پرهیز از شعار دادن

گفتگو با اکبر صحرایی


 نویسندة داستان‌‌های جنگی

اکبرصحرایی، روانی قلم و نوشته‌‌هایش را در پیچ و تاب‌‌های فراوان زندگی‌‌اش یافته است. از دوران نوجوانی و جوانی و علاقه‌‌اش به فوتبال و خواندن و داستان‌‌های کلاسیک. با فرمان حضرت امام خمینی دربارة غائلة کردستان از اردوی تیم فوتبال به اردوی جنگ نقل‌‌مکان می‌‌کند و پس از آن وارد سپاه می‌‌شود. در همان روزگار است که در دهلاویه شهادت شهید چمران را به چشم می‌‌بیند. سی وپنج ماه حضور در جبهه‌‌های نبرد و حضور در شش عملیات جنگی را از افتخارات خود می‌‌داند و به آن می‌‌بالد. او که زادة شهر شعر و ادب شیراز است در سال 1339 به دنیا آمده است. "‌‌آنا هنوز می‌‌خندد"،" پروندة 312" و " مجموعة داستان کانال و مهتاب" از آثار اوست. به همین بهانه گفت‌‌و‌‌گویی با او ترتیب دادیم که می‌‌خوانید:
چرا پس از جنگ به داستان‌‌‌‌‌‌‌‌نویسی روی آوردید؟
جنگ که تمام شد، حس غریبی داشتم. فکر دوستانی که تنها در یک شب جنگ در جزیرة مجنون دوازده تن‌‌شان را با گاز سیانور از دست دادم، رهایم نمی‌‌کرد. انگار به آن‌ها مدیون بودم. تنها چیزی که به ذهن رسید و می‌‌توانستم انجام دهم، نوشتن از آدم‌‌های جنگ بود. جنگ مسیر زندگی‌‌ام را تغییر و مرا به طرف نوشتن سوق داد. جدا از ذات پلید،‏ مخرب و نفرت‌‌انگیز جنگ،‏ توی دل آن, اتفاقات و لحظات ناب انسانی شکل می‌‌گیرد؛ وقایعی غیر قابل تصور. با فاصله گرفتن از جنگ فرصتی پیش آمد تا از بالا با نگاهی عمیق‌‌تر به جنگ، آثار و بازماندگانش را نگاه کنم.
در آن سال‌ها خیلی از قله‌های داستان‌نویسی، اهل شیراز بودند. فضای شهر داستانی بود. از این فضا بی‌بهره نماندم. دریچه تازه‌ای از روایت به رویم باز شد. می‌توانستم نقب بزنم به خاطرات مکتوب و شفاهی که توی هشت سال جنگ شکار کرده بودم. مگر نه اینکه نگره‌ای وجود دارد که می‌گوید از نظرگاه ادبیات، بیشترین اهمیت فاجعه‌ای مثل جنگ‏، موقعیت‌های انسانی متفاوت، ناآشنا و مهجوری است که در آن پدید می‌آید و ارزش این موقعیت‌ها تنها در محملی است که برای آفرینش ادبی به‌خصوص داستان مهیا می‌شود. در برزخی قرار گرفته بودم که چگونه می‌توان از پتانسیل تأثیرگذار داستان استفاده کرد و موقعیت‌های انسانی و مهجور جنگ را آفرید تا بیشترین تأثیر را بر خوانندة حرفه‌ای و حتی عام بگذارد. بارها به این معادله فکر کردم. مجموعه داستان کانال و مهتاب را در سال ١٣٧٨ نوشتم و چاپ شد. سال بعد مجموعه داستان هزار و نه انتشار یافت. کتاب بعدی مجموعه داستانی با موضوع طنز خمپارة خواب‌‌‌‌آلود بود که در ١٣٨٢ به چاپ رسید و چند بار تجدید چاپ شد. همان سال جایزه بخش داستان پنجمین جشن فرهنگ فارس را بردم و سال ٨٥ جایزه بخش داستان دومین دورة پاسداران اهل قلم را. اولین رمانم پرونده ٣١٢ سال ١٣٨٤ در نشر شاهد و آخرین کارم مجموعه داستان کوتاه کوتاه آنا هنوز هم می‌‌‌‌خندد در انتشارات سوره مهر به سال ١٣٨٦ به چاپ رسید.
به عقیدة شما بین تاریخ شفاهی جنگ و ادبیات جنگ نسبتی وجود دارد؟
