ضبط خاطرات شفاهی بهمن بیگی نیمه کاره ماند



ایسنا: رئیس مرکز اسناد و کتابخانه ملی فارس از ضبط خاطرات شفاهی محمد بهمن بیگی بنیانگذار مدرسه های عشایری درایران، نویسنده وپژوهشگر فارسی، خبر داد.
علی اکبر صفی پور ضبط تاریخ شفاهی را از جمله وظایف سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران دانست و گفت: افرادی که در زمینه های مختلف فرهنگی، اجتماعی، ورزشی، اقتصادی، سیاسی، علمی، دینی و... تاثیر گذار بوده اند خاطرات آنها را ضبط و به عنوان سند شفاهی در مرکز اسناد نگهداری می کنیم.

وی با اعلام اینکه یکی از آرشیوهای شفاهی مرکز اسناد ملی فارس مربوط به خاطرات مرحوم بهمن بیگی است گفت: 4 یا 3 جلسه با مرحوم بهمن بیگی داشتیم که در دوجلسه آن خودم نیز حاضر بودم وایشان ضمن بیان بیوگرافی خود به ذکر خاطراتی از مراحل مختلف زندگی اش پرداخت که کمتر جایی نقل شده است، با این حال ضبط خاطرات بهمن بیگی هنوز ادامه داشت که با درگذشت وی کارما نیمه تمام ماند.

صفی پور درپاسخ به این سئوال که آیا قصد انتشاراین خاطرات را پس از مرگ بهمن بیگی دارید؟ گفت: خیلی برخورد ژورنالیستی با این مسئله نداریم ما در سازمان اسناد برای پرکردن حلقه های مفقوده، این خاطرات را ضبط می کنیم اما شاید بخشی از خاطرات شفاهی بهمن بیگی را در فصلنامه گنجینه اسناد ملی
منتشر کنیم.
رئیس مرکز اسناد و کتابخانه ملی فارس همچنین اعلام کرد: محمدرضا رضازاده استاندار قبلی فارس و امین فقیری از نویسندگان معاصر شیرازی از دیگر کسانی هستند که خاطرات شفاهی آنها را ضبط کرده ایم.
وی دربخش دیگری از این گفت وگو فراوانی آثار تاریخ و گستردگی آنها را دلیلی برای بی توجهی به میراث مکتوب دانست وگفت: وقتی آثار باشکوهی مثل تخت جمشید ودیگر ابنیه های تاریخی فارس وجود دارد شاید توقع اینکه به میراث و اسناد مکتوب فارس توجه شود انتظار زیادی است اما باید در نظر داشت که اهمیت اسناد و نسخ خطی کم از آثارو ابنیه تاریخ ندارد، به ویژه اینکه قدیمی ترین سند موجود در تاریخ ایران هم مربوط به فارس است و فارس از این نظر نیز یک استان بسیارغنی است اما این بخش از میراث استان از دید رسانه ها پنهان مانده، اگرچه امید داریم با تاسیس مرکز اسناد و کتابخانه ملی یک مجموعه فاخر داشته باشیم.



 
تعداد بازدید: 4283


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 94

حادثه دیگر که باعث شد تصمیم آخرم را برای پیوستن به نیروهای شما بگیرم حماسه‌ای بود که آن سرباز گم شده آفرید. روزی یکی از گروههای گشتی ما یک سرباز شما را که گم شده بود اسیر کرد به موضع آورد سرباز جوانی بود در حدود بیست تا بیست و دو ساله. محاسن زیبایی داشت، وقتی سرباز را به موضع آوردند چند نفر جمع شدند. سرباز آرام بود و حرف نمی‌زد اما نارضایتی از اسارت کاملاً از چهره‌اش پیدا بود. سعی می‌کرد خونسردی خود را از دست ندهد. در همان ساعت یک کامیون ایفا آماده بود که چهل پنجاه تن از پرسنل را به مرخصی ببرد. مقصدش بصره بود.