«صدا، جُنگ خبری تاریخ شفاهی – دوره جدید، شماره سوم»



صدا، جُنگ خبری تاریخ شفاهی که در سال 1388 دوازده شماره تهیه و به علاقمندان تاریخ شفاهی ارائه شد، در سال 1389 با تغییراتی در محتوا و تعداد عرضه می گردد.
در سری جدید صدا که در چهار شماره ارائه می شود، بخش «آشنایی با مؤسسه ها» به معرفی وبلاگ های تاریخ شفاهی اختصاص پیدا کرده و بخش «یادآور» نیز که به تاریخ تولد و یا فوت مصاحبه شوندگان تاریخ شفاهی اختصاص داشت، به بخش «یاد کودکی» تغییر پیدا کرده است. «یاد کودکی» خاطرات شخصیت ها از دوران کودکی خود است که در مصاحبه با گروه تاریخ شفاهی درسازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران بیان داشته اند. سایر بخش های این جنگ حبری به روال سابق تهیه و عرضه می گردد.
جُنگ صدا در اداره کل اطلاع رسانی و ارتباطات معاونت اسناد ملی تهیه شده و  هدف از آن اطلاع رسانی در زمینه اخبار و رویدادهای تاریخ شفاهی در ایران و جهان است.

اخبار  

مستندسازی تاریخ مدرسه‌ی پرستاری
به یاد دکتر علی نقی منزوی، فیلسوف، نویسنده و نسخه‌شناس 
برگزاری میزگرد نقش تاریخ شفاهی در توسعه تاریخ اجتماعی
مؤسسه تاریخ شفاهی استرالیا
تدوین تاریخ شفاهی بمباران شیمیائی سردشت، به همت موزه‌ی صلح تهران
طرح تاریخ شفاهی‌:‌ جنبش‌های استقلال‌طلب جنوب آسیا در مؤسسه‌ی بین‌المللی مطالعات تاریخ اجتماعی 

وبلاگ

پادکست «سگ فضائی» [Space Dog] 

معرفی نویسنده 

پائولا همیلتون

معرفی مجموعه های گروه اطلاع رسانی منابع دیداری - شنیدار ی 

مجموعه مصاحبه با ادیبان، شاعران و داستان‌سرایان در سازمان اسناد و کتابخانه‌ی ملی ایران 

یاد کودکی

عشق به مدرسه
همزیستی مسالمت آمیز
روزهای رفته با مادربزرگ
فرخنده، دختر مهربانی است
فرزند دیپلمات 



 
تعداد بازدید: 4042


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.