سیصدوسی‌ودومین برنامه شب خاطره - 1

تنظیم: سپیده خلوصیان

13 بهمن 1400


سیصدوسی‌ودومین برنامه شب خاطره، پنجشنبه 7 بهمن 1400 با حضور کادر پدافند نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران در تالار سوره حوزه هنری با اجرای داوود صالحی برگزار شد. در این مراسم از کتاب «انقلاب اسلامی 57» نیز با حضور خانواده‌های کادر پدافند، رونمایی شد.

در ابتدای برنامه، پس از اجرای گروه ارکستر رزم‌نوازان پدافند ارتش جمهوری اسلامی ایران به سرپرستی سرگرد داوطلب، مجری با یاد کردن از مادران شهدا برنامه را این‌گونه آغاز کرد: نیروهای مختلف دریایی، زمینی و هوایی ارتش و سپاه، پزشکان و همچنین بسیجیان،‌ تأثیر به‌سزایی در جنگ داشته‌اند، اما در کنار تمام این‌ها، خیلی کمتر به نقش مهم پدافند نیروی هوایی ارتش در موفقیت‌ عملیات‌ها در هشت سال دفاع مقدس پرداخته شده است. ضمن اینکه باید دانست ایمن ساختن آسمان از راه زمین، چه در دوران هشت سال دفاع مقدس چه در زمان حال، چقدر می‌تواند موجب آرامش و امنیت مردم و رزمندگان باشد. این دفاع آن‌قدر ادامه دارد که می‌توانم با افتخار بگویم همین حالا، در هنگام اجرای این برنامه، کسانی هستند که در همین شهر دست به ماشه ایستاده‌اند تا از این سرزمین دفاع کنند.

سپس مجری برنامه، به معرفی راوی نخست پرداخت و گفت: متولد 25 شهریور1330 از پایین‌محله تویسرکان و پدرش یک کاسب معمولی است. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در تویسرکان و دوم متوسطه را در مدرسه ملی تهران گذرانده و فارغ‌التحصیلی او هم‌زمان با درگیری عراق و ایران بر سر اروندرود اتفاق می‌افتد. او از هم‌رزمان شهید چمران در ستاد جنگ‎های نامنظم است و در هر محفلی از خاطراتی که در کنار او داشته می‌گوید. نام او امیر سرتیپ ابراهیم مرآتی است.

سرتیپ مرآتی پس از تبریک ولادت حضرت زهرا (س) و روز مادر، از فرماندهان شهیدی چون شهید بابایی، شهید ستاری، شهید اردستانی و دیگر شهیدانی که از دست رفته‌اند و عزیزانی چون مرحوم سینکی، امیر اصلانی، مردانی و... یاد کرد و گفت: به مناسبت ایام خجسته بهمن‌ماه، از بزرگ‌ترین و غرورآفرین‌ترین عملیات پدافند نیروی هوایی که در والفجر8 اتفاق افتاد خاطره‌ای عرض می‌کنم. من تقریباً دو ماه قبل از عملیات والفجر8 در آذرماه از طرف فرمانده وقت پدافند هوایی، امیر امینی، برای طی دوره عالی رسته در مرکز آموزش‌های هوایی اعزام شدم. تقریباً یک هفته یا ده روز از دوره گذشته بود که مجدداً به پدافند احضار شدم و ایشان برگه مأموریتی به من دادند که به اهواز بروید و خود را به سرهنگ بابایی معرفی کنید. من هم اطاعت کردم و فردا غروب به اهواز رسیدم و به گروه پدافند هوایی پیوستم. در پدافند مدرسه‌ای بود که به لحاظ شرایط جنگ تخلیه شده بود. در آن مدرسه، نیروها به عنوان ستادِ قرارگاهِ در حال تشکیل، مستقر بودند و من خود را به گروه اداری معرفی کردم. آن‌ها گفتند جناب بابایی شب به قرارگاه بازمی‌گردد. شب، وقتی جلسه توجیهی انجام شد من خود را به او رساندم. شهید بابایی گفتند: تهران کاری نداری؟ به ایشان گفتم: نه؛ ما سرباز هستیم و در خدمت شما. گفتند: ممکن است دو یا سه ماه نتوانید به تهران بازگردید و با خانواده دیدار داشته باشید. گفتم: مشکلی نیست. ما پدافندی هستیم و شرایط را درک می‌کنیم. ایشان روی نقشه ما را توجیه کردند و چون عملیات اصلی با بخش نیروی زمینی سپاه بود، دو تن از برادران سپاهی هم در آن‌جا حضور داشتند. پشتیبانی آن عملیات با پدافند نیروی هوایی و آفند از طرف گروه پروازی بود که باید طبق پیش‌بینی سرهنگ بابایی، عملیات را پوشش می‌دادند.

