تاریخ شفاهی شهید شاه آبادی - 3 (شهادتش بر همه تأثیر گذاشت)

خصوصیات اخلاقی شهید شاه آبادی در گفت و گو با سید رضا شکرآبی، یکی از همسایگان شهید


مصاحبه‌كننده: علی عبد

                    
تاریخ گفت و گو: بهار ۸۹

حاج سید رضا شکرآبی از دوستان و آشنایان شهید شاه آبادی در این گفت و گو از اخلاق و شخصیت خودمانی آن بزرگوار، نکاتی را برای نخستین بار می گوید که در زندگی و سیرة کمتر انسان نامدار و بزرگی به آن ها برخورد کرده ایم، مانند این که شهید، کارهای جزئی مثل بنایی و لوله کشی خانه خود و همسایگان را شخصاً انجام می داده است. رفتاری که دقیقاً یادآور سیرة  مولای متقیان علی(ع) است. این گفت و گو را بخوانید:
***

چگونگی و زمان مدت آشنایی خود با شهید را بیان کنید.
ما قبل از انقلاب حدود 25 یا 26 سال با شهید شاه آبادی همسایگی، دوستی و رفت و آمد خانوادگی داشتیم. در این مدتی که ما در همسایگی شهید شاه آبادی بودیم از هر جهت از ایشان بهره می بردیم، چه از جهت امور معنوی، اخلاقی و دینی و حتی سیاسی و ما در یک حد بالایی گرایش خاصی به ایشان داشتیم ولی جو به گونه-ای نبود که اجتماع پذیرش  خط فکری آیت الله شاه آبادی را داشته باشد.

برخورد و رفتار شهید با همسایگان  چگونه بود؟
حاج آقا خصوصیات بسیار خوبی داشتند و برخوردشان بسیار عالی بود. گاهی اوقات همسایگان برخوردهایی را از ایشان می دیدند که بسیار مورد تعجب همگان واقع می شد. شهید شاه آبادی با این که روحانی بودند، به قدری در کارها فعال بودند و تحرک داشتند که اگر کاری پیش می آمد و از دست خودشان ساخته  بود، حتماً به شخصه آن کار را انجام می دادند. مثلاً چه بسا می دیدیم که ایشان منزل شان را خودشان لوله کشی می کردند. بعد می گفتیم آقا، مگر شما به کار لوله کشی هم وارد هستید؟! حتی کارهای بنایی خانه را هم انجام می دادند. در بین همین همسایگان کسی بود که منزلش مشکلی داشت و ایشان گفتند من خودم می آیم و این جا را برای شما درست می کنم و فقط به ما فرمودند یک مقدار گچ و استامبولی  بیاورید. وقتی که شهید شاه آبادی بنایی می کردند، مثل این بود که سال ها کار بنایی کرده اند. من با تعجب گفتم حاج آقا، همه کارها از دست شما بر می آید!