اگر منظور شما از تاریخ شفاهی جنگ‏، آن بخشی باشد که خاطرات شفاهی و مکتوب را در دل خود جای داده، نه بخشی که شامل اعداد و ارقام نجومی جنگ باشد؛ آن وقت من جلوتر از این هم می‌‌روم و می‌‌گویم حتی اگر کلمة جنگ را از کنار ادبیات جنگ بردارید، باز هم پاسخ من مثبت است.
در این صورت چه نسبتی بین آن‌ها وجود دارد؟
برای روشن‌‌تر شدن بحث ناچارم در این بحث دایره تاریخ شفاهی جنگ را به خاطره محدود کنم تا به همین نسبت محدودة ادبیات جنگ هم به داستان جنگ محدود شود و دو اصطلاح کلی تاریخ شفاهی جنگ و ادبیات جنگ به دو اصطلاح تخصصی‌‌تر خاطرات جنگ و داستان جنگ تبدیل شود، حال دقیق‌‌تر می‌‌توان به نسبت این دو مقوله و ارتباط آن‌ها باهم پرداخت. تاریخ شفاهی منابع بکر و ارزشمند ادبیات است. اگر تاریخ شفاهی را معدن سنگ الماس فرض کنیم‏، نویسنده باید رگه‌‌‌‌های خالص و مناسب سنگ الماس را در این معدن کشف و انتخاب کند، سپس با فکر و خلاقیت و ابزار آن را تراش و شکل دهد و در نهایت به الماس تبدیل کند.
فکر می‌‌کنید تاریخ شفاهی جنگ تا چه اندازه می‌‌تواند به ادبیات جنگ کمک کند؟
بی‌‌شک منبع و الهام ادبیات جنگ، خاطرات شفاهی است. هرچند درصد تأثیرپذیری برمی‌‌گردد به تخیل و خلاقیت هنرمند. در یک جمله، تاریخ شفاهی جنگ سرچشمه ادبیات جنگ است. ادبیات جنگ وامدار تاریخ شفاهی جنگ است و بدون آن نمی‌‌تواند به حیات خود ادامه دهد.
فرق یک خاطره جنگی با داستان کوتاه جنگ چیست؟
در خاطره جنگ، دست نویسنده برای استفاده از عناصر داستانی محدود است و نمی‌‌تواند ماهیت و ذات خاطره را تغییر دهد و با استفاده از تخیل هر بلایی را که می‌‌خواهد سر آن بیاورد. چرا که در خاطره، تاریخ مستند جنگ را می‌‌نویسید، اما وقتی کار اسمِ داستان به خود گرفت، دست نویسنده باز می‌‌شود تا با الهام از یک یا چند خاطره جنگ، داستانی متفاوت و بدیع خلق کند. خاطره تاریخ است و چیزی که در تاریخ اهمیت دارد، اطلاعات درست و دقیق است؛ اما در داستان و رمان ایجاد فضای مناسب اهمیت دارد. همان‌‌طور که می‌‌دانیم فضا را هم در داستان فقط با جزئیات مناسب و به کمک تکنیک‌‌های خاص می‌‌شود خلق کرد. خاطرات شفاهی جنگ می‌‌تواند در حد طرح و ایده در داستان مورد استفاده قرار گیرد. البته این بدان معنا نیست که باید همه داستان‌‌ها چنین ویژگی داشته باشند. چه‌‌بسا خاطرات جنگی که پتانسیل خوبی برای تبدیل شدن به داستان دارند و نیازی به تغییر ماهیت آن نیست. در این نوع خاطرات جنگ، نویسنده با استفاده از عناصر و تکنیک داستان مثل دیالوگ، فرم، زبان و حتی مونولوگ خاطره را تبدیل به داستان می‌‌کند. در خاطره، نویسنده نمی‌‌تواند متن واقعی را تحریف و خیال‌‌پردازی کند. او فقط می‌‌تواند با استفاده از ابزارهای داستانی خاطره را بازآفرینی و با فرمی مناسب بنویسد که به این‌‌گونه متن‌‌ها خاطره‌‌داستان هم می‌‌گویند. در خاطرات جنگ ذهن و تخیل نویسنده بسیار محدود است. او برخلاف داستان جنگ باید وفادار به تاریخ شفاهی جنگ باشد.
به عقیدة شما ادبیات داستانی جنگ تا چه اندازه وامدار تاریخ شفاهی جنگ بوده. آیا می‌‌توان برای آن محدودیت ایجاد کرد؛ و باید چگونه و به چه شکل داستان جنگ نوشت؟