ما تقریباً یک هفته در آن مدرسه بودیم؛ صبح‌ها در منطقه کارهای ساخت مواضع را انجام می‌دادیم و شب ها به قرارگاه بازمی‌گشتیم. بعد از یک هفته به لحاظ اینکه پرسنل برای کارهای عملیات والفجر8 داشتند به قرارگاه احضار و در آنجا جمع می‌شدند، قرارگاه به پایگاه امیدیه در داخل یکی از شلترهای[1] اداری منتقل شد. در شلترهای اداری چون نیروی عمل‌کننده سپاه بود، دو نفر از نیروهای پدافند سپاه هم به ما ملحق شدند. طبق کار و نقشه‌ای که هماهنگ شده بود، قرار بود از ایستگاه هفت آبادان تا دهانه فاو مواضع پدافندی احداث کنیم. یک روستا در دهانه فاو بود به نام «قفاس» که حدود دو کیلومتر تا دهانه فاو فاصله داشت و ما باید این مواضع را در کنار «بهمنشیر» احداث می‌کردیم.

این جمع داشت کم‌کم تکمیل می‌شد که امیر غلامی، فرمانده اسبق پدافند که فرمانده جزیره خارک بودند هم به عنوان مسئول پدافند قرارگاه رعد نهاجا احضار شد. بعد از تکمیل نفرات و روشن شدن وظایف‌مان، من به همراه دو نیروی سپاهی و نیروهای مهندسی رزمی که تازه داشت شکل می‌گرفت -سرپرست مهندسی رزمی نیروی هوایی حاج آقا قشقایی بودند که تازه ابتدای کارشان بود- و تنها یک بولدوزر، یک لودر و یک گریدر داشتند، کارم را شروع کردم. شهید ستاری خیلی اصرار داشتند که مهندسی رزمی باید تجهیز شود و چندین بار هم در جلسات مختلفی که در قرارگاه مرکزی کربلا تشکیل می‌شد مطرح کرده بودند که این مهندسی رزمی پدافند نیروی هوایی را تقویت کنند، چراکه مهندسی رزمی با ساخت مواضع و پرسنل آشنایی دارد و نیازمندی‌های بچه‌های پدافند را راحت‌تر درک می‌کند و بهتر می‌تواند به آن‌ها کمک کند. بعد از مدتی که مهندسی رزمی مقداری جان گرفت و وسایلش تقریباً بیشتر شد، ما شروع کردیم به گسترش مواضع پدافندی. ما از سایت هاگ سربندر که سایت پشتیبانی منطقه بود، در سه راهی شادگان یک سایت هاگ داشتیم، در بین سه راهی آبادان و سه راهی شادگان یک سایت هاگ داشتیم و از ایستگاه هفت آبادان تا دهانه فاو که قفاس بود هم هفتصدوپنجاه حوزه پدافندی اسکای‌گارد مستقر بود که برای اولین بار وارد خط مقدم می‌شد. دو رأس هم اسکای‌گارد در خط آوردیم. همچنین با سایت هاگ کوثر درست رو به روی پل بهمن‌شیر، سایت راپیر، سایت اورلیکن، اسکای‌گارد و چهارده‌ و نیمه‌های سپاه، بیست ‌و سه‌ها و به طور کلی تا شب عملیات با مواضع اصلی، یدکی و فریبی که ایجاد کرده بودیم هفتصد و پنجاه حوزه پدافندی احداث کردیم.

