اسراری از درون ارتش عراق-19
در نخستین روزهای آغاز جنگ تحمیلی، صدام فرمان اشغال شهر آبادان را صادر کرد و برای بهتر انجام شدن این طرح، نیروهای بسیاری را به منطقه گسیل داشت. قرار بر این بود که همان حملات قبلی ـ که تاکنون جز شکست نتیجهای نداشت ـ با شدت و حدت بیشتری ادامه یابد.اسراری از درون ارتش عراق-18
قبل از کودتای 1968 (1347) افسران ارتش از یک امنیت نسبی برخوردار بودند و علت آن هم وجود قانونی بود که به هیچ سازمان امنیتی اجازه نمیداد هیچ افسری را بدون اطلاع بالاترین رکن ارتش بازداشت کند...اسراری از درون ارتش عراق-17
در اواخر سال 1979 (پاییز 1358) صدام دست به تصفیه وسیعی در بین فرماندهان ارتش و اعضای برجسته حزب زد. او از بستن اتهاماتی بزرگ به افرادی که در وفاداریشان شک داشت، به هیچوجه کوتاهی نمیکرد. در آن زمان صدام ادعا کرد که «محمد عایش» عضو فرماندهی و وزیر صنایع وقت به اتفاق تعدادی از افسران در صدد توطئهای بوده است...اسراری از درون ارتش عراق-16
هرچه فکر کردم، راه نجاتی برای خود نیافتم. بالاخره وامانده و مستأصل خود را از درون سنگر دیدهبانی بیرون انداخته و سریع به سوی سیمهای خاردار جلوی موضع دویده و در پناه صخرهای نسبتاً بزرگ، خود را هم از شر تیرها و ترکشها و هم از دید نیروهای خودی و احتمالاً نیروهای مهاجم ایرانی مخفی کردم.اسراری از درون ارتش عراق-15
خاطره آن شب، ناگهان در ذهنم روشن شد: «خبر اعزام شدنم به جبهه، حسابی نگران و کسلم کرده بود ومرا در خود فرو برده بود. جدالی سخت در درونم بهپا شده و هزاران سؤال به ذهنم یورش آورده بود که جواب قانعکنندهای برای هیچکدام نمییافتم.اسراری از درون ارتش عراق-14
وقتی ما وارد منطقه شدیم، شب بود و نبرد در اوج خود. علیرغم این که فرمانده تیپ و فرماندهان هنگها توسط فرماندهی لشکر یازده نسبت به موقعیت منطقه و وضعیت موضعی که قرار بود در آن مستقر شویم، توجیه شده بودند، ولی باز هم به دلیل تغییرات سریعی که در موقعیت به خاطر پیشروی ایرانیها به وجود میآمد، در نیمههای مسیر، راه را گم کردیم.اسراری از درون ارتش عراق-13
آنچه را که نقل میکنم، از زبان یکی از افسرهای ارتش عراق است. وی پس از اینکه در یکی از درگیریها ترکشی به سرش اصابت کرد و پزشکان ازکارافتادگیاش را تأیید کردند، ماجرایش را اینگونه حکایت کرد: تازه به فرماندهی گروهان ارتقا یافته بودم و زیاد با چموخم کار آشنا نبودم...اسراری از درون ارتش عراق-12
با ترس و لرز به طرف میدان مین از کوه سرازیر شدیم و بالاخره پس از یک کوهپیمایی سخت به تدریج به میدان مین ـ که مملو از اجساد قربانیان نبرد روز گذشته بود ـ نزدیک شدیم. ولی ناگهان صدای خفیفی که به گوشمان رسید...اسراری از درون ارتش عراق-11
وقتی خیالم اندکی آسوده شد، دو راه را در مقابل خود دیدم. بازگشت به خط مقدم و یا فرار از جبهه. در این افکار بودم که صدای چند ایرانی به گوشم رسید. حال، راه سومی هم در مقابلم قرار گرفت...اسراری از درون ارتش عراق-10
ساعت یک بعدازظهر بود که از شدت خستگی دیگر نمیتوانستیم حتی یک قدم هم به جلو برداریم. از اینرو همه نقش زمین شدیم. در همین اثنا ناگهان سروکله سرتیپ ستاد هشام صباح الفخری پیدا شد. او حال زار ما را که دید......
27
...