شما سال ها با شهید شاه آبادی مراوده و رفت و آمد خانوادگی داشتید. دوست داریم از سیره و رفتار ایشان در خانواده  صحبت بفرمایید.
خصوصیاتی که ایشان داشتند در کمتر کسی دیده می شد. بدیهی است شهید شاه آبادی از دودمانی بزرگ و از فرزندان حضرت آیت الله آقای شیخ محمدعلی شاه آبادی(ره) معروف و استاد حضرت امام خمینی(ره) بودند و مشخص است که از این دودمان و از چنین خانواده ای باید یک چنین شخصیت علمی و فرهنگی و سیاسی و نخبه ای بار بیاید. رفتارشان در خانواده  بسیار عالی بود و الحمدلله فرزندانی بسیار خوب و در سطحی بالا تربیت کردند. ایشان که در سطح شهادت و آمادة رسیدن به بالاترین فیوضات بودند و سرانجام نیز بدین فیض عظما نائل شدند، گاهی اوقات در مورد وضع درسی و علمی آقازاده های  شان برای ما تعریف می کردند و همواره تلاش می کردند و آرزو داشتند که  آن ها را در سطوح عالیه ببینند. نزدیکی های زمان اوج گیری انقلاب، شاید سال 1356 یا  نزدیک به1357 بود که یک مدتی مرحوم شهید شاه آبادی به جای آقای مشایخی درهمین مسجد حضرت ابا عبدالله الحسین(ع) در خیابان پرواز  اقامه نماز می کردند. جناب آقای مشایخی مشرف شده بودند به مکه، آقای شاه آبادی یک ماهی آن جا اقامه نماز می کردند. بعد از نماز هم برای اهل محل و جوانان محل تفسیر قرآن داشتند. به خاطر آگاهی های سیاسی که شهید به مردم می دادند، جوان ها خیلی مشتاق بودند و می آمدند پای سخنرانی های ایشان و به مرور حضور جوان ها در مسجد بیشتر و بیشتر می شد. در صورتی که در آن زمان کلاً جوان ها کمتر به مساجد می رفتند ولی در طول آن یک ماهی که ایشان آن جا اقامه نماز می کردند مسجد خیلی شلوغ می شد. بعد، کم کم انقلاب اوج گرفت و هر کس در راه نهضت امام خمینی(ره) مشغول فعالیتی بود. آقای شاه آبادی نیز همین طور فعالیت می کردند تا زمانی که به شهادت  رسیدند.

هیچ وقت شاهد تعقیب یا دستگیری شهید شاه آبادی توسط عمال رژیم در محله بودید؟
در آن زمان که ما با هم همسایه بودیم، ایشان معمولاً تحت تعقیب ساواک قرار داشت و چند مرتبه آقای شاه آبادی را از جلوی در همین منزل دستگیر کردند و با خود بردند. ما در محله فعالیت بسیار زیادی داشتیم و بنده شاهد بودم که می آمدند کتاب های حاج آقا را کارتن ـ کارتن می بردند به ساواک  و ایشان را به زندان می-انداختند. آقای شاه آبادی بارها به زندان رفته و شکنجه  شده بودند، مدتی هم به کردستان تبعید شدند.

آیا از زندان رفتن ها و آزاد شدن های حاج آقا خاطراتی دارید؟
یک بار در اواخر حیات رژیم ستم شاهی، آقای شاه آبادی از زندان آزاد شده بودند و خانواده محترم شان منتظر بودند که ایشان بیایند. اما حاج آقا به محض این که از زندان آمدند، به منزل خودشان نرفتند و آمدند منزل ما تا ابتدا از بچه ها و نیز از وضعیت محله سؤالاتی بکنند و در همین خصوص با همه صحبت می کردند. ما نیز خوشحال از برگشتن و مشتاق دیدار ایشان بودیم که متوجه شدیم یکی از هم رزمان  حاج آقا به نام آقای شجاعی، که از آزاد شدن ایشان مطلع شده بود، آمده بود تا با آن بزرگوار ملاقات کند. آقای شجاعی به محله رسید و در منزل شهید را زد و پرسید: «آقا هنوز نیامده اند؟» بعد که متوجه شد حاج آقا تشریف آورده  و آمده اند منزل ما، وارد شد و همدیگر را دیدند. آقای شاه آبادی این بار هم در زندان شکنجه  شده بودند و ظاهراً آقای شجاعی هم قبلاً در زندان بودند و آن روز برای یکدیگر از خاطرات زندان تعریف می کردند.

