسی ناصالحی روبه‌رو شدیم. اولین برخوردی که این شورا با ما کرد این بود که آیا ما آن را به رسمیت می‌شناسیم یا نه. یعنی این سؤال که آیا نماینده امام که آمده، شورا را قبول دارد یا نه یا شورا را به هم می‌زند و می‌گوید که خودم همه کاره هستم؟ من با هوشمندی گفتم که هنوز مطلع نیستم که چه قدر این شورا منبعث واقعی از آراست. من باید مطالعه کنم چند روز باید اینجا باشم‌، ارتباطاتی با همکاران داشته باشم و ببینم این شورا چه قدر اصالت دارد.

یکی از کارگران مؤسسه انسان خیلی متدین و شریفی بود‌، خدا رحمت کند مرحوم آقای بیگ زاده‌ را، یک روز پیش من آمد و از داخل جورابش یک کاغذی درآورد و به من داد و گفت، این را داشته باشید به درد شما می‌خورد خیلی ارزشمند است. من نگاه کردم و دیدم کارت تبریکی است که در چهارم آبان 57 یعنی چند ماه قبل از انقلاب، همان ایامی که مردم در خیابان‌ها مواجه با گلوله‌های شاه بودند، فردی به نمایندگی از کارکنان شرکت ایران چاپ مؤسسه اطلاعات میلاد فرخنده ذات ملکوکانه اعلیحضرت آریامهر فلان فلان شده را تبریک گفته بود و آرزوی سلامتی و طول عمر کرده بود. در همین راستا ما یک روز صبح مواجه شدیم با اعلامیه‌ای که در سطح مؤسسه توزیع شده بود. بدون اطلاع ما یک اعلامیه چاپ و پخش کرده بودند و در آن اعلامیه هم آورده بودند که ما از نماینده جدید رهبری درخواست کرده بودیم که درمورد شورا نظر بدهند که ما را به رسمیت می‌شناسند یا نه. ایشان تا به الان تعلل کردند و ما از این به بعد دیگر مسؤلیتی نداریم و استعفای خود را اعلام می‌کنیم و دیگر مسائل رفاهی و حقوق و همه مسائل ربطی به ما ندارد. تقریباً می‌خواستند، موجی را در مؤسسه به راه بیندازند که اولین واکنش به حضور ما باشد. من هم بلافاصله گفتم دوستان در سالن اجتماعات جمع شوند. صحبت مقدماتی کردم و گفتم من که بدو امر آمدم خواسته بودم که دوستان با صمیمت و صفا و لطف دست به دست هم دهیم و مؤسسه را اداره کنیم. اما دوستانی که مدعی بودند که نمایندگان شورای کارگری و کارمندی هستند، بدون اطلاع ما اعلامیه چاپ و پخش کردند که خطا و کم لطفی بود و من هم به آنها گفته بودم که در حال مطالعه هستم تا به نتیجه برسم که این شورا واقعیت دارد یا نه. من در آنجا متنی را که به نمایندگی از کارکنان نوشته شده است را خواندم اما اسم کسی را که زیر آن را امضاء کرده بود نیاوردم. این متن در آبان 57 دو سال قبل و روزی که هموطنان ما مقابل گلوله‌های شاه مقاومت می‌کردند، نوشته شده بود. همان طور که من می‌خواندم این بنده خدایی که زیر آن متن را امضا کرده بود، زرد شد‌، قرمز شد،‌ سیاه شد‌، یک دفعه موج فریاد بلند شد که بگویید آن فرد چه کسی بوده؟ من هم گفتم نمی‌گویم ولی به هر حال ایشان یکی از دوستانی بودند که مدعی بودند به نمایندگی از شما شورا را اداره می‌کردند ، شما این شورا را قبول دارید؟ گفتند نه و تمام شد و رفت.