شب عملیات در ۲۰بهمن 1364، قرار بود حمله ساعت 2 آغاز شود؛ ولی گویا نفرات غواصی که باید از اروند عبور می‌کردند توسط دشمن شناسایی شده بودند و عملیات لو رفته بود. تقریباً ساعت ده شب بود که اعلام کردند عملیات با رمز «یا زهرا» آغاز شده است. آن شب باران سبکی هم باریدن گرفته بود و ما با جاده‌هایی رو به رو بودیم که امکانات آسفالت شدن نداشتند. جاده‌های خوزستان هم به شکلی است که وقتی باران می‌بارد مانند سریش شده و حرکت ماشین در آن‌ها تقریباً غیرممکن می‌شود؛ یک جاده تقریباً روستایی بود که از سه‌راهی آبادان تا قفاس می‌آمد. این جاده را جهاد سازندگی -که مسئول آن آقای آقاخانی از قرارگاه کربلا بودند- مقداری اصلاح کرده بود تا حداقل 2 ماشین بتوانند از کنار هم عبور کنند. قرار بود ما یک سایت را روبه‌روی پل بهمن‌شیر بزنیم. از صبح شروع کردیم و گفتیم تا زمان حمله که 2 نیمه شب است وقت کافی داریم تا بتوانیم دستگاه‌ها را حمل کنیم تا هواپیماهای شناسایی یا آواکس‌های عربستان سعودی که احتمالاً برای کمک به آن‌ها می‌آیند، دستگاه‌های ما را شناسایی نکنند، اما شب خوردیم به ترافیک جاده، و ماشین‌ها مانده بودند پشت ترافیک و حرکت مسدود شده بود. تجهیزات پدافندی و وسایل پشتیبانی هم پشت هم در ترافیک مانده بودند.

من چون تجربه خوزستان را از زمان ستاد نامنظم داشتم، یک وانت را که برای جابه‌جایی شخصی خودم بود بردم به یک محوطه باز دور از جاده. ماشین‌ها که می‌خواستند از همدیگر سبقت بگیرند و از کنار هم رد شوند، یا چپ می‌کردند یا می‌خوردند به ماشین‌های دیگر. ما در جایی با یکی از این راننده‌های تریلی بحث می‌کردیم که چرا از دست چپ جاده آمدید؟ که دیدم یکی از همکاران‌مان، جناب سرهنگ حسین انوری، آمد و گفت: «من ماشینم چپ شده و در تمام بدنم شیشه خورده است و به شدت هم سرما در بدنم رفته و حال لرز دارم. چه کار کنم؟» گفتم: «برو به محوطه، ماشین آنجاست. بخاری را روشن کن تا ترافیک را حل و فصل کنیم و بیایم به دنبالت.» به هر طریقی بود با خواهش و تمنا و التماس این ستون را رد کردیم و سایت هاگ را که در ستون ترافیک مانده بود آوردیم در محلی که قرار بود سایت را مستقر کنیم؛ یعنی روبه روی پل بهمن‌شیر.

حالا این کمپرسی‌های مردمی که جهاد سازندگی به صورت داوطلبانه یا به وظیفه آورده بود، فقط به فکر این بودند که این محموله را که بیشتر مخلوط شن بود روی جاده‌ها و زیر مواضع پدافندی و تجهیزاتی که باید روی آنها قرار می‌گرفت بریزند. این‌ها اصلاً به هیچ صراطی مستقیم نبودند و حرف‌های ما را گوش و درخواست‌هایمان را اجابت نمی‌کردند. با آقای آقاخانی رفتیم به محلی که برای سایت هاگ در نظر گرفته بودیم و دیدم که ما خودمان به عنوان نفر پیاده، روی زمین که راه می‌رویم زمین مانند تشک ابری بالا و پایین می‌شود. یعنی زمین بسیار باتلاقی بود. هر کاری کردیم تا بتوانیم این وسایل را مستقر کنیم امکان‌پذیر نبود. این سایت باید باعث سقوط انواع هواپیمایی می‌شد که هم جعبه، هم شنود، هم بمبر، هم موشک‌زن و هم ضد رادار بودند و تعدادشان هم بسیار زیاد بود.

اینجا جا دارد یادی کنم از مرحوم آقای امیر اصلانی از بچه‌های رادار تاکتیکی و جانشینشان که واقعاً در عملیات والفجر8 در رادار بندر امام شب‌ و روز نداشتند. به غیر از افسران زبده و کارکشته و ورزیده‌ای که ما در حمله موشکی در سایت سوباشی از دست دادیم، بازماندگان این عزیزان، این آقایان بودند که با جان و دل و تمام توان از خود مایه می‌گذاشتند و در تمام طول عملیات، حتی چهار ساعت متوالی را نمی‌توانستند پشت هم استراحت کنند. این افراد دائم پشت اسکورت و هدایت سایت‌های موشکی، هواپیماهایی که به صورت گشت در بالا بودند و اف۱۴ها و فانتوم‌هایی که می‌رفتند تا منطقه را بمباران کنند رصد می‌کردند.