از فعالیت های شهید در سال های بعد از پیروزی انقلاب چه خاطراتی دارید؟
انقلاب که پیروز شد شهید عزیز ما کارهای مهمی در همین منطقه که منطقه حساسی هم بود انجام دادند. مدتی بود که از سوی نظام فرمان خلع سلاح صادر شده بود و تلاش ایشان بر این استوار بود که  هرقدر می توانند  در امر جمع آوری سلاح ها کمک کنند. ما به اتفاق آقای شاه آبادی سلاح ها را می بردیم به کمیته انقلاب اسلامی تحویل می دادیم تا یک وقت مشکلی پیش نیاید. ایشان معمولاً ساعت 12 یا 1 و 2 نیمه شب می آمدند خانه، یک استراحتی می کردند و همیشه به ما می گفتند مراقب باشید اسلحه دست اغیار و غیر خودی ها نیفتد. در این مدت ایشان فعالیت خیلی زیادی داشتند و این جا برای مهدیه شرق تهران تشکیل کمیته دادند. ما زیر نظر حاج آقا، جوان های محله را سازمان دهی کردیم و ایشان برای جوان ها، هم سخنرانی می کردند و هم به آن ها خط مشی می دادند، به این صورت که از همه می خواستند نماز جماعت را اقامه کنند و به این امر خطیر رونق بیشتری ببخشند. یادم است که آقازاده ایشان حاج آقا سعید در آن جا اقامه نماز می کردند و کمیته، خیلی خوب راه افتاده بود و تمام منطقه زیر نظر شهید شاه آبادی حفاظت می شد تا خدای ناکرده گزندی به انقلاب و نظام نوپای جمهوری اسلامی وارد نشود.

در مورد تشکیل انجمن اسلامی الغدیر و نقش حاج آقا در این انجمن صحبت بفرمایید.

همان اوایل پیروزی انقلاب آقای شاه آبادی تصمیم گرفتند تشکلی برای فعالیت سالم و مطمئن بچه ها و جوان-های محل داشته باشند که این تشکل به نام انجمن اسلامی الغدیر در همین جا تشکیل شد. بچه ها همگی به سرعت جذب آن شدند و خیلی هم خوب و مفید بود. گاهی آقای شاه آبادی از ما می پرسیدند که رابطه بچه ها با انجمن چگونه است که من می گفتم آقا، بچه ها می آیند و گرایش خوبی هم دارند، فقط شما بفرمایید ما با این ها چگونه برخوردی باید داشته باشیم؟ ایشان می گفتند تا می توانید برای این ها کلاس های فرهنگی و ورزشی و اخلاقی بگذارید و ما همه این  کارها را شروع کرده بودیم، به طوری شده بود که همگی ما در کارهای معنوی و انقلابی به موقعیت بسیار خوبی رسیده بودیم. تا روزی که آقای شاه آبادی گفتند اگر من خاطرم جمع باشد که این بچه ها به حد اعلی رسیده اند، آمادگی دارم که طبقه پایین خانه ام را در اختیار شما بگذارم. ما ایشان را از وضعیت مطلوب امور مطمئن کردیم و آقای شاه آبادی، هفته ای یک شب می آمدند و برای بچه ها سخنرانی داشتند و سرکشی می کردند و اطلاعات می گرفتند و بعد که دیدند بچه ها از هر جهت آمادگی پذیرش دارند و طبقه اول منزل شان را در اختیار انجمن اسلامی الغدیر قرار دادند. حضور این شهید عزیز با آن خلوص نیتی که داشتند، با آن تقوا و پرهیزکاری که در وجودشان بود و با آگاهی سیاسی وسیعی که در اثر سال ها همراهی با حضرت امام خمینی(ره) پیدا کرده بودند، در محله برای  همه اهالی و خصوصاً جوان ها خیلی تأثیر گذار بود. محله فعالیت های خاصی پیدا کرده بود که تا قبل از آن، این جور چیزها کمتر برای مردم وجود داشت و افراد محله، اعم از جوان ها و حتی بزرگسالان همگی در فعالیت ها شریک بودند.