گذشت و گذشت‌ و بعد از آن شایعه کردند که این‌ها تیمی هستند که آمدند بخورند و ببرند. ما نزدیک 30 نفر نیروهایی بودیم که آمده بودیم و تا شش ماه از مؤسسه حقوق نگرفتیم و خاطرم است که دو مرتبه به آقای رفسنجانی مراجعه کردم و خدا سلامتشان بدارد، مبالغی را از ایشان برای تقسیم بین دوستان گرفتم، برای دوستانی که نیاز داشتند. دوستان خوبی بودند به شایستگی مؤسسه را هم قبضه کردند و هم اداره، تا اینکه بعد از شش ماه که جا افتادیم و می‌توانستیم به عنوان یک همکار رسمی در کنار همکاران قدیم قرار بگیریم‌، لیستی را تهیه کردیم و اسامی دوستان جدید در مقابل جدولی بود که به اندازه نیازشان بنویسند که چقدر برایشان حقوق در نظر بگیریم. کمترین مبلغ را دوستان انتخاب کردند. یک موردش را می‌گویم که برای دوستان جالب است. خدا رحمت کند مرحوم املایی یکی از همرزمان و روحانیت مبارز در عراق بود که با هم آمدیم و در یک حادثه‌ای آسیب دید. خدا رحمت کند مرحوم شهید محمد منتظری معتقد بود ایشان شهید است. همسر ایشان در روابط عمومی مشغول بودند و ایشان در مقابل اسمش نوشته بود من ماهی 300 تومان می‌خواهم و ما تعجب کردیم که چرا این مبلغ؟ ایشان گفتند من روزی 5 تومان تاکسی می‌گیرم و می‌آیم و 5 تومان تاکسی می‌گیرم و می‌روم و 10 تومان بیشتر خرج ندارم. ماهی 300 تومان کافی است.گفتیم خب زندگی‌ات چه می شود؟ گفت بنیاد شهید حقوق می‌دهد و دیگر نمی‌خواهم. پس با کمترین مبلغ دوستان موفق شدند و پذیرفتند که آنجا را اداره کنند.

وقتی که ماشین اطلاعات توقیف شد

روزهای اولی که ما در اطلاعات بودیم، با مراجعه خیلی معناداری مواجه شدیم. از طرف بانک صنعت و معدن یک نفر برای پلمپ کردن ماشین روزنامه آمد. گفتیم که مسأله چیست و آنها گفتند کار فرمای قبلی ایران چاپ، وامی از بانک ما گرفته و آن را نپرداخته و ماشین آلات را گرو گذاشتند. ما آمده‌ایم ماشین را توقیف کنیم. ما پاسخ دادیم اموال مسئولان مؤسسه که قبلاً از شما وام گرفتند در اختیار بنیاد مستضعفان است. طبیعتاً پاسخگوی شما بنیاد مستضعفان است. به عنوان صاحب آن اموال شما به آنجا مراجعه کنید. آنها به بنیاد مستضعفان مراجعه کرده بودند و بنیاد گفته بود که هیچ چیزی در اختیار ما نیست. این‌ها باز سراغ ما برگشتند. من می‌دانستم که برخی اموال در اختیار بنیاد مستضعفان است، من جمله ساختمانی در خیابان بهار پشت ورزشگاه شهید شیرودی، ساختمان سازمان جوانان و دوشیزگان بود. یک باشگاهی بود که سالن سینمایی داشت، استخر‌، امکانات ورزشی و تفریحی داشت و کارکنان مؤسسه ماهی یک دفعه به آنجا می‌رفتند. این باشگاه را بنیاد مستضعفان اجاره داده بود. بخشی از آن را به روزنامه آقای دکتر پیمان، روزنامه امت، اجاره داده بود. آقای امیرخانی مسؤول امور مالی و دفتری روزنامه امت بود و ما با ایشان آشنا بودیم. من به ایشان گفتم که این ساختمان را شما از بنیاد اجاره کرده‌اید و ایشان هم گفتند بله و هر ماه هم اجاره می‌پردازیم. گفتم هر ماه که اجاره را می‌پردازید فیش و سر رسید می‌گیرید؟ گفتند بله‌، گفتم ممکن است شما رونوشت اجاره نامه و کپی یکی از رسیدهای اجاره را به ما بدهید. نامه‌ای هم که بنیاد برای بانک صنعت و معدن نوشته بود که هیچ چیزی در اختیارمان نیست، را هم گرفتیم‌، هر دو این‌ها را در روزنامه چاپ کردیم.

آن موقع آقای کریمی مسؤلیت اموال بنیاد را داشتند. ایشان اعتراض کردند که شما چرا این کار را انجام دادید و من هم گفتم شما چرا آن طور جواب داده بودید. اموال مؤسسه پیش شماست، بدهی‌های مؤسسه را ما باید بپردازیم؟ در یک موقعیتی ما محاسبه کردیم و دیدیم که ما مواجه هستیم با 250 میلیون تومان بدهی‌هایی که مربوط به اموال مسعودی‌هاست و برگردن ماست. این بدهی‌ها یا معوقه مالیاتی بود که نپرداخته بودند و همین طور تصاعدی بالا رفته بود یا بدهی‌هایی بود که به بیمه و بازنشستگی باید می‌پرداختند و نپرداخته بودند. به هر حال آنها 250 میلیون بدهی را برای ما گذاشته بودند و کلیه اموال را خودشان در اختیار گرفته بودند. خدا رحمت کند مرحوم شهید رجایی را وقتی که رئیس جمهور شدند‌، ما به اتفاق آقای دکتر شیرانی که مدیریت مؤسسه را داشتند خدمت آقای رجایی برای عرضه مشکلات رفتیم و به آقای رجایی گفتیم که مؤسسه مصادره شده‌ از هم پکید‌ه‌ای را در اختیار داریم. این مؤسسه این همه بدهی و مشکلات دارد و لذا گروهی پرسنل هستند که حقوقشان مثل قانون اساسی تعطیل بردار نیست باید پرداخت شود و آمده‌ایم که کمک بگیریم. آقای رجایی هم با همان قاطعیتی که داشتند خیلی خشک و قاطع گفتند که کمک به مؤسسهکیهان و اطلاعات را از گوشتان بیرون کنید. ما هیچ آمادگی و توان کمک به شما را نخواهیم داشت. مؤسسات کیهان و اطلاعات یکی شان زائد است و هر دو باید با هم ادغام شوند و خودشان خودشان را اداره کنند.