به هر حال ما هر کاری کردیم تا این سایت را مستقر کنیم نشد. صبح شد و با روشنایی هوا، جناب سرهنگ ستاری آمد و گفت: چه کردید؟ گفتیم: جناب سرهنگ تشریف بیاورید و ببینید اصلاً خود نفر پیاده هم نمی‌تواند روی این زمین راه برود چه برسد بخواهیم دستگاه را اینجا مستقر کنیم. آمدند، گشتی زدند و گفتند: کمپرسی هایی که مخلوط دارند پشت سر من بیایند. به خاطر ابهت ایشان و جناب بابایی، رانندگان کمپرسی‌ها حرف گوش کردند و دنبال جناب ستاری راه افتادند. گفتند: یک کمپرسی اینجا تخلیه کند و یک کمپرسی جایی دیگر. ما برنامه‌ریزی کرده بودیم که منجوق‌ها را سکو بسازیم و دستگاه‌ها را مستقر کنیم، ولی جناب سرهنگ گفت: سکوها را فراموش کنید، نمی خواهم. همین مخلوط‌ها را پهن کنید و دستگاه‌ها را همین‌جا روی زمین بگذارید. ما دستگاه‌ها را مستقر کردیم.

آخرین وسیله‌ای که می‌خواستیم به داخل شلتر ببریم دستگاه p.c.c یا همان مرکز کنترل آتش‌بار بود. بچه‌های ارتباط داشتند رادار 145 را راه‌اندازی می‌کردند تا ارتباط دهند به بیسیم p.c.c که یک‌دفعه هواپیماهای دشمن ظاهر شدند. فقط لطف خدا بود و اگر به‌جای آن زمینی که ما از آن ناراحت بودیم و می‌گفتیم که مثل ابر بازی می‌کند، یک زمین سفت بود تمام بچه‌ها در آن لحظه قتل عام می‌شدند. روی سر ما بیش از صدو پنجاه بمب ریختند که تمام این بمب‌ها روی همین زمین افتادند و تمام‌شان در باتلاق منفجر شدند. از این انفجار، فقط گِل پخش می‌شد به بالا و حتی ترکش‌ها هم بالا نمی‌آمدند؛ حتی اگر یکی از ترکش‌ها هم بالا می‌آمد، تمام بچه‌های ما که آنجا حضور داشتند، اگر شهید هم نمی‌شدند، مجروح شدن‌شان حتمی بود.

به هر جهت با تدبیر ایشان دستگاه‌ها را مستقر کردیم و موشک‌ها آماده شدند. بعد از بمباران دو مرتبه کابل‌کشی انجام و دستگاه‌ها آماده شدند و تقریباً ساعت 8 صبح اولین هواپیما را زدیم و بچه‌ها روحیه گرفتند و با شادی و فریاد و صلوات، از این پیروزی بچه‌های هاگ استقبال کردند. بعد اسکای‌گارد هواپیما زد و بعد راپیر شلیک کرد. به این صورت هواپیماها متوجه شدند که اینجا یک خط آتش دفاعی خوب و مستحکم قرار دارد و منطقه را ترک کردند و تا 2 روز بعد از عملیات، ما دیگر هواپیمایی روی مواضع پدافندی نداشتیم. اگرچه روی خط مقدم که آن سوی اروندرود بود و بچه‌هایی که داشتند وارد فاو می‌شدند این شرایط وجود داشت و هواپیماها می‌آمدند و بمباران می‌کردند ولیکن دیگر در عمق خط دفاعی که ما بودیم و کنار بهمن‌شیر استقرار داشتیم، دیگر بمبارانی وجود نداشت.

