خاطرات حبیب‌الله جان‌نثاری

سردار حبیب‌الله جان‌نثاری، معاون تربیت و آموزش نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران، مهمان صد و نود و پنجمین برنامه شب خاطره(هفتم مرداد 1389) بود. او درباره کمیته انقلاب اسلامی خاطره گفت. اولین تیپ به نام امام موسی‌بن جعفر(ع) در سال 1362 سازماندهی شد. تا پایان دفاع مقدس خدمت می‌کرد. هسته اولیه یگان ویژه نیروی انتظامی، لشکر 28 روح‌الله کمیته انقلاب اسلامی است... در ادامه این روایت‌‌ را ببینیم.

خاطرات محمد بنیادی

محمد بنیادی، قاری و معلم قرآن، مهمان صد و نود و پنجمین برنامه شب خاطره(هفتم مرداد 1389) بود. او درباره ورود خود به جبهه غرب خاطره گفت. بنا بود گروه ویژه‌ای عملیات انجام بدهند. بزنند و برگردند؛ دشمن را گیج کنند. موقع برگشت، بلدچی راه را اشتباه کرد. "24 نفر بودیم. سعی کردیم جدا نشویم. زیر نور مهتاب متوجه ناهمواری زمین شدیم... " در ادامه این روایت‌‌ را ببینیم.

خاطرات هادی منافی

دکتر هادی منافی، وزیر بهداشت اوایل انقلاب، مهمان صد و نود و چهارمین برنامه شب خاطره بود. او درباره مقام معظم رهبری و سال 1360 خاطره گفت. ششم تیر 1360 برای جلسه به مجلس رفته بودیم. اطلاع دادند که در ضبط صوت بمب گذاشته‌اند و مقام معظم رهبری به بیمارستان منتقل شده‌اند... در ادامه این روایت‌‌ را ببینیم.

خاطرات محمود خسروی‌وفا

محمود خسروی‌وفا، پاسدار انقلاب اسلامی(از دوم اردیبهشت 1358)، مهمان صد و نود وچهارمین برنامه شب خاطره بود. او درباره مقام معظم رهبری خاطره گفت. وقتی هواپیماهای عراق، تهران را بمباران کردند، حضرت آقا در بخش جنوبی فرودگاه مهرآباد در حال سخنرانی بودند. فردای آن روز وقتی از دیدار امام خمینی بر می‌گشتیم، به ما گفتند فردا به جبهه می‌روم؛ نیازی به محافظ ندارم. در ادامه این روایت‌‌ را ببینیم.

خاطرات محمدرضا گلشنی

محمدرضا گلشنی، رزمنده آزاده دوران دفاع مقدس، مهمان صد و نود وسومین برنامه شب خاطره بود. او درباره شنیدن خبر ارتحال امام خمینی(ره) در دوران اسارت خاطره گفت. دوستان هنرمند با مدادهایی که مخفیانه تهیه کرده بودیم و ممنوع بود، پاکت سیمان و کاغذهایی که متفاوت جمع و جور کرده بودیم، تصاویری از امام کشیدند. تصاویر را روی مقوا چسباندند؛ پایه درست کردند و در آسایشگاه‌ها پخش کردند. در ادامه این روایت‌‌ را ببینیم.

خاطرات احمد اسدی

سرتیپ دوم بازنشسته؛ احمد اسدی، مهمان صد و نود وسومین برنامه شب خاطره بود. او درباره دژ محکمی که صدام دور خرمشهر درست کرده بود، خاطره گفت. دشمن فکر نمی‌کرد که بتوانیم از رود کارون حمله کنیم و خرمشهر را پس بگیریم. عملیات بیت‌المقدس دوم اردیبهشت 1361 درست یک ماه بعد از عملیات فتح‌المبین انجام شد. در ادامه این روایت‌‌ را ببینیم.

خاطرات مریم کاتبی

مریم کاتبی، پرستار یزدی دوران دفاع مقدس، مهمان صد و نود وسومین برنامه شب خاطره بود. او درباره حضور خود در کردستان و تردد دشوار در برف و انتقال مجروحان خاطره گفت. نوزدهم بهمن 1360 تعدادی از مناطق غرب به سمت جنوب رفتند و عملیات فتح‌المبین و بیت‌المقدس انجام شد. در ادامه این روایت‌‌ را ببینیم.

خاطرات محمد نورانی

محمد نورانی، رزمنده اهل خرمشهر، مهمان صد و نود وسومین برنامه شب خاطره بود. او درباره وقایع پیش از شروع محاصره خرمشهر و درگیری‌های مرزی خاطره گفت. یک شب کمین گرفته بودیم و به ما گفته بودند تعدادی جوان قرار است مهمات بیاورند و منفجر کنند. نیمه‌های شب یک نفر در آن طرف رود خین با بسته‌ای در آب پرید و شنا کرد. او را گرفتیم و... درادامه این روایت‌‌ را ببینیم.

خاطرات حسن رستگارپناه

سرتیپ پاسدار حسن رستگارپناه، فرمانده قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع)، مهمان صد و نود ودومین برنامه شب خاطره بود. او درباره وقایع پس از 22بهمن 1357 و حادثه پادگان مهاباد خاطره گفت. 22بهمن 1357، که صدای انقلاب اسلامی به گوش جهانیان رسید، دشمنان انقلاب، اولین سناریوی خود را برای مقابله با انقلاب شروع کردند. یکی از این حرکت‌ها حوادث غرب کشور بود. ادامه این روایت‌‌ را ببینیم.

خاطرات شهناز آقایی حسین‌آبادی

شهناز آقایی حسین‌آبادی، که در بیمارستان امام خمینی سقز او را خواهر آقایی صدا می‌زدند، مهمان صد و نود ودومین برنامه شب خاطره بود. در اواخر سال 1359 از طریق هلال احمر اصفهان به سپاه باختران معرفی شد. از آنجا به او مأموریت سه ماهه دادند و به سقز منتقل شد. او در برنامه شب خاطره درباره تنها دیدارش با شهید مصطفی طیاره خاطره گفت. ادامه این روایت‌‌ را ببینیم.
6
...
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 93

یک‌بار از دور یک جیپ ارتشی آواره در جاده اهواز ـ آبادان نمایان شد آن را متوقف کردیم. سرنشینان آن سه نفر سرباز و سه نفر شخصی بودند. دو نفر از سربازها پایین آمدند و از ما پرسیدند «شما کی هستید و چرا جلوی ما را گرفته‌اید؟» وقتی متوجه شدند که ما عراقی هستیم و تا اینجا آمده‌ایم بهت‌زده به هم نگاه کردند. به آنها دستور دادیم به آن طرف جاده بروند تا ماشین بیاید و آنها را به بصره ببرد.