پاسخ قسمت اول شما را فکر می‌‌کنم در پرسش‌‌های قبل داده باشم. منظورم همان نسبت و ارتباط داستان جنگ با خاطره است، اما در جواب قسمت دوم سؤال باید عرض کنم، پاسخ منفی است. به اعتقاد من نمی‌‌توان محدودیت و قالب خاصی را برای نویسنده جنگ ایجاد کرد و گفت باید به این سبک و سیاق نوشت. ممکن است نویسنده‌‌ای توانایی نوشتن داستان ذهنی داشته باشد و دیگری رئال.
برگردیم به پرسش‌‌های قبل به نظر آقای صحرایی بده‌‌و‌‌بستان‌‌های دو مقوله داستان جنگ و خاطرات شفاهی در چیست؟
من اعتقادی به بده و بستان به معنای عامی که رایج است، ندارم. داستان‌‌نویس جنگ برای خلق داستان آدم‌‌های جنگ ناچار است سراغ تاریخ شفاهی و خاطرات مردان جنگ برود. داستان‌‌نویس جنگ بدون خاطرات نمی‌‌تواند نفس بکشد.
آیا می‌‌توان هنگام تدوین خاطرات شفاهی از عناصر داستانی استفاده کرد؟
چشم‌‌پوشی از عناصر داستانی در تدوین خاطرات شفاهی مثل این است که نقاشی در خلق تابلوی خود تنها به سه رنگ اصلی تکیه کند و از تکنیک تلفیق رنگ‌‌ها استفاده نکند و خود را از رنگ‌‌های فرعی که گاه از رنگ اصلی زیباترند‏، محروم سازد. عناصر داستانی قادرند فرم، زیبایی و معنای خاصی به خاطرات شفاهی ببخشند.
برویم سراغ جدیدترین کتاب شما مجموعه داستان جنگ آنا هنوز هم می‌‌خند، آن‌‌طور که از محتوای آن برمی‌‌آید به نظر می‌‌رسد نشئت گرفته از خاطرات شما است، این خاطرات سرگذشت شخصی شماست یا از این و آن شنیدید؟ چه مقدار از داستان‌‌های کتاب تخیل است؟
من با خاطرات جنگ عجینم! در دل آن‌ها بوده‌‌ام. چه خاطرات شخصی خودم، چه خاطرات دوستان و چه آن‌هایی را که خوانده‌‌ام. حجم زیادی از خواندنی‌‌های روزانه‌‌ام اختصاص دارد به خاطرات و تحقیق در این حوزه. باید بگویم ایده و الهام ابتدای خیلی از داستان‌‌های مجموعه داستان آنا هنوز هم می‌‌خندد, خاطره است.
ایده‌‌هایی که ابتدا تبدیل به طرح شدند. با ذهن و تخیلم تلفیق شدند و بعد گسترش پیدا کردند و تراش. در پایان داستان وقتی منابع الهام را کنار آن‌ها گذاشتم، شباهتی پیدا نکردم. خاطرات شخصی‌‌ام وقتی تبدیل به داستان می‌‌شوند، حس می‌‌کنم تازه در ذهنم شکل گرفته‌‌اند. علی‌‌رغم ایده اولیه داستان بیشتر حجم داستان‌‌هایم حتی خصوصیات ظاهری و باطنی شخصیت‌‌ها را در ذهن و تخیلم ساخته‌‌ام.
چرا عنوان مجموعه داستان کوتاه کوتاه انتخاب شد؟
ببینید لحظات و موقعیت‌‌های انسانی بی‌‌شماری در جنگ تحمیلی اتفاق افتاده (چه در خاک‌‌ریز یا شهر) که در عین تأثیرگذاری ممکن است قابلیت ارائه به‌‌صورتِ داستان کوتاه یا رمان را نداشته باشند. خب تکلیف من نویسنده با این‌‌گونه سوژه‌‌ها چیست؟ می‌‌توانم از آن‌ها چشم‌‌پوشی کنم، صرف اینکه فعلا‌‌ً قابلیت تبدیل شدن به داستان کوتاه یا رمان را ندارد. اینجا است که نقش و کاربرد استفاده از تکنیک داستان کوتاه کوتاه نمود پیدا می‌‌کند. حال اگر نویسنده این فرم کار داستان را در حوزه جنگ نمی‌‌پسندد، نظرش محترم است. یکی از تأثیرگذارترین شیوه‌‌های روایت، استفاده از تکنیک داستان کوتاه کوتاه است که متأسفانه در حوزه داستان جنگ به‌‌ندرت مورد استفاده قرار گرفته. در مجموعه داستان آنا هنوز هم می‌‌‌‌‌‌‌‌خندد سعی‌‌ام بر این بود که به سوژه‌‌هایی از این دست بپردازم که می‌‌توانست در این قالب تأثیرگذارتر باشد. در ادبیات جنگ از پتانسیل داستان کوتاه کوتاه یا به قول بعضی مینی‌‌مال استفاده کمتری شده‎؛ غیر از این توجه‌‌‌‌ام به مخاطبانی هم بود که حوصله خواندن داستان بیش از چند صفحه را ندارند.