عملیات والفجر8 از این نظر نقطه عطف بود که تمام تاکتیک‌های قبلی پدافند و به‌کارگیری تجهیزات، کنار زده شد و با تدبیر شهید ستاری، رادار سرچ قبلی از دستگاه‌ها حذف شد و رادار بندر امام، رادار سرچ اصلی شد. ایشان خودشان در رادار بندر امام حضور پیدا کرده، با بچه‌های شکاری همکاری کردند و سمت هدف‌هایی که روی این منطقه می‌آمدند به سایت هاگ یا اسکای‌گارد می‌دادند. آن سمت برای یک لحظه رادار تعقیب را روشن می‌کردند، به محض اینکه رادار تعقیب روی هواپیما قفل می‌کرد موشک شلیک می‌شد و دو مرتبه رادار به حالت اول برمی‌گشت. این کارها باعث شده بود هم تجهیزات ما کمتر و سبک‌تر شوند که در نتیجه، چالاکی به دستگاه‌ها و سایت‌ها داده بود و هم اینکه رادارهای ما را امنیت بخشیده بود تا از موشک‌هایی که دشمن از ده یا پانزده کیلومتر دورتر شلیک می‌کرد در امان باشند و از این به بعد این یک تاکتیک و دستور شد برای جابه‌جایی سایت‌های هاگ که تجهیزات زیادی با خودشان به منطقه می‌آوردند. از آن به بعد تجهیزات، تبدیل شد به سه لانچر -حتی گاهی در بعضی عملیات‌ها یک لانچر می‌بردیم- یک p.c.c، دو ژنراتور و سه دستگاه بنز 911 که این‌ها را می‌گذاشتند درون این‌ها، یدک می‌کردند و جابه‌جا می‌شدند.

بعد از این مرحله، ما آمدیم در منطقه‌ای بین سه راه شادگان و سه راه آبادان و یک سایت هاگ را به آن‌جا منتقل کردیم؛ چرا که هم جای قبلی لو رفته بود و هم اینکه نامناسب بود و امکان تردد در آن وجود نداشت تا تعمیرات لازم را انجام دهند. از آن مهم‌تر، وقتی پلی روی اروند زده شد و توانستیم دستگاه‌ها را ببریم داخل فاو، رفتیم داخل نخل‌ها و سایت هاگ را آنجا مستقر کردیم که تا پایان عملیات والفجر8 نیز آن‌جا مستقر بودیم و به وظایف محوله که بررسی همین هدف‌ها و هواپیماهایی که از طریق رادار بندر امام گزارش می‌شد می‌پرداختیم. تقریباً بعد از پانزده روز بنده به ستاد پدافند احضار شدم و گفتند به دستور فرمانده نیرو باید به اتفاق یک تیم 35 نفره برای دوره موشک اچ کیو۲ اعزام شوید که ما دیگر آن موقع از منطقه خارج شدیم. دستاورد‌های این عملیات به صورت تیتروار بدین شرح بود: در این عملیات بیش از هشتاد هواپیما به وسیله سلاح‌های پدافندی و هواپیماهای گشت نیروی هوایی که توکانو بودند زده شد. ۱۰ فروند هلی‌کوپتر، ۶۰۰ دستگاه تانک و نفربر، ۱۵۰ قبضه توپ ضد هوایی، ۳۰۰ قبضه خمپاره‌انداز۳، سه دستگاه رادار صحرایی، ۵۰۰ دستگاه خودرو سبک و سنگین، مقادیر زیادی وسایل مخابراتی، سلاح‌های انفرادی، توپ‌های هوایی و ۱۷۰۰۰ نفر تلفات به دشمن و در نهایت ۲۵۰۰۰ مجروح.

 

[1] شلترها اتاقک‌های پیش‌ساخته هستند که برای نصب تجهیزات و دستگاه‌های حساس در صنایع نظامی و مخابراتی، نیروگاهی و هوا و فضا، در انواع هسته‌ای و امنیتی تولید می‌شوند.



 
تعداد بازدید: 2751


نظر شما

 
نام:
ایمیل:
نظر:
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 94

حادثه دیگر که باعث شد تصمیم آخرم را برای پیوستن به نیروهای شما بگیرم حماسه‌ای بود که آن سرباز گم شده آفرید. روزی یکی از گروههای گشتی ما یک سرباز شما را که گم شده بود اسیر کرد به موضع آورد سرباز جوانی بود در حدود بیست تا بیست و دو ساله. محاسن زیبایی داشت، وقتی سرباز را به موضع آوردند چند نفر جمع شدند. سرباز آرام بود و حرف نمی‌زد اما نارضایتی از اسارت کاملاً از چهره‌اش پیدا بود. سعی می‌کرد خونسردی خود را از دست ندهد. در همان ساعت یک کامیون ایفا آماده بود که چهل پنجاه تن از پرسنل را به مرخصی ببرد. مقصدش بصره بود.