تاریخ نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران از نگاهی دیگر


تاریخ انتشار: مرداد 1388
تعداد صفحات: 772
شابک: 2-355-419-964-978
نوبت چاپ: اول، بهار 1388
قیمت: 7,300 تومان
شمارگان: 2000

معرفی کتاب:

«نهضت ملی» یا همان «نهضت ملی شدن صنعت نفت در ایران» و پیامدهای آن، به ویژه دوره‌ی نخست‌وزیری دکتر مصدق در سال‌های 1330‌‌ـ 1332 حکایتی است که بارها و بارها بدان پرداخته شده است. راویان مختلف، پژوهشگران، محققان و مورخان ایرانی و غیر ایرانی سرگذشت وقایع سال‌های دهه‌ی 1320 و اوایل دهه‌ی 1330 در ایران را به همراه تحلیل‌ها و قضاوت‌های گوناگون بیان کرده‌اند و این بار، راوی سرگذشت «نهضت ملی» فردی است که از نزدیک در کوران حوادث آن نهضت قرار داشته است. این بار قلم روایتگر، در اختیار دکتر محمّدحسن سالمی است تا مشاهدات و تحلیل خود را از وقایع آن روزگار برای نسل امروز و نسل‌های بعد بیان کند.


دکتر سالمی به دلیل نزدیکی به یکی از قطب‌های سیاسی آن روز ایران، در جریان بسیاری از مسائل، رویدادها و حوادث بوده است.

او نوه‌ی دختری آیت‌الله کاشانی، یکی از رهبران نهضت ملی می‌باشد و به این دلیل و همچنین به دلیل فعالیت سیاسی در نهضت، تجربیات و اطلاعات زیادی از مقطع زمانی مورد بحث دارد. وی که هم‌اکنون در 75 سالگی در کسوت پزشکی بازنشسته، ایام کهولت را می‌گذراند، با تکیه بر خاطرات و مشاهدات شخصی، اسناد خانوادگی و خصوصی و بالاخره دیگر منابع و کتاب‌ها، روایتی را از فرآیند نهضت ملی ارائه می‌دهد، روایتی که مختص به دکتر سالمی بوده و جای جای آن بیانگر نقطه‌نظرات و دیدگاه‌های او در تحلیل وقایع مورد بحث است.

محور تقریرات و کتاب حاضر، بررسی و شرح زندگانی و فعالیت آیت‌الله کاشانی (از تولد تا وفات) می‌باشد و در خلال این بررسی، دکتر سالمی خاطرات و نظرات خود را ارائه می‌کند. تلاشی که رهاورد آن، کتاب حاضر و روایتی دیگر از یکی از دوره‌های پر افتخار تاریخ معاصر کشور ایران است.



 
تعداد بازدید: 5194


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 94

حادثه دیگر که باعث شد تصمیم آخرم را برای پیوستن به نیروهای شما بگیرم حماسه‌ای بود که آن سرباز گم شده آفرید. روزی یکی از گروههای گشتی ما یک سرباز شما را که گم شده بود اسیر کرد به موضع آورد سرباز جوانی بود در حدود بیست تا بیست و دو ساله. محاسن زیبایی داشت، وقتی سرباز را به موضع آوردند چند نفر جمع شدند. سرباز آرام بود و حرف نمی‌زد اما نارضایتی از اسارت کاملاً از چهره‌اش پیدا بود. سعی می‌کرد خونسردی خود را از دست ندهد. در همان ساعت یک کامیون ایفا آماده بود که چهل پنجاه تن از پرسنل را به مرخصی ببرد. مقصدش بصره بود.