جواب شهید رجایی جواب بسیار تلخی بود. وقتی این جواب را شنید‌م خدمت مرحوم شهید بهشتی آمدم و به ایشان گفتم که ما مواجه هستیم با مشکلات این چنینی و پاسخ قاطع این چنینی هم داریم و اگر حمایت نشویم و راهنمایی نشویم، نمی‌توانیم مؤسسه را اداره کنیم. ایشان گفتند ما جلسه سران سه قوه را داریم. ایشان تاریخی را تعیین کردند و گفتند به این جلسه که در دفتر آقای رفسنجانی است، بیایید. مرحوم شهید بهشتی بود‌، شهید باهنر،‌ شهید رجایی بودند، بهزاد نبوی و آقای هاشمی رفسنجانی هم بودند. من هم به اتفاق آقای شیرانی به آنجا رفتیم. مرحوم آقای بهشتی گفتند که دو مؤسسهکیهان و اطلاعات، مؤسسات فرهنگی هستند که برای انقلاب به ارث رسیده‌اند و اگر ما نتوانیم این دو مؤسسه را به شایستگی مدیریت کنیم ناتوانی خودمان را در اداره امور فرهنگ کشور اثبات کرده‌ایم. این دو مؤسسه باید مستقلاً و به نحو احسن اداره شوند. این دو مؤسسه در کنار فعالیت‌های مطبوعاتی امکانات فنی و فرهنگی دارند. این دو مؤسسه چاپخانه‌های متعددی دارند، صحافی دارند‌، امکانات توزیع دارند و شما باید با مدیریت شایسته و دقیق و خوب بتوانید از امکاناتی که در اختیار ماست، استفاده کنید. ایشان با راهنمایی‌هایی که کردند ما مطمئن شدیم که پا برجا هستیم، باید باشیم و برنامه‌ریزی کنیم. برای اداره دقیق کار آمدیم و اعلام کردیم که آمادگی پذیرش سفارش چاپ داریم. می‌خواستیم کسب درآمد کنیم. آن موقع چاپخانه اطلاعات یک شیفت کار می‌کرد و فقط برای چاپ روزنامه بود. ما برنامه‌ریزی کردیم که شیفت اضافه کنیم و کارکنانمان را برای بهره‌گیری از امکانات چاپخانه آماده کنیم. وقتی اعلام کردیم که می‌خواهیم شیفت اضافه کنیم مواجه شدیم با مقاومت کسانی که قرار بود اضافه کار کنند. من هم گفتم که بسیار خب شما بنویسید و امضا کنید که نمی‌توانید کار کنید. آنها هم نوشتند ما به دلیل ناتوانی آمادگی اداره شیفت‌های بعدی را نداریم و امضاء کردند. من هم گفتم به تمام افرادی که گفتند آمادگی نداریم بگویید دیگر وارد اطلاعات نشوند. یک اعلامیه‌ای هم در روزنامه زدیم که به تعدادی مسئول چاپ با این مشخصات نیاز داریم. آنها دیدند که اخراج شدند و کسانی جایگزینشان می‌شوند اظهار پشیمانی کردند و نامه‌ای نوشتند که ما آماده هستیم در هر شیفت و هر وقتی که کارفرمای ما درخواست کرد آمادگی کار داشته باشیم. البته آن کسی را که پیشوای آنها بود و این پیشنهاد را کرده بود، راه ندادیم. هرچه التماس کرد گفتیم نه دیگر جای تو اینجا نیست. این اولین برخورد قاطعی بود که ما برای برنامه‌ریزی دقیق کردیم و سه شیفت‌کاری را تنظیم کردیم و موفق شدیم ظرف یک سال و نیم تمام بدهی‌ها را تقسیط کرده و بپردازیم.

