آن روزهای نامهربان


آن روزهای نامهربان
فاطمه جلال‌وند
تهران، موزه عبرت
زمستان 1385، 320 صفحه، 2600 تومان

کمیته مشترک ضد خرابکاری نامی آشنا در خاطرات مبارزان و انقلابیون قبل انقلاب است که یادآور مسایل دردآوری است. پای کسانی که قبل از انقلاب به این کمیته افتاده است علی‌رغم گذشت سال‌ها هنوز هم رنج و ترس و التهاب و شکنجه را فراموش نکرده‌اند. کمیته مشترک ضد خرابکاری در آستانه برگزاری جشن‌های 2500 ساله برای هماهنگی در مقابله با نیروهای مخالف رژیم پهلوی شکل گرفت.(1) ساختمان و محل بازداشت و شکنجه اعتراف‌گیری از متهمان در ساختمانی مدور با معماری ویژه که ثمره مهندسان آلمانی بوده است قرار داشت. ساختمانی که صدای فریادها و نعره های جان‌خراش مبارزان زیر شکنجه را در سینه خود دارد.

موزه عبرت- محل کمیته مشترک ضد خرابکاری- در اقدامی شایسته با برنامه‌ای منسجم از کلیه کسانی که روزگاری پایشان به آن کمیته باز شده بود و در قید حیات هستند را به بازگویی خاطرات خود در آن مدت فرا خوانده است و از این رهگذر خاطرات بسیاری که مرور آنها تلخی آن ایام را می‌رساند گردآوری گردیده است و بر اساس این خاطرات تلخ مجموعه‌هایی تدوین و یا در دست تدوین است از آن جمله می‌توان به خاطرات جلال رفیع و کتاب آن روزهای نامهربان اشاره کرد.

بدون تردید زنان در انقلاب اسلامی اگر نقشی بیشتر از مردان نداشته باشند مسلماً کمتر از مردان نیست. زنان در چند جایگاه مادر، همسر، فرزند و خواهر در صحنه‌های مختلف انقلاب حضور داشته‌اند و در جریان مبارزه دستگیر، زندانی و شکنجه شده‌اند. کتاب «آن روزهای نامهربان» مجموعه‌ای از خاطرات زنان مبارز زندانی و شکنجه‌شده در کمیته مشترک ضد خرابکاری است که به کوشش خانم فاطمه جلالوند انتشار یافته است.

این کتاب با مقدمه‌ای از تدوین‌گر آغاز می‌گردد و فصل اول کتاب، به بررسی نقش سیاسی زنان در تاریخ پیامبران واسلام اختصاص دارد. در فصل دوم کتاب خاطرات 14 تن زنان مبارز مسلمان از دوران کمیته مشترک بدون ترتیب خاصی در کنار هم درج گردیده است. خاطرات زنان مسلمانی چون رودباری، واثقی، ملکی، جعفری، غفاری، حسینی، سجادی و غیوران، حدیدچی، دباغ، ملیحی، رحیمی، خيّر، میرزا دباغ و نانکلی. در فصل سوم با عنوان «به یاد یکی از آنان که رفت...» خاطراتی از مبارزات و دوران زندان مرحوم عصمت السادات نصری از زنان مبارز مسلمان از زبان همسرش مرتضی نبوی و برادرش روایت شده است.

و فصل پایانی کتاب به اسناد و تصاویر مربوط به زنان مبارز مسلمان اختصاص یافته است و بر اساس خاطرات هر زن مبارز تصویری از وی با شماره‌ی زندان به همراه اسنادی از گزارش بازجویی و موارد اتهامی وی درج گردیده است.

هر چند به نظر می‌رسد تعداد زنان مبارز مسلمانی که دستگیر و در کمیته مشترک ضد خرابکاری شکنجه و تحت بازجویی قرار گرفته‌اند بیش از این تعداد است با این حال مجموعه‌ای ارزشمند از روایات دردناک تاریخ انقلاب اسلامی به حساب می‌آید. درج تصاویر و اسناد مربوط به زنان مبارز از مزیت‌های دیگر این کتاب می‌باشد.

به نظر می‌رسد در چاپ دوم کتاب رعایت مواردی می‌تواند کتاب را در جایگاه واقعی خود وبه عنوان یکی از منابع مهم تاریخ شفاهی مبارزات زنان قرار دهد. در عنوان کتاب اشاره‌ای به زنان مبارز مسلمان و کمیته مشترک شود، بهتر خواهد بود. فهرست اعلام هم می‌بایست اضافه گردد. اگر اسناد و تصاویر هر زندانی مبارز در پایان خاطرات وی درج می‌شد خاطرات راوی می‌توانست پیوند نزدیکتری با گزارش بازجویی و تصویر زندانی ایجاد نماید. ضمن اینکه تصویر برخی اسناد کم‌رنگ و به سختی قابل خواندن است. از طرف دیگر در قبل از شروع خاطرات هر یک از زنان مسلمان اشاره‌ای مختصر به ولادت، تحصیلات و مبارزات سیاسی وی و فعالیت‌هایش پس از آزادی و در دوران جمهوری اسلامی لازم می‌باشد. علی‌رغم مواردی که مورد اشاره قرار گرفت کتاب «آن اسلام و » روایت تلخ مبارزات زنان مسلمانی است که کمتر به آن پرداخته شده است، از این رو کتابی مهم، ارزشمند و قابل توجه است.


(1) برای اطلاع ر ک به: قاسم حسن‌پور، شکنجه‌گران می‌گویند، تهران، موزه عبرت ایران، 1386، فصل دوم.

رحیم نیکبخت
پژوهشگر تاریخ انقلاب اسلامی



 
تعداد بازدید: 9316


نظر شما


11 مرداد 1395   16:15:20
حمیده ارضی
سلام چجوری میتونم این کتاب رو تهیه کنم

سلام. ناشر کتاب، موزه عبرت است. می توانید با شماره تلفن  7و66722096-021  تماس بگیرید. و یا در سایت موزه عبرت به نشانی ebratmuseum.ir مراجعه بفرمایید.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 93

یک‌بار از دور یک جیپ ارتشی آواره در جاده اهواز ـ آبادان نمایان شد آن را متوقف کردیم. سرنشینان آن سه نفر سرباز و سه نفر شخصی بودند. دو نفر از سربازها پایین آمدند و از ما پرسیدند «شما کی هستید و چرا جلوی ما را گرفته‌اید؟» وقتی متوجه شدند که ما عراقی هستیم و تا اینجا آمده‌ایم بهت‌زده به هم نگاه کردند. به آنها دستور دادیم به آن طرف جاده بروند تا ماشین بیاید و آنها را به بصره ببرد.