در داستان‌‌های شما خواننده میان برخی از داستان‌‌ها قرابت‌‌های محتوایی می‌‌بیند مثل داستان "ساک از دستش افتاد""آناهنوزهم می‌‌خندد"،"حمام" و تعدادی دیگر و یا همین قرابت‌‌ها را بین شخصیت‌‌های دارعلی‏، هاشم، نرگس و حتی سربازان دشمن می‌‌بینیم و انگار خواننده اطلاعات و شناخت خود را به‌‌صورتِ سیلان داستانی یا قطره‌‌ای می‌‌گیرد.
داستان‌‌ها در این مجموعه یک روایت واحد به نظر می‌‌رسند که به شکل و فرم خاصی در سطح داستان‌‌ها پخش شده‌‌اند، انگار همه تارو پودهای یک پارچه هستند، آیا این تکنیک شما است یا مقصود دیگری داشته‌‌اید؟
نویسنده باید بتواند خواننده را ترغیب به خواندن داستان‌‌هایش بکند. در این موارد فرم می‌‌تواند کمک زیادی کند. فرمی که در خدمت محتوا باشد. لذا در این مجموعه داستان شیوه بر این اساس انتخاب شد که خواننده ابتدا داستانی را بچشد، اگر پسندید، آن وقت بقیه را میل کند. برای خواندن داستان‌‌های کتاب، خواننده باید انگیزه داشته باشد و چه چیزی بهتر از دغدغه سرنوشت شخصیت‌‌های داستان‌‌ها و تعلیق! از طرفی در داستان کوتاه کوتاه نمی‌‌توان به همه جوانب زندگی شخصیت‌‌ها پرداخت، اما با این فرم کار به قول شما «صورت سیلان» این اجازه به نویسنده داده می‌‌شود تا بتواند در حد امکان شخصیت‌‌ها را به خواننده‌‌اش بشناساند. در این مجموعه هر داستان می‌‌تواند از فضای داستان‌‌های دیگر استفاده کند. مطلب بعد چینش پازلی داستان‌‌ها بود که به نظرم برای تعلیق لازم بود.
به نظر می‌‌رسد نگاه شما در کتاب‌هایتان به سربازان دشمن نگاهی متفاوت است، به‌‌طوری‌‌که خواننده در عین اینکه دشمن را متجاوز می‌‌داند، اما آن‌ها را قابل ترحم هم می‌‌داند تا حدی که در داستان "موسی کی بر می‌‌گردد؟" مشخص می‌‌شود که دارعلی و نرگس به دعوت سید عبد بطاط سرباز عراقی عازم بصره هستند. نگاه شما به سربازهای دشمن در داستان‌‌های "ناشناس"، "غریبه‌‌ای با لباس غواصی" و "کی انتقام بگیرم" همین‌‌طور است؟
بارها در محافل ادبی با این پرسش روبه‌‌رو شدم: کی می‌‌خواهی از نوشتن قصه جنگ دست برداری؟ انگار نوشتن قصه جنگ جرم است. حرفم این نیست که این پرسش درست است یا غلط. حرفم این است که چرا فضا به این سمت و سو رفته، مقصر کیست؟ به نظرم دلیل اصلی برمی‌‌گردد به عملکرد متولیان فرهنگی این حوزه. کتابی را در حیطة دفاع مقدس خواندم که در تصویر‌‌های کتاب سربازان عراقی با چشمان سرخ و کشیده به‌‌صورتِ اجنه نقاشی شده بودند و مواردی از این دست که سربازان دشمن را ذلیل و ترسو توصیف کرده‌‌اند. هرچند معتقدم تولید فیلم و سریال‌‌های کلیشه‌‌ای دفاع مقدس به این سوءتفاهم بیشتر از کتاب دامن زده. حال با این ذهنیت به نظر شما خواننده بین قصة جنگ و غیرجنگ کدام را انتخاب خواهد کرد؟ نویسندة جنگ با خاک‌‌ریز سوءتفاهم روبه‌‌روست. باید آن قدر خوب بنویسد و بنویسد تا خاک‌‌ریز سوءتفاهم سقوط کند. در مجموعه آنا هنوز هم می‌‌خندد سعی‌‌ام بر این بوده که در حد توانم بزنم به دل خاک‌‌ریز سوءتفاهم. سرباز دشمن در عین متجاوز بودن می‌‌تواند در موقعیت‌‌هایی هم به فکر فرورود و به فطرت خود بازگردد. مگر نه اینکه سربازانی از دشمن بوده‌‌اند که برخلاف مافوق به رزمندگان کمک کرده‌‌اند. سید عبد بطاط یا آن غواص غریبه دو مورد از آن‌ها هستند. می‌‌خواستم با آدم‌‌های درگیر در دو طرف خاک‌‌ریز، منطقی و اصولی برخورد کنم و نگاهی انسانی داشته باشم.
در بعضی از داستان‌‌ها شما آشکارا به شعار دادن پرداخته‌اید. مثل جاهایی که اوضاع عمومی جبهه را شرح می‌‌دهید. آیا فکر نمی‌‌کنید در یک اثر دراماتیک جای این‌‌گونه انشاءپردازی نیست؟
علی‌‌‌‌رغم اینکه میانه خوبی با توصیف به‌‌خصوص توصیف طولانی و بدتر از آن توصیف انشایی در داستان و حتی رمان ندارم، اما بالاخره باید قبول کرد که توصیف یکی از عناصر داستان است که می‌‌توان در حد نیاز، با توجه به کارایی آن در متن از آن استفاده کرد. مثل توصیف‌‌های همینگوی در رمان وداع با اسلحه و داستان‌‌های کوتاه او یا داستان‌‌های کوتاه چخوف و کارور. بی‌‌شک یکی از ابزارهای شرح اوضاع عمومی جبهه استفاده از توصیف است، البته کوتاه و موجز. در مجموعه داستان آنا هنوز هم می‌‌‌‌‌‌‌‌خندد در معدود داستان‌‌هایی مثل «رو به میهن»، «امان از خمسه خمسه»، «برف شادی» و... برای شرح اوضاع جبهه جنگ در کنار دیگر عناصر داستان از شیوه توصیف استفاده شده، اما کوتاه و دور از شعار و انشاءپردازی. در پاسخ قسمت دوم پرسش شما هم باید بگویم نه اینکه در یک اثر دراماتیک جای شعار دادن نیست، بلکه در هیچ متن داستانی دیگری هم شعار دادن جایز نیست. اگر در جایی از داستان یکی از شخصیت‌‌ها در دیالوگی شعار می‌‌‌‌دهد، این به مفهوم شعار دادن نویسنده نیست، بلکه نویسنده دارد روحیات و افکار شخصیت داستان خود را برای خواننده بازگو می‌‌کند.
به مقولة طنز بپردازیم که در آثار دیگر شما مثل خمپارة خواب‌‌آلود و همین مجموعه دیده می‌‌شود. انگار روی طنز جنگ تأکید خاصی دارید، طنزی که در اوج صحنه‌‌های تلخ و دل‌‌خراش خودش را نشان می‌‌دهد. آنا تنهاست و خواننده با تنهایی آنا همراه می‌‌شود و تأثیر می‌‌پذیرد، اما درعین‌‌حال در همین داستان اختر خانم، آن پیردختر کر و لال و شوخ‌‌طبعی‌‌های آنا با مشکلات، کارکرد طنز خود را دارد. مورد دیگر دارعلی است که در خمپاره خواب‌‌آلود هم حضور دارد. او کیست؟
من روی دو کلمه دار و علی خیلی فکر کرده‌‌ام دوست دارم خواننده هم فکر کند. دارعلی هنوز زنده است و نفس می‌‌کشد، مثل آنا. دارعلی نماد بارز رزمنده‌‌هایی است که در اوج سختی و ناملایمتی با وجود تکه‌‌های چدن و مواد شیمیایی توی تنشان، می‌‌خندند. دارعلی و آنا از یک جنس هستند. وجه مشترکی که خیلی از بچه‌‌های جبهه داشتند و دارند. همه لشکر و تیپ‌‌ها دارعلی داشتند و دارند. می‌‌پرسم چه شخصیت و سوژه‌‌ای برای نویسنده، داستانی‌‌تر از شخصیت دارعلی؟ هنوز هم می‌‌توان صدها داستان از آن‌ها نوشت. طنز اگر در لایه داستان استفاده شود، می‌‌تواند لذت و کارایی آن را چند برابر کند. استفاده از طنز در کارهای جنگ به‌‌ندرت صورت گرفته. این در حالی است که جبهه جنگ پر از نشاط و زندگی بوده و سرزنده بودن از شاخص‌‌های آدم‌‌های جبهه‌‌رفته بود. آن‌ها ماه‌‌ها و سال‌‌ها توی سنگر و چادری محقر دور هم حلقه می‌‌زدند، و به قول ما شیرازی‌‌ها گُل می‌‌گفتند و گل می‌‌‌‌شنیدند. استفاده از طنز می‌‌تواند کمک کند به تسخیر خاک‌‌ریز سوءتفاهمی که اسم بردم. کاربردی که طنز در داستان‌‌های جنگ و دراماتیک دارد بیش از حوزه‌‌های دیگر است. طنز تنها در یک داستان کمیک مصرف ندارد، برعکس در موقعیت‌‌های تراژیک، دراماتیک و تلخ است که می‌‌تواند به داستان لایه بدهد، خواننده را غافلگیر کند. به تعمّق وادارد و تسکینش دهد.
ما در روایت داستان کوتاه ژانرهای مختلفی چون روایت اول شخص، دانای کل، نامه‌‌نگاری، دیالوگ و مونولوگ داریم، آیا فکر نمی‌‌کنید فرم تاریخ شفاهی هم می‌‌تواند به‌‌عنوان یک ژانر ادبی وارد دنیای داستان شود؟
من فکر می‌‌کنم از فرم مصاحبه در کارهای داستانی استفاده شده لااقل در ادبیات داستانی غرب، اما با شما موافقم که در ایران به‌‌خصوص داستان جنگ از این فرم کمتر استفاده شده. در‌‌حالی‌‌که می‌‌توانسته این شیوه فرم در رمان و داستان کوتاه جنگ کاربرد بیشتری داشته باشد.
چه کار جدیدی زیر چاپ دارید؟
رمانی با موضوع جنگ برای نوجوانان و جوانان به نام کاش کمی بزرگ‌‌‌‌‌‌‌‌تر بودم، توسط انتشارات علمی و فرهنگی، مجموعه داستان خیابان پیر نشر شاهد و رمان شمشاد و آرزوی چهارم توسط دفتر آفرینش ادبی حوزه هنری زیر چاپ دارم.
این روزها مشغول چه کاری هستید؟
دو کار را باهم انجام می‌‌دهم. پنج سال است رمانی را شروع کرده‌‌ام که تا امروز به پانصد صفحه رسیده. در آن به دغدغه‌‌های آدم‌‌های بعد از جنگ پرداخته‌‌ام و به بهانه‌‌هایی نقب می‌‌زنم به زندگی و آدم‌‌های نسل خودم و نسل قبل‌‌تر. دومی کاری است تاریخی و پژوهشی به نام «بازخوانی عملیات قدس سه» روزگاری جنگی بود و هم زمان لشکری به نام نوزده فجر و جوانانی داوطلب که از این شهر اعزام می‌‌شدند به جبهه جنگ. سال ٦٣ این لشکر بااستعداد سه گردان در نقطه مرزی به نام رودخانه میمه به قصد بازپس‌‌گیری قسمت‌‌هایی از خاک این کشور به دشمن حمله می‌‌برد و... دارم این عملیات را بازنویسی و بازخوانی می‌‌کنم. این کار برای حفظ و نشر آثار دفاع مقدس استان است.

مصاحبه از سیدقاسم یاحسینی
 

 

 

 


ماهنامه فرهنگی تحلیلی سوره شماره 36


 
تعداد بازدید: 6790


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 93

یک‌بار از دور یک جیپ ارتشی آواره در جاده اهواز ـ آبادان نمایان شد آن را متوقف کردیم. سرنشینان آن سه نفر سرباز و سه نفر شخصی بودند. دو نفر از سربازها پایین آمدند و از ما پرسیدند «شما کی هستید و چرا جلوی ما را گرفته‌اید؟» وقتی متوجه شدند که ما عراقی هستیم و تا اینجا آمده‌ایم بهت‌زده به هم نگاه کردند. به آنها دستور دادیم به آن طرف جاده بروند تا ماشین بیاید و آنها را به بصره ببرد.