سیصد و بیست و ششمین شب خاطره - 1
ماشین روحیه
تمام گردانهای ما ماشین روحیه داشتند. این ماشینهای روحیه وانتهایی بودند که روی آنها بلندگو نصب میکردند و با نوارهایی که از مارش و نوحه آماده شده بود را پخش میکردند. این کار در روحیه افراد بسیار تأثیر داشت. وقتی صدای مارش بلند میشد یا نوحه آقای آهنگران پخش میشد، رزمندهای که دو- سه روز عملیات کرده و خسته بود جان دوباره میگرفت.خاطرات ابوالقاسم اقبالیان
من کاشانیام
یکی از شبهای اردیبهشت سال 1358 بود. سرم را روی میز دفتر کارم در کمیته ورامین گذاشته و در حالت خواب و بیدار بودم. تمام کودکیام داشت جلوی چشمم راه میرفت؛ کودکی شیرینی که در کوچهپسکوچه جمالآباد گذشته بود. با صدای تلفن به خودم آمدم؛ از طرف حاج آقا باقری کنی، معاون کمیته مرکز، بود. خبر دادند که امشب هشت نفر از وابستگان رژیم سابق از تهران فرار کردهاند و دارند به سمت ورامین میآیند؛ دو تا ماشین هستند و تا جایی که میشود زنده دستگیر شوند. فوراً به نیروهایم آمادهباش دادم و گفتم هر مورد مشکوکی دیدند خبردارم کنند.خاطرات سردار سیدرحیم صفوی از روزهای شروع جنگ
من که تا پایان مهرماه سال 1359 در مسئولیت فرماندهی سپاه کردستان انجام وظیفه میکردم، با شروع جنگ و بحرانی شدن وضعیت مناطق جنگی بهخصوص در منطقه خوزستان بعد از گذشت 34 روز از آغاز جنگ، طبق دستور سرلشکر شهید یوسف کلاهدوز ـ قائممقام فرمانده کل سپاه ـ به همراه یکصد و چند نفر از برادران سپاهی، و با مقداری تجهیزات و ادوات نیمه سنگین، راهی خوزستان شدیم و برادر رسول یاحی به عنوان فرمانده کردستان تعیین گردید.سیصد و بیست و پنجمین شب خاطره - 3
خاطراتی درباره گردان مرزی بانه
در سال 1361، داوطلب اعزام به منطقه عملیاتی کردستان شدم و در گردان مرزی بانه، به عنوان سرپرست عقیدتی-سیاسی گردان انجام وظیفه میکردم. آن موقع درجه من ستوان 2 بود و تجربه خدمتی هم نداشتم. در روزهای اول خدمتم در آنجا بود و مرحوم تیمسار بهرامپور هم که کردستان بخشی از امنیتش را مدیون این بزرگوار است در آن زمان فرماندهی ژاندارمری وقت بودند. یک سرگرد بزرگواری هم آنجا تشریف داشتند که من اسمش را نمیبرم و ایشان فرمانده گردان مرزی بانه بودند.سیصد و بیست و پنجمین شب خاطره - 2
خاطراتی درباره مراسم عزاداری در هنگِ مرزی میرجاوه
سال 1375 در هنگ مرزی میرجاوه گردان 123 سیدالشهدا خدمت میکردیم. هنگ مرزی میرجاوه، آن زمان با نیروی انتظامی یکی بود و هنوز مرزبانی جدا نشده بود. در این هنگ مرزی، یک مسجد مختص شیعیان بود و مساجد دیگر اکثراً مخصوص اهل سنت بودند. ما طبق برنامهای که داشتیم در دهه اول محرم، همراه با دوستان گردان 123 سیدالشهدا و هنگ مرزی میرجاوه برنامه عزاداری برگزار میکردیم. هیئت داشتیم. اهل سنتی که در میرجاوه ساکن بودند، به ما میگفتند شما مراسم حسینیتان کی هست؟ آنها به مراسم عزاداری ما «حسینی» میگفتند.خردهروایتهایی از اربعین
این مردمی که میبینید بیست روز کلاً کار و زندگیشان را ترک کردند. در خانههاشان را هم نبستند. یکی را توی خانه میگذارند که از مردم پذیرایی کند. خودشان هم میآیند اینجا توی موکب از مردم پذیرایی کنند. خدمت نجفیها کلاً معروف است توی عراق اولین هیئتهایی که زدند هیئتهای نجفی بود. نجفیهای زمان صدام اولین مردمانی بودند که میرفتند به سوی کربلا، آن وقتها زیارت پیاده ممنوع بود.داستان یک عکس
پرتره اندیشمندانه امام خمینی در آخرین روزهای حضور در نوفل لوشاتو
عکسهای منتشره از امام خمینی از مهمترین اسناد تصویری انقلاب است که باید روایت چگونگی خلق آنها فراهم و ثبت و ضبط گردد. در میان حجم فراوان عکسهای منتشره از امام خمینی، پرترهای از ایشان در آخرین روزهای حضور در نوفل لوشاتو قابل توجه است؛ عکسی که به واسطه انتشار آن از سوی مجله تهرانمصور در شماره سوم به تاریخ ۶ بهمن ۱۳۵۷ در دسترس عموم قرار گرفت و جلوهای دیگر از سیمای رهبر انقلاب را به نمایش گذاشت.سیصد و بیست و پنجمین شب خاطره - 1
مرزبانان نیروی انتظامی
خاطره دیگر من برمیگردد به عملیات والفجر 8؛ حالا از بسیجی عبور کرده بودیم، پاسدار شده بودیم در تیپ قوامین. به جبهه رفتیم. این که چطور ما آمدیم و از رودخانه اروند گذشتیم برای من خیلی مهم بود چون من اولین باری که از اروند گذشتم با قایق بود و رفتیم آن طرف و برگشتیم. مرحله اول که فاو رفتیم اینطور بود. مرحله دوم که میخواستیم برویم فاو، حقیقتش من در ماشین خوابم برد.اینجا هتل نیست!
برای رفع سوءتفاهم باید فرهنگسازی کرد
بعد از ظهر روز 1398/7/23 پس از وداع با امیرالمؤمنین علی علیهالسلام حرکت به سمت کربلا را شروع کردیم. قرار بود ساعت 2 پیادهروی را شروع کنیم اما مردها دیر از حرم برگشتند و حرکت به تأخیر افتاد. بعد از ساعتی از شهر خارج شدیم و به عمود 1 در خروجی شهر نجف رسیدیم و پیادهروی را شروع کردیم. موکبهای کنار هم، کودکان عطر به دست ایستاده در مسیر و پذیراییهای متنوع و درخواست خدام برای نوشیدن چای، قهوه یا آب و پخش انواع مداحیها حال و هوای خاصی به جاده بخشیده بود. هشت نفر بودیم و با هم حرکت یا استراحت میکردیم.برشی از خاطرات نیرهالسادات احتشام رضوی
پس از کشته شدن هژیر، آقای نواب بار دیگر به شدت تحتتعقیب قرار گرفتند. من در آن زمان در قم بودم پس از آن که رئیس شهربانی قم مطلع شد که من در منزل آقای واحدی هستم، آنجا را محاصره کردند؛ آن زمان آقای واحدی هم در قم بود. روزی که منزل آقای واحدی را محاصره کرده بودند، دو نفر در حیاط را زدند و داخل منزل شدند و نزد آقای واحدی در مهمانخانه نشستند....
20
...