هدف شهید از تأسیس و راه اندازی انجمن اسلامی الغدیر چه بود؟

هدف حاج آقا بیشتر این بود که جوان های محل را دور هم جمع کنند و برای آن ها کلاس های هنری و خطاطی و فرهنگی و مذهبی بگذارند و سفارش می کردند که نماز جماعت حتماً برگزار بشود. انگیزه شان این بود که مردم را به این سمت ها سوق بدهند و خودشان نیز مرتب برای همه سخنرانی می کردند. انجمن اسلامی الغدیر در همین مهدیه شرق تهران به خوبی پا گرفته بود و حدود یک سالی هم که دقیقاً تاریخش را خاطرم نیست فعالیت داشت و بعداً تبدیل به حوزه علمیه شد. این حوزه علمیه در یک سطح بسیار بالا و خوبی فعالیت داشت و طلاب خواهر و برادر از هر جهت از آن محیط می بردند و الان هم فعالیتش به شکل دیگری انجام می شود.

از فعالیت های شهید در دفاع مقدس بگویید.
فعالیت های سیاسی، معنوی و آموزشی آقای شاه آبادی در محله ادامه داشت تا زمانی که این شهید عزیز به موقعیت نمایندگی اولین دروه مجلس شورای اسلامی از شهر تهران رسیدند و این رخداد تقریباً هم زمان با شروع جنگ تحمیلی و سال های دفاع مقدس بود. ایشان مرتب به جبهه می رفتند و حتی گاهی اوقات به ایشان می گفتم آقا، ما را هم به جبهه ببرید اما هنوز موفقیت های بزرگ سپاه اسلام در جنگ آغاز نشده بود و راه جبهه ها آن طور که باید و شاید باز نبود. با وجود این، آقای شاه آبادی هر وقت کوچکترین فرصتی پیدا می کردند بلافاصله می-رفتند جبهه، پیش رزمندگان اسلام و وقتی می آمدند و ما درباره  وضعیت جبهه سؤال می کردیم، می گفتند بسیار عالی است و فعلاً بچه ها با دست خالی و با یک شور و حرارت و روحیه بسیار عالی دارند در مقابل دشمن استقامت می کنند. ایشان با آن شور و شوق زیاد و با آگاهی سیاسی بالایی که داشتند، هم برای رزمنده ها و هم برای مردم، قوت قلبی به حساب می آمدند.

چگونه از شهادت آیت الله شاه آبادی باخبر شدید؟

همان طور که اطلاع دارید ایشان مرتباً برای ارشاد و دلگرمی بچه های رزمنده به جبهه آمد و رفت داشتند، تا این که یک روز جمعه که من برای نماز جمعه در دانشگاه تهران حاضر بودم، دیدم آقای مرتضایی فر گوینده معروف در پشت تریبون اعلام کرد که آیت الله شاه آبادی شهید شده اند. من به محض این که شنیدم از نماز جمعه آمدم منزل و متوجه شدم که ایشان در جبهه در اثر اصابت ترکش خمپاره  شهید شده اند و شهادت ایشان همه اهل  محل را داغدار و نگران کرده بود. تا این که پیکر مطهر شهید شاه آبادی را از جبهه آوردند و در مسجد رستم آباد شست و شو دادند و به بهشت زهرا بردند.
شهادت ایشان تأثیر زیادی هم بر مردم و هم بر روحانیت گذاشت و مایه افتخاری بود در جامعه روحانیت که فردی مثل شهید شاه آبادی این طور علاقه به جبهه و رزمندگان داشته و حتی فعالیت هایی که در دفاع مقدس می کردند برای جامعه روحانیت خیلی عجیب بود و نیز برای اهل محل و جوان ها. همچنان که بعد از شهادت حاج آقا می-دیدیم همین  بچه ها فوج فوج آمادگی دارند برای رفتن به جبهه ها. از جمله سه فرزند خود من که آن ها هم در جبهه شهید شدند، اما در این باره من کمتر حرفی دارم. سه پسر من مانند تمام بچه های دیگری بودند که آن ها هم فرزندان ما هستند و همگی در همان مسیری طی طریق  و انجام وظیفه کردند که باید می کردند.
خداوند همه ما را با با شهدای حق و حقیقت محشور فرماید.
ان شاء الله.



 
تعداد بازدید: 5435


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.