"پاسیاد پسر خاک" تازه می‌شود



نویسنده کتاب "پاسیاد پسر خاک" در صدد است خاطرات حجت‌الاسلام سیدمحمدحسن ابوترابی، نایب رییس مجلس شورای اسلامی و تعدادی از کارمندان صلیب سرخ جهانی را درباره مبارزات و دوران اسارت مرحوم حجت‌الاسلام سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد، به این کتاب اضافه کند.

محمد قبادی، تقدیر شده بخش ایثار و شهادت بیست‌وهشتمین دوره جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران به خاطر کتاب "پاسیاد پسر خاک" در گفت‌وگو با خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) اظهار داشت: زمان مصاحبه با اعضای خانواده مرحوم سیدعلی‌‌اکبر ابوترابی‌فرد، همسر وی حاضر به مصاحبه نشد و اطلاعات مورد نیاز را در مصاحبه 20 ساعته با یاسر، فرزند ارشد مرحوم ابوترابی به دست آوردم.
 
وی ادامه داد: با این حال در صددم مصاحبه با همسر مرحوم ابوترابی صورت گیرد و خاطرات حجت‌الاسلام سیدمحمدحسن ابوترابی، نایب رییس مجلس شورای اسلامی نیز ضبط و به این کتاب افزوده شوند.

قبادی درباره افزودن خاطرات تعدادی از کارمندان صلیب سرخ جهانی درباره دوران اسارت مرحوم سیدعلی‌اکبر ابوترابی به کتاب "پاسیاد پسر خاک" تصریح کرد: مطلع شدم تعدادی از این کارمندان که در دوران جنگ تحمیلی عراق علیه ایران در اردوگاه‌های اسرای ایرانی حاضر می‌شدند، در سال‌های اخیر در جلسه‌های آموزشی خود خاطراتی از مرحوم ابوترابی نقل کرده‌اند.

وی خاطرنشان کرد: بر همین اساس قصد دارم پس از انجام مکاتبات لازم با این افراد، خاطراتشان را ضبط و به کتاب "پاسیاد پسر خاک" اضافه کنم.

چاپ اول کتاب "پاسیاد پسر خاک" شامل زندگی‌نامه و شرح مبارزات مرحوم سید علی‌اکبر ابوترابی در دوران انقلاب اسلامی و دفاع مقدس به قلم محمد قبادی، توسط دفتر ادبیات انقلاب اسلامی و انتشارات سوره‌مهر چاپ شده است.

این اثر تقدیر شده در بخش ایثار و شهادت بیست‌وهشتمین دوره جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران، در نوزدهمین هفته کتاب جمهوری اسلامی (آبان سال 1390) مورد تجلیل قرار می‌گیرد.

خبرنگار : نسترن پورصالحی



 
تعداد بازدید: 4084


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.