سال‌های تنهایی-3

من، چون [هواپیمای] شماره یک بودم، زودتر روی هدف رسیدم. متوجّه شدم که درست بالای سر باند فرودگاه، دو فروند هواپیمای میگ مشغول نگهبانی و گشت‌زنی هوایی هستند. من دقیقاً روی هدف و پشت سر آنها، بمب‌های خود را رها کرده، به سمت ایران گردش زدم. حین گردش، یک منطقه بسیار بزرگ مواضع ضدهوایی در تیررسم بود که با فشنگ، این منطقه را زدم...

سال‌های تنهایی-2

بی‌معطّلی، به پست فرماندهی رفتم و از اوضاع مطّلع شدم. موضوع، سخت تکان‌دهنده بود؛ یک تجاوز بی‌رحمانه همه‌جانبه؛ یک دسیسه شوم! به من مأموریت داده شد که فوراً به شهر بروم و در مورد طرح دفاع غیرعامل و آشنایی با وضعیت حمله و آژیرهای مربوط،‌ با نیروی زمینی، سپاه پاسداران و استانداری هماهنگی لازم را به عمل آوریم و مشخص کنیم تا در هر مورد از آژیرها، از سوی مسئولان و مردم، چه کاری باید انجام گیرد.

سال‌های تنهایی - 1

از این هفته کتاب «سال‌های تنهایی: خاطرات ده سال اسارت خلبان آزاده هوشنگ شروین» را می‌خوانیم. این خاطرات را رضا بنده‌خدا تدوین کرده است. دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری کتاب «سال‌های تنهایی» را در سال 1375 برای نخستین بار و به عنوان پنجاه‌وهشتمین کتاب خاطرات آزادگان که در این مجموعه تهیه شده، منتشر کرد.

نبرد هور – 9

چشم باز کردم و خود را در آمبولانس دیدم. خون از بدنم جاری بود. خودرو در حرکت بود و خودروهای حامل اجساد عراقی ازدحام کرده بودند. نیروهای بازرسی، در جست‌وجوی فراریان، ماشین‌ها را تفتیش می‌کردند. سرُمی به دستم وصل شده بود...

نبرد هور – 8

در بدترین شرایط و سخت‌ترین موقعیت‌ها قرار گرفته بودیم. شدت درگیری آن‌قدر زیاد بود که ماهواره‌ها تصاویر زنده‌ای از عملیات بدر را به روی آنتن‌ها فرستادند و جهان، گوشه‌ای از حقیقت صلابت و پایمردی رزمندگان اسلام را مشاهده کرد. حرف‌های زیادی در این باره گفته شد. مثلاً‌: «برای ما یقین حاصل گشت که عراق در حال خورده شدن و از بین رفتن است.»

نبرد هور – 7

شب بسیار تاریکی بود. ماه، پنهان بود و آسمان، صاف. تاریکی شدید، نیروی هوایی ما را مجبور کرد که منورهایی را در آسمان منطقه پخش کند. در زیر نور این منورها، فرار نیروهای گریزان عراقی دیده می‌شد. سرهنگ علی حنتوش – فرمانده گردان دوم نیروهای خاص– می‌گفت: «اگر نیروهای ایران با این سرعت پیش بیایند، به زودی از العزیر رد شده، به العماره خواهند رسید.»

نبرد هور – 6

قبلاً در مورد تجهیزات موجود در مواضع و محورها بحث کردیم و گفتیم که در آنجا یک سد خاکی طویلی تا داخل هور امتداد داشت. این سد بیشتر به جهت نقل و انتقال نیروها در سطح جبهه تأسیس شد و کمک زیادی به ما کرد تا در تیراندازی‌ها و کمین‌ها بتوانیم موفق عمل کنیم. به کمک این سد، بهترین مواضع دفاعی و محکم‌ترین مواضع ساخته شد. پایگاه فرود بالگرد و مواضع دیده‌بانی نیز ایجاد کردیم.

نبرد هور – 5

پس از یک ربع، شخص صدام حسین وارد شد. این اولین باری بود که صدام را از نزدیک می‌دیدم، سبزه رو بود. در پاهایش حالت خمیدگی وجود داشت. در حالی که لبخندی به لب داشت، وارد شد. نوکران و چاکران و چاپلوسان دربار، همراهش بودند. صدام حسین گفت: «خوش آمدید... خوش آمدید ای قهرمانان غرور‌آفرین...»

نبرد هور - 4

هنگامی که به فرمانده گردان اطلاع دادند خط مقدم و خاکریز اول شکسته شده و ایرانی‌ها به سمت قرارگاه گردان و اتاق فرمانده پیش می‌آیند، در اتاق خود نشسته و با بغض به تصویر بزرگ صدام نگاه کرده بود. آنگاه با عصبانیت آب دهان خود را به سوی عکس انداخته و چند تیر به سوی چهره او شلیک کرده بود. همچنین فریاد زده بود: «تو پستی... ترسویی... چرا ما را در این جنگ گرفتار کردی؟!»

نبرد هور - 3

افکارم دوباره متوجه خانواده‌ام شد. می‌دانستم که آن شب جان سالم به در نخواهم برد. سعی کردم با هم‌قطارانم تماس بگیرم. در خلال مکالمات، نکاتی رد و بدل شد که مثل سم کشنده بود. حالت یأس و دلهره را در آنها هم احساس می‌کردم. صحبت‌‎مان درباره حوادث پیش رو و احتمالات آن بود. همان‌طور که اشاره کردم، نیروهای ایران پس از تجربه عملیات محرم، در ایجاد فضای رعب و وحشت، موفقیت‌های زیادی کسب کرده بودند.
...
33
...
 

اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی- 91

شما نمی‌دانید آن پسرک چه کرد و در مقابل آن ده نفر کماندوی ما چه حرکتی کرد ـ با اینکه تنها و غریب بود. برایتان گفتم که آن سرباز بیچاره به طرف پسرک نشانه رفت. پسرک دیگر گریه نمی‌کرد. او مردانه ایستاده بود و با چشمان باز به لوله تفنگی که به طرفش نشانه رفته بود نگاه می‌کرد. پس از لحظه‌ای سکوت صدای رگبار در بیابان طنین انداخت و گرد و خاک زیادی در اطراف پسرک به هوا برخاست. من به دقت ناظر این صحنه بودم. وقتی گرد و غبار فرو نشست پسرک هنوز سرپا ایستاده، خیره نگاه می‌کرد. از تعجب و حیرت کم مانده بود قلبم از کار بایستد. چطور چنین چیزی ممکن بود. پسرک ایستاده بود و با چشمان روشن و درشتش نگاه می‌کرد.