 با راه اندازی مجدد شیفت شب و با سیاست دو شیفته کردن کارکنان اطلاعات درآمدی کسب کردیم که من در سال 65 در یک سال متوجه شدم اندوخته‌ای در حد 500 میلیون در حسابمان هست که می‌توانیم آن را برای نیازهای افراد مؤسسه به کار بگیریم. به این فکر کردم که ما به جای اینکه پول را در حساب‌های بانکی نگه داریم بیاییم کمک کنیم برای مسکن همکارانمان. پیشنهاد دادیم به همکارانی که مسکن ندارند مسکن متناسب با شأن خودشان را انتخاب کنند و به رهن مؤسسه بگذارند. مؤسسه هزینه‌اش را به اندازۀ قسطی که الآن برای اجاره می‌پردازند، پرداخت می‌کند. با این سیاست موفق شدیم تقریباً 90 درصد پرسنل را صاحب خانه کنیم. قسط‌هایشان را می‌دادند و پول ‌هم برمی‌گشت. ما برای تأمین نیازهایمان هر سفارش چاپ که می‌آمد و مجوز جمهوری اسلامی را داشت، قبول می‌کردیم. مثلاً ما روزنامه انقلاب اسلامی بنی‌صدر را چاپ کردیم، فاراب را چاپ می‌کردیم، سخن را چاپ می‌کردیم. تمام مجلاتی را که آن موقع مجوز داشتنند و جمهوری اسلامی اجازه داده بود که منتشر شوند، چاپ ‌می‌کردیم . سرپرست سابق کیهان با من تماس گرفت و گفت به تو تبریک می‌گویم. گفتم چرا؟ گفت که مرور کردم 90 درصد نشریات پر تیراژی که در تهران چاپ می‌شود «ایران چاپ» چاپ می‌کند و شما موفق شدید به عنوان یک نهادی که پاسخگوی کشور است خدمت ‌کنید. منتهی ماشین آلات چاپ و مؤسسه عمر مفیدشان اکثراً تمام شده بود. تنها یک ماشینی بود که موقعیت بهتری داشت و بقیه ماشین آلات عمر مفیدشان تمام شده بود و کیفیت چاپ پایین آمده بود. در یک گزارش که از دوستان وزارت اطلاعات به ما دادند، در مکالمه تلفنی یکی از همین سفارش دهندگان با دوستانشان در خارج از کشور وضعیت صنعت چاپ کشور را تشریح کرده بودند و گفته بودند تنها ایران چاپ است که پاسخگو هست. از عمر ماشین‌آلات ایران چاپ هم کاسته شده و در آینده نزدیک با بحران چاپ در کشور مواجه خواهیم شد. وقتی این را به ما گفتند ما با یک پدیدۀ خیلی پلشتی مواجه شدیم. ما در کنار سفارشاتی که می‌پذیرفتیم الویت را به نشریات نهادی داده بودیم. مثلاً نشریاتی که برای بنیاد شهید بود،‌ نشریاتی که برای جهاد دانشگاهی بود، منتهی مسؤولان فنی سفارشات چاپی را که متعلق به جریانات خاص می‌شد زودتر چاپ می‌کردند؛ مثلاً وقتی مجله شاهد بنیاد شهید را برای چاپ می‌آوردند، می‌گفتند یک هفته دیگر آماده است اما فاراب که می‌آمد می‌گفتند فردا آماده است. من قاطعیتی را به خرج دادم و گفتم اول مجلات خودمان، دوم مجلات نهادی و آنهایی که مربوط به نظام جمهوری اسلامی است و وقتی کار آنها تمام شد، مجلاتی که سفارشات معمولی دارند را بپذیرید.

این طور شد که ما با همت همکاران صادق مشکلاتی که پیش آمده بود را حل کردیم. آنجا را پالایش کردیم و خوشبختانه موفق شدیم مؤسسه‌ای که در بدو ورودش با توقیف دستگاه و بدهی‌های 250 میلیونی مواجه بود را به شرایطی برسانیم که خوشبختانه این توفیق را پیدا کردیم که برای تمام ماشین‌آلات خودمان جایگزین انتخاب کنیم و فضای جدید را برای تأسیس بنیان جدیدی که الآن در [خیابان] میرداماد است و همگی با آن آشنا هستید، پایه‌گذاری کنیم.



 
تعداد بازدید: 4936


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 94

حادثه دیگر که باعث شد تصمیم آخرم را برای پیوستن به نیروهای شما بگیرم حماسه‌ای بود که آن سرباز گم شده آفرید. روزی یکی از گروههای گشتی ما یک سرباز شما را که گم شده بود اسیر کرد به موضع آورد سرباز جوانی بود در حدود بیست تا بیست و دو ساله. محاسن زیبایی داشت، وقتی سرباز را به موضع آوردند چند نفر جمع شدند. سرباز آرام بود و حرف نمی‌زد اما نارضایتی از اسارت کاملاً از چهره‌اش پیدا بود. سعی می‌کرد خونسردی خود را از دست ندهد. در همان ساعت یک کامیون ایفا آماده بود که چهل پنجاه تن از پرسنل را به مرخصی ببرد. مقصدش بصره بود.